روزنامه شهروند کد خبر: 78847 تاریخ خبر: ۱۳۹۵ سه شنبه ۴ آبان فیلمسازان نویسنده، نویسندگان فیلمساز مدار صفر درجه امین فرج‌پور| هر زمان صحبت از سینمای ایران به میان آید، انگار بنابر یک رسم همیشگی باید در ادامه بحث به ضعف فیلمنامه اشاره شود. ضعف فیلمنامه نیز همیشه یک دلیل قطعی در ادبیات سینمایی داشته و آن چیزی نیست جز گسست ازلی و ابدی سینما و ادبیات ایران. می‌گویند سینماگران کتاب نمی‌خوانند و دلیل ضعف فیلم‌ها و فیلمنامه‌ها همین است. در این‌که کتاب در سینمای ایران یک‌چیز تجملی و به دردنخور است نمی‌توان تردید کرد. در این میان البته سینماگرانی نیز هستند که چنان پیوندی با کتاب دارند که نفس کشیدن در هوایی دور از ادبیات را حتی نمی‌توانند تصور نیز کنند. سینماگرانی که به‌عنوان نویسنده نیز توانسته‌اند نامی در حد و اندازه اعتبار و احترام‌شان در سینما به دست آورند. نکته شگفت‌انگیز در این میان این‌که اکثریت این جمع با کسانی است که سینمای امروز بسیار مدیون‌شان است. سینماگران نسل جادویی متولد حوالی دهه 20 که در اوان جوانی در دهه 40 سینما را از فلاکت مطلق و بی‌آبرویی محض نجات داده و با پوشاندن قبای موج نو به این سینما احترام و اعتبار به ارمغان آوردند و این روزها نیز با رمان‌های پرخواننده و موفق‌شان انگار وظیفه دارند انگاره همیشگی بیسوادی را از اغلب سینماگران این دیار دور کرده و شانه‌های نحیف آنان را با سنگینی اعتبار آشنا سازند... در مطلب پیش‌رو نگاهی داریم به موفق‌ترین سینماگران نویسنده این دیار... مسعود کیمیایی؛ به رنگ آتش، به طعم دود... مسعود کیمیایی از دیرباز با فیلم هایی چون <<داش آکل>>، <<خاک>>، <<غزل>> و <<خط قرمز>> که از داستان هایی از صادق هدایت، محمود دولت آبادی، بورخس و بهرام بیضایی اقتباس شده اند، علاقه اش به ادبیات را نشان داده... کیمیایی را می شود جدی ترین سینماگر ایرانی فعال در عرصه ادبیات نامید. فیلمسازی با نزدیک به 30 فیلم در کارنامه اش که در سال های تازه گذشته با انتشار سه رمان تحسین شده <<جسدهای شیشه ای>>، <<حسد>> و <<سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارد>> و نیز مجموعه شعر قابل توجه <<زخم عقل>> نشان داده نگاهش به ادبیات و نویسندگی از سر تفنن نیست و ادبیات در زندگی و زیست هنری اش جای بلندی دارد. با این که بسیاری از ناقدان ادبی دلیل توجه مخاطبان به رمان های مسعود کیمیایی و موفقیت او در این عرصه جدید را شهرت و محبوبیت او می دانند، اما راست این است که چنین نگاهی به موقعیت او در زمینه نویسندگی تا حد زیادی بی انصافی به نظر می رسد و کیمیایی اگر فیلمساز نیز نبود، به اتکای رمان های چاپ شده اش می شد از بلندبالاهای نویسندگی روزگار نامیدش و حالا که هم نویسنده ای درجه یک است و هم سینماگری صاحب امضا؛ بودنش در هر دو این میدان ها را می شود خوش بیاری فرهنگ این دور و زمان دانست... وقتی <<جسدهای شیشه ای>> بیرون آمد، باور این که این رمان حاصل قلم یک سینماگر باشد، برای شماری از شکاکان حرفه ای رسانه های ایران دشوار بود. پختگی روایت، جذابیت داستان، عمق شخصیت ها و البته غنای ادبی <<جسدهای شیشه ای>> چنان بود که به نظر می رسید نویسنده ای کهنه کار آن را نوشته، نه سینماگری که در