| آبان روزگار | روزنامهنگار|
آرتور میلسپو، کارشناس مالی و حقوقدان آمریکایی که در اواخر روزگار قاجار برای اصلاح مالیه به استخدام دولت ایران درآمد، در کتاب «مأموریت آمریکاییها در ایران» درباره گسترش کتاب و کتابخوانی در جامعه ایران آن زمانه مینویسد «در ایران کتابخانه عمومی به معنی واقعی وجود ندارد. نوشتن و چاپ کتاب به زبان فارسی به ندرت اتفاق میافتد و مطبوعات ایران هنوز آنطور که باید، اثری در پیشرفت فرهنگ جامعه ندارند». این روایت میلسپو را اگر در کنار توصیف ویپرت بلوشر، سفیر آلمان در ایران عصر پهلوی اول بگذاریم، میتوانیم به قلمروی یکی از ویژگیهای تاریخی ایرانیان از نگاه جهانگردان گام بگذاریم. بلوشر در سفرنامهاش مینویسد «روایات شفاهی در مشرقزمین کاملا جنبهای دیگر، متفاوت از آنچه در مغربزمین است، به خود میگیرد. و به آن خیلی بیشتر از اخبار مستند مکتوب اهمیت میدهند». ایرانیان به تاریخ شفاهی بسیار علاقهمندند؛ این نتیجهگیری، وجه مشترک بسیاری از سفرنامههای جهانگردانی تاریخی به شمار میآید که در دورههای گوناگون به این سرزمین پای گذاردهاند. این گزاره را میتوان به گونهای دیگر نیز تفسیر و تعبیر کرد؛ ایرانیان به تاریخ مکتوب و نیز به نوشتار در زندگی اجتماعی خویش بیمیلاند. جستوجو در منابع سفرنامهای، تصویرهایی روشن از این ویژگی اجتماعی ایرانیان در دورههای گوناگون به ما نشان میدهد. نخست با دو اشاره از ادوارد براون، خاورشناس انگلیسی، بررسی خود را آغاز میکنیم. او که در دوره قاجار به ایران سفر کرد، در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» درباره یک شیوه ویژه آگاهییابی در جامعه ایران سخن میراند که میتواند به شیفتگی تاریخی ایرانیان در زمینه دستیابی به آگاهی بازگردد «در ایران شایعات خیلی سریع منتشر میشوند، برای اینکه در این کشور روزنامه زیاد وجود ندارد که مردم اخبار و حوادث را از مطالعه جراید به دست آورند و یگانه وسیله کسب خبر، و انتشار وقایع، شایعه است و چون ایرانیها و مخصوصا سکنه تهران و اصفهان و شیراز و غیره خوشمشرب و اجتماعی هستند و صحبت و معاشرت را دوست میدارند، لذا شایعات به سرعت منتشر میگردند». براون در جایی دیگر، شاید برای نشان دادن درستیِ نظرش درباره علاقه ایرانیان به سنت شفاهی که در قالب شایعهپسندی بروز یافته است، قرینهای میآورد «شماره کتابفروشیها در شیراز زیاد نیست و از دو تا سه تجاوز نمینماید و تمام کتابهایی هم که در آنجا فروخته میشد از تهران میآمد، زیرا شیراز چاپخانه و وسایل طبع کتاب را ندارد و اگر اشتباه نکنم در ایران جز تهران و اصفهان و تبریز در جای دیگر چاپخانه نیست». تمایل به سنت شفاهی در میان ایرانیان، به اندازهای توجه جهانگردان تاریخی را به خود کشانده است که آنان را از حوزه کتاب و کتابخوانی برون آورده، به جستوجوی نشانههایی از این علاقه، در دیگر بخشهای زندگی ایرانیان نیز برانگیخته است. کارلا سرنا، بانوی ایتالیایی که در زمان ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمده است، در سفرنامهاش، نخست تاکید میورزد «در ایران سند کتبی ارزش زیادی ندارد». اشاره او به رفتار منشی وزیر خارجه ایران درباره یک شکایتنامه است که وزیر بدون اعتنا به نوشته متن، آن را به گوشهای پرتاب کرده است «منشی که عمل رئیس خود را میبیند و کاغذ را بیهوده میپندارد، برای