6 سال زمان زيادي است؟ شايد براي ما يا كساني كه يك زندگي معمول و به نسبت آرامي را ميگذرانند، اين زمان خيلي زياد نباشد؛ ولي براي مردمي كه درگير جنگ داخلي و بحران انساني و سياسي عميقي هستند و ناامني و بيدولتي آنها را در خود غرق كرده است، 6 سال كه سهل است، گذراندن يك روز هم سخت و جانكاه باشد.
اينكه هيچ اميدي به بهبود وضع و آينده خود و خانواده خويش نداشته باشند و فاقد حداقلي از امنيت باشند، فشار شديدي را بر اعصاب و روان مردم وارد ميكند. قضيه از اين قرار است كه در پي اتفاقات بهار عربي در تونس و سپس مصر، اين جنبش به نظام استبدادي و فردي معمر قذافي در ليبي نيز گسترش يافت؛ كشوري بزرگ با جمعيتي كوچك و منابع نفتي و دلارهاي نفتي فراوان در جنوب درياي مديترانه و نزديك به سواحل جنوبي اروپا.
با توجه به بدنامي قذافي اين حركت خيلي زود با استقبال جهاني مواجه شد. هر چند رسانههاي غربي و دولتهاي غربي نيز آتشبيار اين معركه شدند.
عليه ليبي قطعنامه صادر كردند، كمكم هواپيماهاي خود را وارد درگيريها كردند و تا توانستند قدرت نظامي ليبي و نيز زيرساختهاي آن را نابود كردند و در اين ميان معمر قذافي به طرز عجيبي زنده ماند تا اين دوران جنگ برای تخريب ليبي طولانيتر شود. اين وضع ماهها ادامه يافت و نه فقط زيرساختهاي كشور ليبي نابود شد، بلكه مهمتر از آن فرصت لازمی پيش آمد تا گروههاي قبيلهاي و تروريستي شكل بگيرند و هر كدام با اسلحه و مهمات و سلاحهاي پيشرفته به يك دولت محلي تبديل شوند و ليبي را با بحراني مواجه كنند كه وجود معمر قذافي براي ليبي در برابر اين بحران چيز مهمي محسوب
نميشد.
هنگامي كه اين فرآيند تكميل شد و قذافي نيز كه زنده دستگير شده بود به دست برخي نيروها به قتل رسيد تا مبادا اطلاعات او عليه حاميان غربياش استفاده شود، نيروهاي غربي به يكباره كنار كشيدند و در حالي كه وضع پولهاي توقيفشده ليبي و خانواده قذافي در ابهام بود، مردم ليبي را به امان خدا! رها كردند تا خودشان مسائل خود را حل كنند. مردمي كه ديگر نه يك ملت كه به بيش از چند صد قبيله و طايفه ريز و درشت با گروه مسلح خود تبدیل شده بودند. گزارشهايي كه از ليبي ميرسد، حكايتكننده وضعيت وخيم اين كشور است.
برخي از تحليلگران از اين كشور به نام «سومالي جديد» نام بردهاند. غربيها نيز پس از رسيدن به اهداف خود عملاً خود را كنار كشيدهاند و اصولا حتي اگر بخواهند هم در این مرحله كار چنداني نميتوانند انجام دهند. ليبي تبديل به يك زمین مناسب براي كشت و تكثير و توليد ويروس تروريسم شده است. بسياري از مردم آنجا كه دستشان به دهانشان ميرسيد، ليبي را ترك كردهاند. دیگران نیز يا عازم برخي از كشورهاي همسايه مثل تونس و مصر شدهاند يا به صورت پناهنده در روي امواج دريا سرگردان هستند تا اگر بخت يار آنان باشد و آبهاي مديترانه آنان را نبلعد، پا به خاك اروپا بگذارند و بدبختي ديگري را آغاز كنند. تاكنون تمامي طرحهاي صلح به شكست انجاميده است؛ علت نيز روشن است، رسيدن به صلح و توافق در ميان صدها گروه مسلح از طريق گفتوگو عملاً ممكن نيست؛ زيرا هر صلحي نافي منافع بسياري از اين گروههاست، بنابراين غيرطبيعي نيست كه زير بار صلح نروند. سراب دموكراسي از همان 6 سال پيش شناخته شده بود. مردمي كه چهلسال به دست يك سرهنگ رواني حكومت شوند، نميتوانند در غياب یک حاکم مقتدر به تفاهم برسند، چه رسد به اينكه اين مردم قبيلهقبيله نيز باشند و هر قبيلهاي نيز سلاح و مهمات و ارتش خاص خود را داشته باشد و از همه بدتر اينكه 6 سال با يكديگر جنگيده باشند و رودخانهاي از خون و كينه و نفرت ميان آنان جاري شده باشد. در اين صورت اميدي نميتوان داشت كه اين مردم بتوانند روي آرامش و رفاه و توافق را ببينند. در كشوري كه تبديل به يك بازار بزرگ براي معاملات خلاف و قاچاق انسان و اسلحه و... شده است، باندهايي وجود دارند كه مانع از شکلگیری هرگونه توافق مفيدي به نفع ثبات و آرامش خواهند شد. همه اينها يك طرف، همين كه عدهاي شروع اتفاقات در ليبي را به نام «انقلاب 17 فوريه» ميشناسند، يا معرفي ميكنند که اکنون در سالگرد آن هستیم، چيزي جز به ابتذالكشيدن كلمات و مفاهيم نيست.
انقلاب مفهومي عميق و تاريخي است. فارغ از اينكه هر انقلابي ميتواند عوارض خاص سياسي خود را داشته باشد، ولي در هر حال انقلاب زايشي از درون ملت در پاسخ به راههاي بستهشده پيش روي آن است و بهطور قطع وقوع آن ميبايد همراه با دستاوردهاي مهمي در عرصه سياست و تاريخ اجتماعي و سياسي يك ملت باشد. اطلاق كلمه انقلاب براي حوادث ليبي، سوريه، يمن و حتي مصر با واقعيت مفهومي اين كلمه بيارتباط است و ظلم به كلمات محسوب ميشود.