تمام این سال ها قلمش دوربین بوده و واژه هایش عکس. چنین شد که چو انداختند نویسنده اصلی کتاب کس دیگری است و کیمیایی تنها چیزی که نوشته، نامش بوده که روی جلد به عنوان نویسنده آمده. فضای ایجادشده در مورد <<جسدهای شیشه ای>> اما دیری نپایید. کیمیایی با این که تا زمان انتشار این رمان، کتابی ننوشته بود اما کسی که فیلمنامه ها یا به قول خود کیمیایی: فیلم نوشت ها یا یادداشت ها و دیگر نوشته های او را خوانده بود، نمی توانست تفاوت آشکاری میان آنها با ادبیات <<جسدهای شیشه ای>> قایل شود. ادبیات <<جسدهای شیشه ای>>، کاراکترها و البته داستان و داستانک های این رمان درخشان که می شد آنها را به داستان های فیلم نشده کیمیایی تعبیرشان کرد، آشناتر و به قولی کیمیایی وارتر از آن بودند که بشود شک به دل راه داد. گذشته از این، شایعه ایجادشده به خودی خود بلاهت بارتر از آن بود که بشود جدی گرفتش. آخر کدام نویسنده عاقلی پیدا می شود که اعتبار و احترام حاصل از رمانی چون <<جسدهای شیشه ای>> را به دیگری واگذار کند و در ازای چه چیز یا چه مبلغی؟! نه؛ <<جسدهای شیشه ای>> انگ کیمیایی بود؛ بی هیچ شک و شبهه ای. اجرای بی کم و کاست مسعود کیمیایی بود از موقعیت داستانی و واقعیت اجتماعش. نگاه بی پرده او بود به واقعیتی برساخته... نخستین رمان منتشرشده کیمیایی موفقیتی تام و تمام داشت. اقبال منتقدان بی غرض و مرض به این رمان و استقبال مردمی غیرمنتظره ای که باعث رسیدن این رمان قطور و گران به چاپ های دورقمی شد، اثبات دوباره این موضوع بودند که کار خوب دیده می شود، حتی اگر مخالفان قسم خورده ای قصد موش دواندن و آسیب رساندن به اثر را داشته باشند. سینماگر قدیمی داستان مان که عمری با ادبیات همنشین بوده (و شماری از اقتباس های ادبی موفق سینمای ایران را در آثار او شاهد بوده ایم)، در ورود جدی تر به عرصه ادبیات این سرزمین با داستان رفاقت ها، تنهایی ها و عشق های همیشه اش نشان داد چیزی کم از بزرگان این عرصه ندارد. حقیقت این است که همین حالا نیز اگر بنابر انتخاب بهترین های ادبیات ایران باشد، می شود انتظار داشت نام <<جسدهای شیشه ای>> نیز در فهرست بهترین ها جای گیرد و این برای نویسنده ای که نخستین اثرش را منتشر کرده، دستاورد کمی نیست... <<حسد>> رمان بعدی کیمیایی است و اثبات این که نویسندگی برای او تفنن نیست و این سینماگر نفس کشیدن در هوای ادبیات را با فکر و تکیه بر توانایی هایش انتخاب کرده. این رمان که درباره زندگی و مرگ عین القضات همدانی است، البته نتوانست موفقیت همه گیر جسدها را تکرار کند که بخش مهمی از آن به زبان ثقیل و فاخر کار باز می گشت. در <<حسد>>، کیمیایی زبان زمان داستان را بی این که سابقه ضبط و ثبت شده ای در دست داشته باشد، از هیچ خلق کرده که ارزشمند است. اما ثقیل بودن این زبان آهنگین باعث شد <<حسد>> باوجود تصاویر درخشان تکان دهنده اش به خصوص در بخش های آغازین نتواند چون <<جسدهای شیشه ای>> ارتباطی فراگیر با خوانندگان برقرار کند... <<سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارد>> سومین رمان کیمیایی است و اثبات دوباره مسعود کیمیایی به عنوان نویسنده ای حرفه ای. خواندن چند سطر از این رمان برای درک ارزش و اهمیت آن کافی است، به خصوص در زمینه زبان و لحن روایت: <<وضعیت خانه عادی نبود. کوچه خلوت ترین و پرنفس ترین بود. انگار خیری را پنهان کرده و خبری خوش را در سینه دارد. این خبر روح داشت. اهالی کوچه و میدانگاهی و محله های دورتر پی برده بودند که هیچ رازی آن پدر و مادر و این دو برادر ندارند جز اندوهی از گم شدن دختر کوچک شان. حالا حتی می شد گفت در خیابان ها کشته نشده؟ زندان ها را سر زده اید؟ بیمارستان ها را گشته اید؟ اما همه می دانستند دختر زودتر از اینها به خانه نیامده. اما بهار است. بوی ماهی قرمز در تشت های بزرگ، بوی نان تازه و نعناع و ترخون در کیسه ای کوچک که به کمربند فروشنده بسته است. کوچه و محله نمی خواست این خانه سر به یقه داشته باشد و در این بهاران پشت هم، پشت در این خانه اندوهی نباشد. فرهاد و مونا هم آمده بودند>>... <<سرودها...>> که همین چند ماه پیش در سه جلد به بازار کتاب عرضه شد، یک بار دیگر نشان می دهد کیمیایی بسان سینمایش در ادبیات نیز لحن و زبانی مختص خود دارد. او رهپویی است که راه خود را انتخاب کرده و طی می کند. نه به مد روز کار دارد و نه به تب های زودگذر. همین که در روزگار رمان های هفتاد هشتاد صفحه ای که انگار برای وقت گذرانی متروسوارها نوشته می شوند، رمان های جدی قطور می نویسد، اثبات همین نکته است. دیگر نکته مهم نیز پرکاری او در این عرصه جدید است. انتشار سه رمان قطور باکیفیت آن هم فقط در 10 سال، کم کاری نیست. وقتی بنابر ارایه کار باکیفیت و غنی باشد، نویسندگان تمام وقت حرفه ای نیز در این کار می مانند، چه رسد به کسی چون مسعود کیمیایی که در کنار این کار، تدریس می کند، سناریو می نویسد و فیلم هایش را نیز می سازد. این جاست که باید به احترام انگیزه و پرکاری نفسگیر این نویسنده کلاه از سر برداشت... مسعود کیمیایی درباره ادبیات گفته هایی دارد که تعمق در آنها می تواند ژرفنای اشتیاق او به نویسندگی را رازگشایی کرده و برای خوانندگانش روشن کند: ادبیات با تمام پیچ وخم های فکری انسان ارتباط برقرار می کند. وقتی به نوشتن روی می آورید هرچه زندگی بر شما روا داشته بر نوشتن تان روا می دارید. وقتی برای سینما می نویسید موضوعات مختلف جاری و روزمره در آن جریان دارد اما ادبیات همین طور که پر از توقع است، همین طور هم نویسنده در این پیچ وخم ها و مستعمل شدن واژه ها گرفتار می شود... کیمیایی فارغ از سابقه فیلمسازی اش، در میدان ادب نیز جزو درجه یک هاست... داریوش مهرجویی؛ بازیگوشی های کودک 70ساله... داریوش مهرجویی کهنه سوار دیگری است از سینماگران، با سودا و اشتیاق زندگی در دنیای زیبای ادبیات که در تمام روزهای بودن این بزرگ در میدان فرهنگ و هنر آشکارا به نمایش درآمده است. او با فیلم هایی چون <<گاو>>، <<پستچی>>، <<دایره مینا>>، <<سارا>>، <<پری>>، <<درخت گلابی>>، <<مهمان مامان>> و حتی <<بانو>> که از داستان ها و رمان هایی از دکتر ساعدی، ایبسن، سلینجر، مهناز انصاریان، گلی ترقی، هوشنگ مرادی کرمانی و... اقتباس شده اند، این سودای مدام را به نمایش گذاشته است... مهرجویی به عنوان سینماگری که بیشترین تعداد فیلم اقتباسی را در سینمای ایران در کارنامه دارد، ورودش به عالم ادبیات با ترجمه بوده. درواقع ترجمه های مهرجویی که البته بیشتر متون