مسعود کیمیایی؛ به رنگ آتش، به طعم دود...
مسعود کیمیایی از دیرباز با فیلمهایی چون «داش آکل»، «خاک»، «غزل» و «خط قرمز» که از داستانهایی از صادق هدایت، محمود دولتآبادی، بورخس و بهرام بیضایی اقتباس شدهاند، علاقهاش به ادبیات را نشان داده...
کیمیایی را میشود جدیترین سینماگر ایرانی فعال در عرصه ادبیات نامید. فیلمسازی با نزدیک به 30 فیلم در کارنامهاش که در سالهای تازه گذشته با انتشار سه رمان تحسینشده «جسدهای شیشهای»، «حسد» و «سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارد» و نیز مجموعه شعر قابلتوجه «زخم عقل» نشان داده نگاهش به ادبیات و نویسندگی از سر تفنن نیست و ادبیات در زندگی و زیست هنریاش جای بلندی دارد. با اینکه بسیاری از ناقدان ادبی دلیل توجه مخاطبان به رمانهای مسعود کیمیایی و موفقیت او در این عرصه جدید را شهرت و محبوبیت او میدانند، اما راست این است که چنین نگاهی به موقعیت او در زمینه نویسندگی تا حد زیادی بیانصافی بهنظر میرسد و کیمیایی اگر فیلمساز نیز نبود، به اتکای رمانهای چاپشدهاش میشد از بلندبالاهای نویسندگی روزگار نامیدش و حالا که هم نویسندهای درجه یک است و هم سینماگری صاحب امضا؛ بودنش در هر دو این میدانها را میشود خوشبیاری فرهنگ این دور و زمان دانست...
وقتی «جسدهای شیشهای» بیرون آمد، باور اینکه این رمان حاصل قلم یک سینماگر باشد، برای شماری از شکاکان حرفهای رسانههای ایران دشوار بود. پختگی روایت، جذابیت داستان، عمق شخصیتها و البته غنای ادبی «جسدهای شیشهای» چنان بود که بهنظر میرسید نویسندهای کهنهکار آن را نوشته، نه سینماگری که در تمام این سالها قلمش دوربین بوده و واژههایش عکس. چنین شد که چو انداختند نویسنده اصلی کتاب کس دیگری است و کیمیایی تنها چیزی که نوشته، نامش بوده که روی جلد بهعنوان نویسنده آمده. فضای ایجادشده در مورد «جسدهای شیشهای» اما دیری نپایید. کیمیایی با اینکه تا زمان انتشار این رمان، کتابی ننوشته بود اما کسی که فیلمنامهها یا به قول خود کیمیایی: فیلمنوشتها یا یادداشتها و دیگر نوشتههای او را خوانده بود، نمیتوانست تفاوت آشکاری میان آنها با ادبیات «جسدهای شیشهای» قایل شود. ادبیات «جسدهای شیشهای»، کاراکترها و البته داستان و داستانکهای این رمان درخشان که میشد آنها را به داستانهای فیلمنشده کیمیایی تعبیرشان کرد، آشناتر و به قولی کیمیاییوارتر از آن بودند که بشود شک به دل راه داد. گذشته از این، شایعه ایجادشده بهخودیخود بلاهتبارتر از آن بود که بشود جدی گرفتش. آخر کدام نویسنده عاقلی پیدا میشود که اعتبار و احترام حاصل از رمانی چون «جسدهای شیشهای» را به دیگری واگذار کند و در ازای چه چیز یا چه مبلغی؟! نه؛ «جسدهای شیشهای» انگ کیمیایی بود؛ بیهیچ شک و شبههای. اجرای بیکم و کاست مسعود کیمیایی بود از موقعیت داستانی و واقعیت اجتماعش. نگاه بیپرده او بود به واقعیتی برساخته...
نخستین رمان منتشرشده کیمیایی موفقیتی تام و تمام داشت. اقبال منتقدان بیغرض و مرض به این رمان و استقبال مردمی غیرمنتظرهای که باعث رسیدن این رمان قطور و گران به چاپهای دورقمی شد، اثبات دوباره این موضوع بودند که کار خوب دیده میشود، حتی اگر مخالفان قسمخوردهای قصد موشدواندن و آسیبرساندن به اثر را داشته باشند. سینماگر قدیمی داستانمان که عمری با ادبیات همنشین بوده (و شماری از اقتباسهای ادبی موفق سینمای ایران را در آثار او شاهد بودهایم)، در ورود جدیتر به عرصه ادبیات این سرزمین با داستان رفاقتها، تنهاییها و عشقهای همیشهاش نشان داد چیزی کم از بزرگان این عرصه ندارد. حقیقت این است که همین حالا نیز اگر بنابر انتخاب بهترینهای ادبیات ایران باشد، میشود انتظار داشت نام «جسدهای شیشهای» نیز در فهرست بهترینها جای گیرد و این برای نویسندهای که نخستین اثرش را منتشر کرده، دستاورد کمی نیست...