جلوگیری از بادی که از شیشه شکسته میوزید، آن را به پنجره میچسباند». او بدینترتیب نتیجه میگیرد «ایرانیان قرارها و معاملات شفاهی را ترجیح میدهند، زیرا از این که زیر قول خود بزنند غمی ندارند و ترجیح میدهند که مضمون ضربالمثلی را به کار بندند که میگوید: «نوشتهها میمانند و گفتهها پر میگیرند». برخی جهانگردان با بررسی ویژگیهای مردمان جامعه ایران و رسیدن به نتیجههایی همچون آنچه پیشتر از سفرنامهها خواندیم، برآن میشوند شیفتگی تاریخی ایرانیان به گفتن و شنیدن رخدادهای تاریخی و باستانی گذشته از زبان خود و دیگران، از آنان در گذر زمان، یک ملت شفاهی ساخته است. روایت روشن آرتور دوگوبینو، فیلسوف فرانسوی در این زمینه میتواند بیانگر این نگاه باشد. کاردار و وزیرمختار فرانسه در ایران عصر قاجار، ایرانیان را مردمانی میداند که در هر شرایط به گفتن و شنیدن تاریخ بسیار شیفتگی دارند «در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند». او البته تصریح میکند همین علاقه به تاریخ شفاهی، موجب شده است آنها بسیاری از مطالب را با هم مخلوط کنند «برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است، و شاه عباس کبیر- اگر حرف چاروادارها را باور کنیم- تقریبا کلیه کاروانسراهای ایرانی را ساخته است. این سؤال را از این جهت مطرح نمیکنم که برای اطلاع از تاریخ ایران، نباید به مردم عامی این کشور مراجعه کرد، بلکه فقط متذکر میشوم که حتی برای این اشخاص تاریخ گذشته ملت موضوعی جالب به شمار میرود و اوقات فراغت خود را با لذت به شنیدن داستانهای تاریخی میپردازند و یا این که به سخنان افراد تحصیلکرده گوش میدهند که به شنوندگان خود آنچه را که نمیدانند میآموزند». این روایت جهانگرد فرانسوی را در «سفرنامه ژنرال سرپرسی سایکس» انگلیسی نیز در قالبی دیگر میتوان خواند «ایرانیان بهآسانی تحت تاثیر فصاحت و بلاغت واقع میشوند». گوبینو در ادامه توصیف خود از این ویژگی جامعه ایرانی، به اجتماعاتی اشاره میکند که بارها با آنها روبهرو شده است «گوینده و شنوندگان به طور یکسان در پستترین شرایط اجتماعی قرار داشتند. این جلسات درس در کنار یک دیوار خرابه یا یک قنات تشکیل میشد که همه روی زمین چمباتمه میزدند، ولی چنان سکوت و دقتی بر آنان حکمفرما بود که گویی در یک سالن رسمی در صندلیهای راحتی پیرامون میزی با روکش ماهوت سبز نشستهاند». فیلسوف فرانسوی باز به رخدادی اشاره میکند تا بتواند عقیده خود را درباره هوسِ ایرانیان به شنیدن رخدادهای تاریخیشان، بیشتر به خواننده کتاب «سه سال در آسیا» برساند «در خلال چهار ماه که در بیابانی در فاصله بیست فرسنگی تهران چادر زده بودم، خدمتکاران من هر شب در چادر یکی از پیشخدمتها جمع میشدند، یک نفر برایشان کتاب میخواند و درباره فلان یا فلان واقعه تاریخی کهن بحث میکردند و بیسوادها گوش میدادند و میکوشیدند مطالب را بفهمند. هیچکدام حتی سربازان نمیخواستند کلمهای از این دروس ساعات فراغت را از دست بدهند. در بسیاری موارد از من تقاضا میکردند به چادرشان بروم و درباره یک مطلب تاریخی قضاوت کنم». گوبینو البته در فرجام روایت، این ویژگی ایرانیان را نه تنها بد نمیداند، که، آن را به گونهای آگاهی و خودآگاهی پیوند میدهد «ملتی که این قدر به تاریخ و پیشینیانش اهمیت میدهد، بیشک به اصل بقا و نیروی فوقالعاده خود آگاه است».