[ شهروند] فضای پس از نفی مذاکره با آمریکا نیازمند ارائه راهبردهای جدید و وفاق و همدلی میان گروههای سیاسی و همچنین دولت و ملت است. برخی روزنامهها و رسانهها روز گذشته به این موضوع پرداختند و برخی به سایر موضوعات سیاسی و اجتماعی اشاره داشتند. آنچه اما موجبات آرامش را فراهم میآورد پذیرش سخنان خردمندانه رهبر انقلاب و الزام به شنیدن صدایی واحد از کشور بود. در همین راستا فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت، با انتشار یادداشتی در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: راهبرد دولت شنیده شدن یک صدای واحد از ایران است. ضمن آنکه همه به مشکلات واقف هستند، امروز نسبت به دیروز نیاز بیشتری به وفاق و همدلی برای عبور از مشکلات داریم. مذاکرات با کشورهای اروپایی ادامه خواهد داشت و همه بهخوبی میدانند ایران در شرایطی که مذاکره غیرشرافتمندانه باشد، به آن تن نخواهد داد.
ترامپ زبان قلدری را کنار بگذارد
روزنامه جمهوری اسلامی در یادداشتی با عنوان «پشت پرده رؤیاهای ترامپ» بر لزوم تغییر ادبیات قلدرمآبانه دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، برای مذاکره با ایران تمرکز کرده است.
این روزنامه در این زمینه نوشت: رویاهای دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا برای نقاط مختلف جهان، از او چهرهای پیچیده ترسیم کرده است ولی واقعیت چیز دیگری است. ترامپ، علاوه بر ادعاهای مالکیت بر کانال پاناما، جزیره گرینلند و کشور کانادا، تحت سلطه درآوردن اروپا، چین، اوکراین و خاورمیانه را نیز در سبد رویاهای خود دارد. عجیبتر اینکه به مردم غزه میگوید وطن خود را ترک کنید تا این بخش از ساحل خوش آب و هوای مدیترانه برای برجسازیهای ترامپ آماده شود و تجارت او رونق بیشتری پیدا کند.
فهمیدن پشت پرده رویاهای ترامپ نیازی به استمداد از متخصصان خبره روانشناسی و سیاستمداران کهنهکار ندارد. از مجموع رویاهای ترامپ که درباره نقاط مختلف جهان ازجمله ایران به زبان آورده و در قالب بخشنامه امضا کرده به روشنی میتوان فهمید که او درصدد نشان دادن خود، جلب توجه افکار عمومی جهان، شنیدن این پاسخ که بله موجودی به نام ترامپ وجود دارد و باید خود را به اثبات برساند برآمده است. او اگر به این نیازهای روحی خود برسد، دست از رویاپردازیهایش برخواهد داشت و به محدودهای که برای یک رئیسجمهور آمریکا همراه با تأمین نیازمندیهای مصرف داخلی این جایگاه قابل تصور است اکتفا خواهد کرد.
درخصوص ایران، همان کاری که مسئولان و دولتمردان انجام دادهاند کافی است. دولتمردان ایرانی گفتهاند ایران اصولاً اعتقادی به داشتن بمب اتمی ندارد و هر مذاکرهای هم باید در چارچوب احترام متقابل باشد. این پاسخ عاقلانه و منطقی همان است که ترامپ به آن نیاز دارد.
از بدیهیترین نکات که هرگز قابل اغماض نیستند، یکی حق ایران برای داشتن موشک و ابزارهای دفاعی مورد نیاز است و دیگری جایگاه سپاه پاسداران که برخلاف ادعای ترامپ، یک نیروی ضدتروریسم است. اینها ازجمله خط قرمزهای ایران هستند و هر کشور و دولتی که طرف مذاکره با ایران باشد باید بپذیرد که این موارد بههیچوجه قابل چانه زدن نیستند کما اینکه باید بداند جمهوری اسلامی ایران قدرت کافی برای مذاکره عزتمندانه با هر کشوری را دارد. اشتباه ترامپ این است که با زبان زور میخواهد مذاکره کند، زبانی که با ماهیت مذاکره در تضاد است.