«حسد» رمان بعدی کیمیایی است و اثبات اینکه نویسندگی برای او تفنن نیست و این سینماگر نفس کشیدن در هوای ادبیات را با فکر و تکیه بر تواناییهایش انتخاب کرده. این رمان که درباره زندگی و مرگ عینالقضات همدانی است، البته نتوانست موفقیت همهگیر جسدها را تکرار کند که بخش مهمی از آن به زبان ثقیل و فاخر کار باز میگشت. در «حسد»، کیمیایی زبان زمان داستان را بی اینکه سابقه ضبط و ثبتشدهای در دست داشته باشد، از هیچ خلق کرده که ارزشمند است. اما ثقیل بودن این زبان آهنگین باعث شد «حسد» باوجود تصاویر درخشان تکاندهندهاش به خصوص در بخشهای آغازین نتواند چون «جسدهای شیشهای» ارتباطی فراگیر با خوانندگان برقرار کند...
«سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارد» سومین رمان کیمیایی است و اثبات دوباره مسعود کیمیایی بهعنوان نویسندهای حرفهای. خواندن چند سطر از این رمان برای درک ارزش و اهمیت آن کافی است، بهخصوص در زمینه زبان و لحن روایت: «وضعیت خانه عادی نبود. کوچه خلوتترین و پرنفسترین بود. انگار خیری را پنهان کرده و خبری خوش را در سینه دارد. این خبر روح داشت. اهالی کوچه و میدانگاهی و محلههای دورتر پی برده بودند که هیچ رازی آن پدر و مادر و این دو برادر ندارند جز اندوهی از گم شدن دختر کوچکشان. حالا حتی میشد گفت در خیابانها کشته نشده؟ زندانها را سر زدهاید؟ بیمارستانها را گشتهاید؟ اما همه میدانستند دختر زودتر از اینها به خانه نیامده. اما بهار است. بوی ماهی قرمز در تشتهای بزرگ، بوی نان تازه و نعناع و ترخون در کیسهای کوچک که به کمربند فروشنده بسته است. کوچه و محله نمیخواست این خانه سر به یقه داشته باشد و در این بهاران پشت هم، پشت در این خانه اندوهی نباشد. فرهاد و مونا هم آمده بودند»...
«سرودها...» که همین چند ماه پیش در سه جلد به بازار کتاب عرضه شد، یک بار دیگر نشان میدهد کیمیایی بسان سینمایش در ادبیات نیز لحن و زبانی مختص خود دارد. او رهپویی است که راه خود را انتخاب کرده و طی میکند. نه به مد روز کار دارد و نه به تبهای زودگذر. همین که در روزگار رمانهای هفتاد هشتاد صفحهای که انگار برای وقتگذرانی متروسوارها نوشته میشوند، رمانهای جدی قطور مینویسد، اثبات همین نکته است. دیگر نکته مهم نیز پرکاری او در این عرصه جدید است. انتشار سه رمان قطور باکیفیت آن هم فقط در 10 سال، کم کاری نیست. وقتی بنابر ارایه کار باکیفیت و غنی باشد، نویسندگان تماموقت حرفهای نیز در این کار میمانند، چه رسد به کسی چون مسعود کیمیایی که در کنار این کار، تدریس میکند، سناریو مینویسد و فیلمهایش را نیز میسازد. اینجاست که باید به احترام انگیزه و پرکاری نفسگیر این نویسنده کلاه از سر برداشت...
مسعود کیمیایی درباره ادبیات گفتههایی دارد که تعمق در آنها میتواند ژرفنای اشتیاق او به نویسندگی را رازگشایی کرده و برای خوانندگانش روشن کند: ادبیات با تمام پیچوخمهای فکری انسان ارتباط برقرار میکند. وقتی به نوشتن روی میآورید هرچه زندگی بر شما روا داشته بر نوشتنتان روا میدارید. وقتی برای سینما مینویسید موضوعات مختلف جاری و روزمره در آن جریان دارد اما ادبیات همینطور که پر از توقع است، همینطور هم نویسنده در این پیچوخمها و مستعملشدن واژهها گرفتار میشود...