فلسفی را شامل است، کلید اصلی و نخست ورود این سینماگر برجسته به دنیای ادبیات است، با این که سابقه سردبیری مجله پاریس ریویو در آمریکای دهه 60 نشان می دهد رؤیا و سودای زیست داریوش مهرجویی در هوای ادبیات دیرپاتر از آن است که بشود نویسندگی را تفنن یا حتی طبع آزمایی پیرانه سر این فیلمساز فرهیخته نامید... انتشار رمان <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> سودای نویسندگی حرفه ای را که مهرجویی سال ها در دل و ذهن داشت، جامه عمل پوشاند. بسان رمان های مسعود کیمیایی، <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> نیز آشکارا لحن، زبان و دنیای نویسنده اش را انتقال می داد. در حقیقت بسان هر نویسنده صاحب اندیشه دیگری، مهرجویی نیز در رمانش بیش و پیش از هرچیز یا کس دیگری، خود، افکار و اندیشه ها و نیز علایق و سلایق فرهنگی خویش را پیش چشم خواننده اش عیان و عریان کرده است، با این دریغ و حسرت غیرقابل کتمان که این حضور و ظهور بی واسطه و عریان در منظر نظر خوانندگان، بیشتر در لایه محتوایی <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> رخ داده، نه در موجودیت شکلی و فرمی این رمان پرخواننده. به عبارت دیگر و بهتر داریوش مهرجویی که کوشیده بسان فیلم هایش، خود عریان و بی واسطه اش را به خواننده اش عرضه کند، به دلیل کمبودها و آسیب های شکلی و فرمی کار نمی تواند موفقیتی هم اندازه با تلاش صادقانه اش به دست آورد. مهرجویی که یکی از مهم ترین ویژگی های فیلم هایش ساختار سهل و ممتنع آنهاست، در رمانش در تلاش برای دستیابی به همان ویژگی ارزشمند، نتوانسته از واژه سهل گذر کرده و درگیر سهل انگاری و شلختگی زبانی و شکلی شود. دیگر بیان این نکته که اگرچه مهرجویی کوشیده رمانش خاصیت آینه گونی فیلم هایش را با خود داشته باشد، اما دریغ که <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> باوجود بهره مندی از خصایص شخصی نویسنده اش، به دلیل ناتوانی یا بی توجهی نویسنده به پرداخت عمیق تر و دانسته تر به ادبیت ادبیاتش تهی از همان تک ویژگی آینه گونی نیز به نظر می آید. بگذارید رک و صریح و بی تعارف بگویم: نخستین رمان مهرجویی از نظر شکلی شباهتی به نویسنده اش ندارد. رمانی است سهل و سهل انگارانه که انگار نوشته شده تا تجربه ای دیگر برای خالقش به حساب آید؛ تعریف داستان است، نه تجربه مشترک خواننده و نویسنده. خواننده در <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> نمی تواند در دنیای داستان، زیستی جدید را تجربه کند، بلکه فقط وفقط اتفاقاتی را که نویسنده تعریف می کند، خوانده و بی هیچ تأثیر خاصی می گذرد؛ تمام تقصیر این آسیب بزرگ نیز متوجه مهرجویی است که نخواسته یا نتوانسته تمایزی میان سادگی و صداقت دلخواهش با ساده گیری و سهل انگاری به خصوص در زمینه پرداخت ادبی اثر ادبی اش به وجود آورد. نتیجه این کمبود آشکار است: <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> بی موفقیت خاصی می آید و می رود و دیگر هیچ... داریوش مهرجویی که در سینما شهره به روایت ساده و همه فهم پیچیده ترین مفاهیم است، در رمان هایش بیشترین آسیب را از همین نقطه می خورد. اگرچه او می کوشد رمان هایش نیز واجد همان خصایص باشند اما