رئیسجمهور آمریکا اگر خواهان مذاکره واقعی است، باید اولاً زبان قلدری را کنار بگذارد و ثانیاً تضمینی قابل اعتماد بدهد.
مذاکره با آمریکا؛ حماقت یا خیانت؟!
اما مدیرمسئول کیهان به نقد حامیان مذاکره پرداخته و در این روزنامه نوشت: کسانی که این روزها، ساز بدصدای مذاکره با آمریکا را کوک کردهاند و برای آن صفحه سیاه میکنند و گریبان میدرند، یا «احمق» هستند و یا «خائن» و در هر دو حالت، شایستگی حضور در مسئولیتهای کلیدی نظام را ندارند! آمریکا انکار نمیکند که براندازی جمهوری اسلامی ایران را بهعنوان یک هدف راهبردی دنبال میکند و تأکید دارد که این هدف استراتژیک با تغییر دولتها در این کشور (جمهوریخواه و دمکرات) تغییر نمیکند. این واقعیت را فقط با مروری هرچند گذرا بر مواضع و عملکرد چهل و چند ساله آمریکا در قبال ایران اسلامی به وضوح میتوان دید. تا آنجا که آمریکا، به قول حضرت امام(ره) و دیدگاه مشابهی از حضرت آقا، از هیچ اقدام خصمانهای علیه جمهوری اسلامی ایران دریغ نکرده است و اگر در مرحلهای از اقدام خصمانه خودداری کرده است، تنها به این علت بوده که توان انجام آن را نداشته است، نه آنکه سر سازگاری داشته باشد.
اکنون از کسانی که به قول حضرت آقا « ادّعای فهم سیاسی هم میکنند» و «مدّعی سیاستورزی و سیاستدانی و اطّلاع از اوضاع جهان» نیز هستند، این سؤال در میان است که آیا از درک واقعیتی با این همه وضوح و بداهت ناتوان هستند و خسارت سنگینی که مذاکره با آمریکا در پی دارد را درک نمیکنند؟! اگر پاسخ منفی است که بهعلت درک و شعور اندک نمیتوانند و نباید در مسئولیتهای نظام حضور داشته باشند! و اگر پاسخ مثبت است و با وجود اطلاع از فاجعهبار بودن مذاکره با آمریکا، کماکان بر انجام آن اصرار میورزند، آیا اصرار آنها غیراز خیانت میتواند نام دیگری داشته باشد؟!
دو سناریوی پس از نفی مذاکره با آمریکا
احمد زیدآبادی، روزنامه نگار و فعال سیاسی اصلاحطلب، در کانال تلگرامی خود به فضای پس از نفی مذاکره پرداخته و در مطلبی با عنوان «دو سناریوی پس از نفی مذاکره با آمریکا» نوشت: سخنان رهبر جمهوری اسلامی درباره عدممذاکره با آمریکا صریحتر و شفافتر از آن بود که جایی برای قرائت دوم باقی بگذارد. به هر حال، نظام جمهوری اسلامی به دلایلی که همیشه مطرح بوده، تصمیم گرفته است که با دولت دونالد ترامپ مذاکره رسمی و مستقیم نکند.
بحث اصلی اما این است که پس از نفی مذاکره با آمریکا برنامه چیست؟ آیا قرار است مذاکره با اروپا بهطور جدی در دستور کار قرار گیرد و چنان سرعتی به آن داده شود که قبل از تاریخ انقضای بندهای غروب برجام در مهرماه آینده، به توافقی با اروپاییها دست یابد بهطوری که مانع استفاده آنها از مکانیسم ماشه شود؟ اگر چنین باشد، توافق احتمالی لاجرم باید مورد رضایت آمریکا و همینطور اسرائیل هم قرار گیرد، چون اتحادیه اروپا توافقی که با مخالفت ترامپ و سران تلآویو روبهرو شود را بیفایده و فاقد اثر میبیند.