کیمیایی فارغ از سابقه فیلمسازیاش، در میدان ادب نیز جزو درجه یکهاست...
داریوش مهرجویی؛ بازیگوشیهای کودک 70ساله...
داریوش مهرجویی کهنهسوار دیگری است از سینماگران، با سودا و اشتیاق زندگی در دنیای زیبای ادبیات که در تمام روزهای بودن این بزرگ در میدان فرهنگ و هنر آشکارا به نمایش درآمده است. او با فیلمهایی چون «گاو»، «پستچی»، «دایره مینا»، «سارا»، «پری»، «درخت گلابی»، «مهمان مامان» و حتی «بانو» که از داستانها و رمانهایی از دکتر ساعدی، ایبسن، سلینجر، مهناز انصاریان، گلی ترقی، هوشنگ مرادی کرمانی و... اقتباس شدهاند، این سودای مدام را به نمایش گذاشته است...
مهرجویی بهعنوان سینماگری که بیشترین تعداد فیلم اقتباسی را در سینمای ایران در کارنامه دارد، ورودش به عالم ادبیات با ترجمه بوده. درواقع ترجمههای مهرجویی که البته بیشتر متون فلسفی را شامل است، کلید اصلی و نخست ورود این سینماگر برجسته به دنیای ادبیات است، با اینکه سابقه سردبیری مجله پاریسریویو در آمریکای دهه 60 نشان میدهد رؤیا و سودای زیست داریوش مهرجویی در هوای ادبیات دیرپاتر از آن است که بشود نویسندگی را تفنن یا حتی طبعآزمایی پیرانهسر این فیلمساز فرهیخته نامید...
انتشار رمان «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» سودای نویسندگی حرفهای را که مهرجویی سالها در دل و ذهن داشت، جامه عمل پوشاند. بسان رمانهای مسعود کیمیایی، «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» نیز آشکارا لحن، زبان و دنیای نویسندهاش را انتقال میداد. در حقیقت بسان هر نویسنده صاحب اندیشه دیگری، مهرجویی نیز در رمانش بیش و پیش از هرچیز یا کس دیگری، خود، افکار و اندیشهها و نیز علایق و سلایق فرهنگی خویش را پیش چشم خوانندهاش عیان و عریان کرده است، با این دریغ و حسرت غیرقابل کتمان که این حضور و ظهور بیواسطه و عریان در منظر نظر خوانندگان، بیشتر در لایه محتوایی «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» رخ داده، نه در موجودیت شکلی و فرمی این رمان پرخواننده. به عبارت دیگر و بهتر داریوش مهرجویی که کوشیده بسان فیلمهایش، خود عریان و بیواسطهاش را به خوانندهاش عرضه کند، به دلیل کمبودها و آسیبهای شکلی و فرمی کار نمیتواند موفقیتی هماندازه با تلاش صادقانهاش به دست آورد. مهرجویی که یکی از مهمترین ویژگیهای فیلمهایش ساختار سهل و ممتنع آنهاست، در رمانش در تلاش برای دستیابی به همان ویژگی ارزشمند، نتوانسته از واژه سهل گذر کرده و درگیر سهلانگاری و شلختگی زبانی و شکلی شود. دیگر بیان این نکته که اگرچه مهرجویی کوشیده رمانش خاصیت آینهگونی فیلمهایش را با خود داشته باشد، اما دریغ که «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» باوجود بهرهمندی از خصایص شخصی نویسندهاش، به دلیل ناتوانی یا بیتوجهی نویسنده به پرداخت عمیقتر و دانستهتر به ادبیت ادبیاتش تهی از همان تکویژگی آینهگونی نیز به نظر میآید. بگذارید رک و صریح و بیتعارف بگویم: نخستین رمان مهرجویی از نظر شکلی شباهتی به نویسندهاش ندارد. رمانی است سهل و سهلانگارانه که انگار نوشته شده تا تجربهای دیگر برای خالقش به حساب آید؛ تعریف داستان است، نه تجربه مشترک خواننده و نویسنده. خواننده در «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» نمیتواند در دنیای داستان، زیستی جدید را تجربه کند، بلکه فقطوفقط اتفاقاتی را که نویسنده تعریف میکند، خوانده و بیهیچ تأثیر خاصی میگذرد؛ تمام تقصیر این آسیب بزرگ نیز متوجه مهرجویی است که نخواسته یا نتوانسته تمایزی میان سادگی و صداقت دلخواهش با سادهگیری و سهلانگاری بهخصوص در زمینه پرداخت ادبی اثر ادبیاش به وجود آورد. نتیجه این کمبود آشکار است: «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» بیموفقیت خاصی میآید و میرود و دیگر هیچ...