نتیجه کار بی بهره ماندن آثار ادبی اش از زبان و ساختمان فاخر فیلم هایش است. در سینما سادگی ویژگی مهرجویی جلوه می کند، اما در ادبیات نمی تواند به سطحی دست یابد که بتوان عنوان ویژگی به آن داد و درواقع بیشتر از ویژگی بودن چنین به نظر می رسد که او توانایی پرداختی فراتر از این را ندارد. شاید دلیل این مسأله نیز به تفننی بودن ادبیات برای مهرجویی بازگردد. باوجود این که داریوش مهرجویی در گفت وگویی درباره ادبیات عنوان کرده: <<در ادبیات چیزی به نام خود بیانگری ادبی هست. من در سینما حرف هایم را زده ام اما با واسطه. در ادبیات این حرف ها را بدون واسطه می گویم. حرف هایی که من بیشتر از سینمایم در آن دیده می شوم>> اما برخلاف ادعای مهرجویی اتفاقا در آثار ادبی این سینماگر بزرگ غیاب آشکار یک خالق فرهیخته و کاربلد - از جنس خالق صاحب اندیشه فیلم های مهرجویی- احساس می شود... پس از <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>>، مهرجویی دو رمان <<در خرابات مغان>> و <<این رسید لعنتی>> را منتشر کرد که هر دوی این آثار همان داشته ها و کمبودهای نخستین رمان نویسنده را مکرر کرده اند. << در خرابات مغان>> با روایت یک داستان عاشقانه و << این رسید لعنتی>> با داستان حاکمیت پول در زندگی و روابط انسانی روزگار، بسان <<به خاطر یک فیلم بلند لعنتی>> از نبود یک ساختمان فکرشده روایی و دایره واژگانی فاخر و متمایز از واژگان رمان های سوزناک سطحی عامه پسند رنج می برند. بازیگوشی همیشگی مهرجویی که او را کودکی هفتاد و اندی ساله می نمایاند، این بار انگار در هوس نویسندگی جلوه کرده؛ بی آن که انگیزه و اشتیاق لازم برای خلق اثری ماندنی در دل و ذهن این سینماگر فرهیخته ریشه گرفته باشد. نتیجه چنین آسیبی این می شود که درست برخلاف سینماگری چون مسعود کیمیایی که با سه رمان اولش توانسته موجودیتی یکه و منحصربه فرد در عالم ادبیات بی توجه به جایگاه سینمایی اش به دست آورد، داریوش مهرجویی باوجود پرکاری و انتشار همان تعداد کتاب در مدت زمانی تقریبا مشابه، همچنان تحت سیطره کاراکتر سینمایی اش مانده و آثار جدیدش بیش از این که به عنوان آثار جدید یک نویسنده تثبیت شده ارزیابی شوند، همچنان در نظر مردم بازیگوشی و شاید هم یار یک سینماگر برای طبع آزمایی در حوزه ای دیگر را تداعی می کنند و پیداست که چنین شرایطی هیچگاه نمی تواند موفقیت به ارمغان آورد و حتی وعده آینده را دهد... ناصر تقوایی؛ استاد تمام ناتمام ها... ناصر تقوایی پیشتر از بقیه فیلمسازان هم عصرش حضور در هوای ادبیات را تجربه کرده است. او که پیش از ورود به دنیای سینما با انتشار یک مجموعه داستان تحسین شده نویسنده ای با آتیه لقب گرفته بود، بسان دیگر همکاران هم عصرش، همان سینماگران نسل جادویی جوانان دهه 40، بسیار بیشتر از سینماگران نسل های بعد، ادبیات را جدی گرفته و جدی و عمیق فهمیده است. تقوایی کارنامه ای فاخر و مملو از آثار اقتباس شده از آثار ادبی مهم دارد؛ کارنامه ای کاملا ویژه؛ از این نظر که شمار فیلم های ریشه دار در ادبیاتش، بیشتر از فیلم های غیراقتباسی کارنامه اش است. فقط کافی است اسامی <<آرامش در حضور دیگران>>، <<نفرین>>، <<دایی جان ناپلئون>> و <<ناخدا خورشید>> را مروری گذرا کرد تا ثابت