مسیر دوم، نومیدی از توافق با اروپا و حرکت در جهت تغییر استراتژی هستهای با تمام عواقب آن بهخصوص آمادگی برای رویارویی نظامی است. اگر تصمیم بر این باشد، همانطور که مدیر مسئول کیهان تأکید کرده است، دیگر هیچکدام از حامیان مذاکره جایی در دولت نخواهند داشت.
دولت الان نباید فوت وقت کند
سردبیر روزنامه جوان هم به رویکرد دولت از این پس پرداخت و نوشت: موضع رهبر انقلاب درباره مذاکره با آمریکا با شفافترین عبارات و لغات و مضامین اعلام شد تا راه بر تفاسیر و تأویلها بسته شود. با اینحال اگرچه منطقی و عقلانی است که دولت نیز بدون اتلاف وقت همسو با این موضع رهبری، موضعگیری کند تا وحدت داخلی حفظ شود، میتوان انتظار داشت که در اطراف دولت، مخالفتهای ضمنی و حتی آشکار آغاز شود و حتی از پزشکیان بخواهند که استعفا کند! هرچند در جایگاه کسی که هر روز تا صدها تحلیل و نوشته کوتاه و بلند فعالان سیاسی کشور را رصد میکند، حقیقتاً از اینکه طرفداران مذاکره با آمریکا نگرانیهای زیادی درباره موفقیت آن دارند، شوکه شدهام. این چیزی نیست که قبلاً آن را دیده باشیم. در گذشته فقط یک کلام میگفتند مذاکره والسلام! و اگر کسی مطالبه دلیل میکرد، او را متحجر و متعین، کاسب تحریم، بیتوجه به واقعیتهای جهان و سهلانگار مقابل رفاه مردم میدانستند و دهها انگ دیگر میزدند. حالا در احتیاط و ترس از نتیجهنگرفتن در مذاکره جدید، نوعی توجه به تجربیات گذشته دیده میشود که البته با هزینهای گزاف بهدست آمده است. دقیقاً کسانی که رقمهای صدهامیلیارد دلاری برای خسارت تحریم محاسبه و آن را به گردن حکومت که زیربار توافق با آمریکا نرفته است، میاندازند، باید برای این خسارت حتی اگر واقعی باشد، متهم دیگری پیدا کنند و آن کسانی هستند که اکنون به تجربه دریافتهاند ممکن است اینبار هم مذاکره نتیجه ندهد. اگر در دهه ۹۰ همین هشیاری، مبدأ و منبع اتحاد کامل دولت و ملت و مخالفان و موافقان میشد، کار اصولاً به اینجاها نمیکشید. توهم است که گمان کنیم تا دودستگی و اختلاف در مسئله مذاکره با آمریکا در کشور دیده شود، آمریکا و غرب از تحریمهای خود دست میکشند.نزدیک به دو دهه تاکتیکهایی همچون دیدار رودررو با رئیسانجمهور آمریکا و مذاکره مستقیم و «بدهیم برود تا خلاص شویم» در دولتهای هر دو جناح طرفدارانی داشته است.