داریوش مهرجویی که در سینما شهره به روایت ساده و همهفهم پیچیدهترین مفاهیم است، در رمانهایش بیشترین آسیب را از همین نقطه میخورد. اگرچه او میکوشد رمانهایش نیز واجد همان خصایص باشند اما نتیجه کار بیبهره ماندن آثار ادبیاش از زبان و ساختمان فاخر فیلمهایش است. در سینما سادگی ویژگی مهرجویی جلوه میکند، اما در ادبیات نمیتواند به سطحی دست یابد که بتوان عنوان ویژگی به آن داد و درواقع بیشتر از ویژگیبودن چنین بهنظر میرسد که او توانایی پرداختی فراتر از این را ندارد. شاید دلیل این مسأله نیز به تفننیبودن ادبیات برای مهرجویی بازگردد. باوجود اینکه داریوش مهرجویی در گفتوگویی درباره ادبیات عنوان کرده: «در ادبیات چیزی به نام خود بیانگری ادبی هست. من در سینما حرفهایم را زدهام اما با واسطه. در ادبیات این حرفها را بدون واسطه میگویم. حرفهایی که من بیشتر از سینمایم در آن دیده میشوم» اما برخلاف ادعای مهرجویی اتفاقا در آثار ادبی این سینماگر بزرگ غیاب آشکار یک خالق فرهیخته و کاربلد - از جنس خالق صاحب اندیشه فیلمهای مهرجویی- احساس میشود...
پس از «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی»، مهرجویی دو رمان «در خرابات مغان» و «این رسید لعنتی» را منتشر کرد که هر دوی این آثار همان داشتهها و کمبودهای نخستین رمان نویسنده را مکرر کردهاند. « در خرابات مغان» با روایت یک داستان عاشقانه و « این رسید لعنتی» با داستان حاکمیت پول در زندگی و روابط انسانی روزگار، بسان «بهخاطر یک فیلم بلند لعنتی» از نبود یک ساختمان فکرشده روایی و دایره واژگانی فاخر و متمایز از واژگان رمان های سوزناک سطحی عامه پسند رنج میبرند. بازیگوشی همیشگی مهرجویی که او را کودکی هفتاد و اندی ساله مینمایاند، این بار انگار در هوس نویسندگی جلوه کرده؛ بیآن که انگیزه و اشتیاق لازم برای خلق اثری ماندنی در دل و ذهن این سینماگر فرهیخته ریشه گرفته باشد. نتیجه چنین آسیبی این میشود که درست برخلاف سینماگری چون مسعود کیمیایی که با سه رمان اولش توانسته موجودیتی یکه و منحصربهفرد در عالم ادبیات بیتوجه به جایگاه سینماییاش به دست آورد، داریوش مهرجویی باوجود پرکاری و انتشار همان تعداد کتاب در مدت زمانی تقریبا مشابه، همچنان تحت سیطره کاراکتر سینماییاش مانده و آثار جدیدش بیش از اینکه بهعنوان آثار جدید یک نویسنده تثبیتشده ارزیابی شوند، همچنان در نظر مردم بازیگوشی و شاید هم یار یک سینماگر برای طبعآزمایی در حوزهای دیگر را تداعی میکنند و پیداست که چنین شرایطی هیچگاه نمیتواند موفقیت به ارمغان آورد و حتی وعده آینده را دهد...
ناصر تقوایی؛ استاد تمام ناتمامها...