شود ناصر تقوایی چه شم عجیبی در شناخت آثار ادبی مناسب برای اقتباس سینمایی دارد... ناصر تقوایی همچون دو سه نفر از هم نسلان فرهیخته اش از معدود سینماگران ایرانی است که ادبیات را خوب می شناسد و به قول خودش عاشق ادبیات است. او که دانش آموخته ناتمام ادبیات فارسی است؛ پیش از ورود به سینما مجموعه داستان <<تابستان همان سال>> را که مشتمل بر هشت داستان به هم پیوسته است، منتشر کرده و به این اعتبار شخصیت او به عنوان نویسنده مقدم بر کاراکترش به عنوان یک کارگردان خلاق، کاربلد، استاد و دقیق است. <<تابستان همان سال>> که زمانی کوتاه پس از انتشار توقیف شد، البته تنها فعالیت عملی تقوایی در دنیای ادبیات نبوده و او مدتی نیز سردبیری نشریه ادبی هنر و ادبیات جنوب را عهده دار بوده است. تقوایی که به عنوان یک جوان جنوبی علاقه مند به ادبیات و سینما جزو حلقه اطرافیان، شاگردان و مریدان نویسنده و فیلمساز روشنفکر کمال گرایی چون ابراهیم گلستان بوده، شاید به اعتبار همین همنشینی باشد که در آثارش بیشتر از همه سینماگران ایرانی به اقتباس ادبی توجه نشان داده و البته کمال گرایی استاد نیز همواره چه در انتخاب موارد اقتباسی و چه در پرداخت نهایی آنها برای مدیوم یکسره متفاوت سینما با او بوده است... ناصر تقوایی که پس از انتشار کتاب <<تابستان همان سال>> دیگر هیچ گاه داستان یا کتابی منتشر نکرد اما به اعتبار همان یک کتاب به عنوان فیلمساز نویسنده یا نویسنده فیلمساز شناخته می شود. عدم انتشار کتابی جدید اما نباید مترادف با دوری تقوایی از دنیای نویسندگی و ادبیات ارزیابی شود. آنهایی که رابطه خوبی با استاد دارند، همواره از نوشته های جدید او که در محافل خصوصی خوانده، یاد کرده و دریغ و حسرت شان را از بابت سکوت انتخابی ناصر تقوایی اظهار داشته اند. راست نیز همین است. در روزگار سینماگران بیسواد و کتاب نخوانده و کتاب ندیده که اصلی ترین معیار برای فیلمسازی روابط افلاطونی و غیرافلاطونی و نزدیکی و انتساب به منابع دولتی و فامیلی سرمایه است، غیبت و سکوت فرهیخته ای چون تقوایی جز دریغ نمی تواند باعث شود... <<آرامش در حضور دیگران>> براساس نوشته غلامحسین ساعدی درباره یک سرهنگ بازنشسته و روابط او با دختران در آستانه زوال و سقوطش، <<نفرین>> براساس داستان نه چندان برجسته باتلاق نوشته میکا والتاری با آن ساختار انتزاعی و متفاوتش و نیز <<ناخدا خورشید>> که اقتباسی از <<داشتن و نداشتن>> ارنست همینگوی است و به گمان بسیاری برترین اقتباس سینمایی سینمای ایران محسوب می شود، با آن ریتم نفسگیر روایت بومی و ایرانی شده اش، همگی با کارگردانی استادانه تقوایی بزرگ، در کنار هم، نشان از تسلط شگرف و بی تردید او بر ادبیات و البته اقتباس دارند. اما حرف آخر را در این میان <<دایی جان ناپلئون>> می زند که اقتباسی شیرین است از اثر ایرج پزشکزاد و هنوز که هنوز است، پس از گذشت بیش از چهار دهه از زمان ساختش همچنان زیبا، جذاب، شیرین، خنده دار و درجه یک جلوه می کند... تقوایی چنان با ادبیات عجین است که حتی فیلم غیراقتباسی اش نیز رنگ وبوی ادبیات دارد. آخرین فیلم فعلا به نمایش درآمده ناصر تقوایی <<کاغذ بی خط>> است با داستانی درباره مصایب و مسائل نوشتن و دردسرهای صداقت در