اگر سؤال کنیم چه تضمینی برای موفقیت مذاکره دارید، خواهند گفت چاره دیگری نداریم. باز هم در مقام مقایسههای نادرست مثال چین و باقی قدرتهای نوظهور را میزنند که با تسلیم یا مذاکره با آمریکا رشد کردند. این دروغی محض است. هرجا استقلال و رشدی هست با مقاومت است. هرجا مقاومت نتیجه نداده، دلیلش فقدان وحدت داخلی یا سستی اندیشه و عمل رهبران و مدیران ارشد بوده است. اگر مذاکره کردیم و چیزی بهدست نیاوردیم، طرفداران مذاکره هرگز به «شکست تجربهشده» اعتراف نمیکنند و دوباره میگردند تا ببینند کجا شعاری روی موشکی نوشته شده یا پرچمی روی زمینی افتاده است، تا آن را بهانه شکست کنند! اصولاً در غرب و آمریکا از این احترامها به پرچم و هویت اخلاقی خبری نیست. هویت آنها سرمایههایشان است. به قول ابوسفیان، شرفشان بر پشت شترهایشان است. اگر به صدر اسلام علاقه دارید، نگاه کنید به ابوسفیان که حتی در روز فتح مکه نیز نتوانست قلباً ایمان بیاورد و هنوز به شترهای خود میاندیشید. شما با صاحبان شترها و ثروتهای جهان نمیتوانید جز آنکه بار شتر آنها را پر کنید، به توافق برسید. ملت توان دیگری برای تجربه شکست تازه شما را ندارد.
مجلس زورخانه نیست، باید گفتوگوی عالمانه کرد تا به نتیجه رسید
یادداشتنویس روزنامه اعتماد اما به سراغ مجلس رفته است. اعتماد نوشت: حدود یک ماه پیش یک نماینده تندروی مجلس در اعتراض به عدمابلاغ مصوبه عجیب پوشش زنان در مجلس فریاد زد که «زور میزنیم طرح تو دستور بیاید بعد تصویب بشود، اما بعد از تصویب باید زور بزنیم که ابلاغ شود؛ با این وضع اگر مجلس را تعطیل کنیم برق کمتری مصرف میشود. شمردم، ۴۵۰ نورافکن بالای سر نمایندگان روشن است.»
مشکل این بود که به جای فکر کردن و قانونگذاری عادلانه همسو با خواست عمومی به اقرار خودشان برای هر مرحله از قانونگذاری «زور میزنند» درحالیکه مجلس زورخانه نیست؛ باید گفتوگوی عالمانه کرد تا به نتیجه برسد.
به همین دلیل زور زدنها بود که اجرای مصوبه مزبور از حیث خلاف امنیت بودن متوقف شد. اکنون هم یک نماینده دیگر اصولگرایان پس از چند دوره نمایندگی به نتیجه جالبی رسیده است؛ وی که با تغییر یک مصوبه مجلس در مجمع تشخیص مواجه شده، گفت: «مجلس تقریبا بیخاصیت شده است، بهنظر من بود و نبود مجلس خیلی در این مملکت کار خاصی ندارد. ما باید شوراها را تقویت کنیم که تبدیل به پارلمان محلی شود، مجلس را هم حذف کنیم، مجمع تشخیص حالت سنا پیدا کند و سیاستگذاری انجام دهد. قانون اساسی بیاید مجلس را حذف کند. بهنظرم این همه هزینه و دوندگی برای انتخاباتش که هر ۴ سال یکبار برگزار میشود، بیفایده است. آن را حذف کنند، هزینه کشور هم کمتر میشود. ساختار را بدهند به شورا، شورا را تقویت کنند، مجلس را حذف کنند، مجمع را هم بگذارند سنا کنند، من موافقم.»
ماجرای ضعف و ناکارآمدی مفرط مجلس در ایران دو علت به هم پیوسته دارد؛ اول به عدول از فلسفه مجلس و حکمرانی برمیگردد. فلسفه نهاد مجلس پذیرش تحقق رأی و خواست غیرمشروط مردم است. در واقع حکومت باید بهصورت غیرمشروط از اراده مردم منبعث شود. هر نوع شرط گذاشتن بهنحوی که کمکم اکثریت قاطع مردم از میدان بیرون بروند، نافی این فلسفه است، حتی اگر برخی نامزدهای نمایندگی و انتخابشدگان افراد صالح و کارآمدی باشند. گرچه بهطور معمول چنین اتفاقی رخ نمیدهد و محدودیت در انتخاب نماینده موجب انتخاب افراد ضعیف و ناکارآمد و غیررقابتی میشود که دنبال منافع فردی میروند. حکومت برای هدایت مردم نیست، بلکه کارگزار مردم است. پس حق شرط گذاشتن برای اعمال حق حاکمیت مردم را ندارد و باید در ذیل مردم تعریف شود و نه در فوق آن.