ناصر تقوایی پیشتر از بقیه فیلمسازان هم عصرش حضور در هوای ادبیات را تجربه کرده است. او که پیش از ورود به دنیای سینما با انتشار یک مجموعه داستان تحسینشده نویسندهای با آتیه لقب گرفته بود، بسان دیگر همکاران هم عصرش، همان سینماگران نسل جادویی جوانان دهه 40، بسیار بیشتر از سینماگران نسلهای بعد، ادبیات را جدی گرفته و جدی و عمیق فهمیده است. تقوایی کارنامهای فاخر و مملو از آثار اقتباسشده از آثار ادبی مهم دارد؛ کارنامهای کاملا ویژه؛ از ایننظر که شمار فیلمهای ریشهدار در ادبیاتش، بیشتر از فیلمهای غیراقتباسی کارنامهاش است. فقط کافی است اسامی «آرامش در حضور دیگران»، «نفرین»، «دایی جان ناپلئون» و «ناخدا خورشید» را مروری گذرا کرد تا ثابت شود ناصر تقوایی چه شم عجیبی در شناخت آثار ادبی مناسب برای اقتباس سینمایی دارد...
ناصر تقوایی همچون دو سه نفر از هم نسلان فرهیختهاش از معدود سینماگران ایرانی است که ادبیات را خوب میشناسد و به قول خودش عاشق ادبیات است. او که دانشآموخته ناتمام ادبیات فارسی است؛ پیش از ورود به سینما مجموعه داستان «تابستان همان سال» را که مشتمل بر هشت داستان به هم پیوسته است، منتشر کرده و به این اعتبار شخصیت او بهعنوان نویسنده مقدم بر کاراکترش بهعنوان یک کارگردان خلاق، کاربلد، استاد و دقیق است. «تابستان همان سال» که زمانی کوتاه پس از انتشار توقیف شد، البته تنها فعالیت عملی تقوایی در دنیای ادبیات نبوده و او مدتی نیز سردبیری نشریه ادبی هنر و ادبیات جنوب را عهدهدار بوده است. تقوایی که بهعنوان یک جوان جنوبی علاقهمند به ادبیات و سینما جزو حلقه اطرافیان، شاگردان و مریدان نویسنده و فیلمساز روشنفکر کمالگرایی چون ابراهیم گلستان بوده، شاید به اعتبار همین همنشینی باشد که در آثارش بیشتر از همه سینماگران ایرانی به اقتباس ادبی توجه نشان داده و البته کمالگرایی استاد نیز همواره چه در انتخاب موارد اقتباسی و چه در پرداخت نهایی آنها برای مدیوم یکسره متفاوت سینما با او بوده است...
ناصر تقوایی که پس از انتشار کتاب «تابستان همان سال» دیگر هیچگاه داستان یا کتابی منتشر نکرد اما به اعتبار همان یک کتاب بهعنوان فیلمساز نویسنده یا نویسنده فیلمساز شناخته میشود. عدم انتشار کتابی جدید اما نباید مترادف با دوری تقوایی از دنیای نویسندگی و ادبیات ارزیابی شود. آنهایی که رابطه خوبی با استاد دارند، همواره از نوشتههای جدید او که در محافل خصوصی خوانده، یاد کرده و دریغ و حسرتشان را از بابت سکوت انتخابی ناصر تقوایی اظهار داشتهاند. راست نیز همین است. در روزگار سینماگران بیسواد و کتاب نخوانده و کتاب ندیده که اصلیترین معیار برای فیلمسازی روابط افلاطونی و غیرافلاطونی و نزدیکی و انتساب به منابع دولتی و فامیلی سرمایه است، غیبت و سکوت فرهیختهای چون تقوایی جز دریغ نمیتواند باعث شود... «آرامش در حضور دیگران» براساس نوشته غلامحسین ساعدی درباره یک سرهنگ بازنشسته و روابط او با دختران در آستانه زوال و سقوطش، «نفرین» براساس داستان نهچندان برجسته باتلاق نوشته میکا والتاری با آن ساختار انتزاعی و متفاوتش و نیز «ناخدا خورشید» که اقتباسی از «داشتن و نداشتن» ارنست همینگوی است و به گمان بسیاری برترین اقتباس سینمایی سینمای ایران محسوب میشود، با آن ریتم نفسگیر روایت بومی و ایرانیشدهاش، همگی با کارگردانی استادانه تقوایی بزرگ، در کنار هم، نشان از تسلط شگرف و بیتردید او بر ادبیات و البته اقتباس دارند. اما حرف آخر را در این میان «دایی جان ناپلئون» میزند که اقتباسی شیرین است از اثر ایرج پزشکزاد و هنوز که هنوز است، پس از گذشت بیش از چهار دهه از زمان ساختش همچنان زیبا، جذاب، شیرین، خندهدار و درجه یک جلوه میکند... تقوایی چنان با ادبیات عجین است که حتی فیلم غیراقتباسیاش نیز رنگوبوی ادبیات دارد. آخرین فیلم فعلا به نمایش درآمده ناصر تقوایی «کاغذ بیخط» است با داستانی درباره مصایب و مسائل نوشتن و دردسرهای صداقت در نویسندگی. گویا تقوایی در این آخرین فیلمش با روایت حدیث سالها نوشتن و ایجاد انواع سوءتفاهمها میخواهد به تماشاگرش بگوید چرا دیگر ننوشته و چرا اینقدر کژدار و مریز فیلم ساخته است. فراموش نکنیم که او باوجود جایگاه خدشهناپذیرش در سینما و ادبیات، رکورددار فیلمهای بیسرانجام نیز هست. درواقع به قول یک منتقد: «آنچه تقوایی را بهعنوان یک استثنا در سینما مطرح میکند تنها کیفیت بالای آثارش نیست، بلکه انبوه کارهای ناتمامی است که در کارنامه دارد. مطمئنا مقصر تمام این ناتمامها خود تقوایی نیست و در بیشتر موارد شرایط و وقایع مختلف نیز سهیم بودهاند»...