نویسندگی. گویا تقوایی در این آخرین فیلمش با روایت حدیث سال ها نوشتن و ایجاد انواع سوءتفاهم ها می خواهد به تماشاگرش بگوید چرا دیگر ننوشته و چرا اینقدر کژدار و مریز فیلم ساخته است. فراموش نکنیم که او باوجود جایگاه خدشه ناپذیرش در سینما و ادبیات، رکورددار فیلم های بی سرانجام نیز هست. درواقع به قول یک منتقد: <<آنچه تقوایی را به عنوان یک استثنا در سینما مطرح می کند تنها کیفیت بالای آثارش نیست، بلکه انبوه کارهای ناتمامی است که در کارنامه دارد. مطمئنا مقصر تمام این ناتمام ها خود تقوایی نیست و در بیشتر موارد شرایط و وقایع مختلف نیز سهیم بوده اند>>... ... و نویسندگان فیلمساز! بهرام بیضایی اگرچه رمان نویس نیست اما با بیش از 70 عنوان کتاب در زمینه های گوناگون پیوندی ابدی با ادبیات دارد. نمایشنامه ها و روایت های او از داستان ها، افسانه ها و اساطیر کهن این سرزمین او را ادیبی بی نظیر جلوه می دهد. او که یکی از پایه گذاران و اعضای اصلی کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ بود، در سال هایی که از صحنه دور مانده و مجال فیلمسازی نیز نداشت، با نوشتن نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش روزهای پرثمر و پرکاری را رقم زد. مرگ یزدگرد، فتحنامه کلات و سهراب کشی ازجمله نمایشنامه های مهم بیضایی هستند. دیگر ویژگی مهم او این که نوشته هایش از جهت زبان آنها مورد توجه هستند، چراکه در برخوانی های <<آرش>>، <<اژدهاک>>، <<مرگ یزدگرد>>، <<سهراب کشی>> و <<کارنامه بندار بیدخش>> هیچ واژه عربی به کار نرفته است. نرگس آبیار با انتشار حدود 30 کتاب، دیگر فیلمسازی است که سابقه نویسندگی نیز دارد. آبیار از سال ۱۳۷۶ فعالیت داستان نویسی خود را در حوزه هنری آغاز کرده و تاکنون بیش از 30 جلد کتاب از وی در قالب رمان و داستان به چاپ رسیده است. محمدعلی سجادی با اشعار، رمان ها و نمایشنامه های چاپ شده اش از سینماگرانی نشان داده که دغدغه ادبیات دارند. حسن هدایت جز اقتباس های البته مهجورمانده اش از صادق هدایت، دستی به قلم نیز دارد و در این عرصه طبع آزمایی هایی هم از او شاهد بوده ایم. علی حاتمی و سلیقه ادبی اش جای حرفی باقی نمی گذارد و البته سینماگران دیگری نیز هستند و بودند که ذهن در این مجال کوتاه یاری نکرد برای به یاد آوردن شان... در این میان با این که مقصد و مقصود این نوشته جای دیگری بود اما باید یادی کنیم از سه اقتباس سینمایی تاریخ ساز. شوهر آهو خانم داود ملاپور اقتباسی خلاف جریان سینمای روز بود از رمان پرخواننده علی محمد افغانی. تنگسیر امیر نادری ارزش و اهمیتی کمتر از منبع اقتباسش به قلم صادق چوبک نداشت و قصه های مجید کیومرث پوراحمد که همیشه و همه جا دیدنی و جذاب است... و در آخر می ماند یک آرزو: کاش کسی، مرکزی، نهادی، سرمایه داری، چیزی پیدا شود و گوشه چشمی اندازد به رمان های درجه یک احمد محمود. این نابغه داستانگویی که بزرگترین بدشانسی اش جبر جغرافیایی و زبانی است که او را از جهانی شدن محروم کرده. او با ساختار بصری بی نظیر رمان هایش بهترین منبع اقتباس برای ساخت روایت هایی جهانی از آدم های این جایی می تواند باشد. همچنین با داستان هایش در سینما نیز می تواند کارستانش در عرصه ادبیات را به کمال برساند...