... و نویسندگان فیلمساز!
بهرام بیضایی اگرچه رماننویس نیست اما با بیش از 70 عنوان کتاب در زمینههای گوناگون پیوندی ابدی با ادبیات دارد. نمایشنامهها و روایتهای او از داستانها، افسانهها و اساطیر کهن این سرزمین او را ادیبی بینظیر جلوه میدهد. او که یکی از پایهگذاران و اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ بود، در سالهایی که از صحنه دور مانده و مجال فیلمسازی نیز نداشت، با نوشتن نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش روزهای پرثمر و پرکاری را رقم زد. مرگ یزدگرد، فتحنامه کلات و سهرابکشی ازجمله نمایشنامههای مهم بیضایی هستند. دیگر ویژگی مهم او اینکه نوشتههایش از جهت زبان آنها مورد توجه هستند، چراکه در برخوانیهای «آرش»، «اژدهاک»، «مرگ یزدگرد»، «سهرابکشی» و «کارنامه بندار بیدخش» هیچ واژه عربی به کار نرفته است.
نرگس آبیار با انتشار حدود 30 کتاب، دیگر فیلمسازی است که سابقه نویسندگی نیز دارد. آبیار از سال ۱۳۷۶ فعالیت داستاننویسی خود را در حوزه هنری آغاز کرده و تاکنون بیش از 30 جلد کتاب از وی در قالب رمان و داستان به چاپ رسیده است. محمدعلی سجادی با اشعار، رمانها و نمایشنامههای چاپشدهاش از سینماگرانی نشان داده که دغدغه ادبیات دارند. حسن هدایت جز اقتباسهای البته مهجورماندهاش از صادق هدایت، دستی به قلم نیز دارد و در این عرصه طبعآزماییهایی هم از او شاهد بودهایم. علی حاتمی و سلیقه ادبیاش جای حرفی باقی نمیگذارد و البته سینماگران دیگری نیز هستند و بودند که ذهن در این مجال کوتاه یاری نکرد برای به یاد آوردنشان...
در این میان با اینکه مقصد و مقصود این نوشته جای دیگری بود اما باید یادی کنیم از سه اقتباس سینمایی تاریخساز. شوهر آهو خانم داود ملاپور اقتباسی خلاف جریان سینمای روز بود از رمان پرخواننده علی محمد افغانی. تنگسیر امیر نادری ارزش و اهمیتی کمتر از منبع اقتباسش به قلم صادق چوبک نداشت و قصههای مجید کیومرث پوراحمد که همیشه و همهجا دیدنی و جذاب است...
و در آخر میماند یک آرزو: کاش کسی، مرکزی، نهادی، سرمایهداری، چیزی پیدا شود و گوشهچشمی اندازد به رمانهای درجه یک احمد محمود. این نابغه داستانگویی که بزرگترین بدشانسیاش جبر جغرافیایی و زبانی است که او را از جهانیشدن محروم کرده. او با ساختار بصری بینظیر رمانهایش بهترین منبع اقتباس برای ساخت روایتهایی جهانی از آدمهای این جایی میتواند باشد. همچنین با داستانهایش در سینما نیز میتواند کارستانش در عرصه ادبیات را به کمال برساند...