علت دوم فقدان نهاد حزبی برای شکل دادن نمایندگی مردم در مجلس است. در غیاب احزاب، ما با ۳۰۰ نماینده مواجه هستیم که هر کدام در بهترین حالت که کمتر رخ میدهد، دنبال تامین منافع عمومی هستند، ولی امکان توافق عقلانی درباره بهترین راه تامین این منافع را ندارند، چون رسیدن به این توافق بسیار پیچیده و نیازمند زمینههایی است که فقط در قالبهای حزبی دیده میشود. پس مجبور به مبادله آرای خود میشوند. چیزی که مردم و افکار عمومی آن را نمیبیند شاید هم خیلی آگاهانه نباشد؛ لذا در مجلس غیرحزبی همه نمایندگان منفرد هستند یا دنبال منافع حوزه انتخابیه خود هستند بدون اینکه آن را در جهت منافع عمومی تعریف کنند یا دنبال منافع فردی و انتصاب دوستان و آشنایان در پستهای گوناگون و زمینهسازی رایآوری در انتخابات بعدی.
نه به تصادف
«نه به تصادف» هم عنوان یادداشت روز در روزنامه هممیهن است که به تصادف کرمان پرداخته. این روزنامه نوشت: از مدتی پیش مجموعه گوناگونی از نهادهای مرتبط به مسئله حملونقل و تصادفات با کوشش وزارت بهداشت و درمان کشور درصدد راهاندازی کمپینی تحت عنوان «نه به تصادف» هستند. اگر بخش کوچکی از توجهی که به فرزندآوری میشود و تاکنون نیز کمتر نتیجهای از آن بهدست آمده، صرف جلوگیری از مرگومیرهای جوانان و میانسالان کشور میشد، بهمراتب مؤثرتر و عاقلانهتر بود.
جامعه ما از حیث مرگومیر بهویژه در حوزه تصادفات در رتبههای بالای کشورها قرار داشت که در اوج آن به ۲۸۰۰۰نفر کشته در سال نیز رسید و قرار بود طی زمان معینی با اجرای سیاستهای مناسب این عدد به کمتر از نصف برسد.
این اقدامات انجام شد و خوشبختانه تا سال۱۳۹۵ با بیش از ۱۲۰۰۰کاهش در مرگومیر سالانه به کمترین تلفات یعنی ۱۵۹۳۲نفر رسید و اگر مسیر قبلی ادامه مییافت، این رقم اکنون به حدود ۱۰هزار تلفات و حتی کمتر رسیده بود ولی مشکلات اقتصادی پیشآمده ناشی از تحریمها و نیز ناتوانی در نظارت مؤثر و فقدان توسعه و ترمیم بهنگام جادهای و کاهش کیفیت خودروهای تولیدی و نگهداری نامطلوب آنها، موجب شد که از سال۱۳۹۶ روند صعودی تلفات دوباره آغاز شود؛ بهطوری که در سال گذشته به بیش از ۲۰هزار نفر رسید. تعداد تلفات بخش پیدای تلفات انسانی این کوه یخ در آب است؛ ۹۰درصد آن که شامل حدود ۱۵برابر مصدوم هم هست و بخش قابلتوجهی از آنان نیز دچار معلولیت شدهاند، اغلب نیروی جوان در حال کار است. از سوی دیگر، محاسبات نشان داده که حداقل خسارت ناشی از تصادفات ۲/۲ و حداکثر تا 7/9(بر حسب شیوه محاسبه) درصد تولید ناخالص داخلی کشور را تحتتأثیر منفی قرار میدهد. اینها خسارات مستقیم است. اگر خسارات غیرمستقیم نیز محاسبه شوند، تبعات آن بیشتر است.
پرسش این است که چرا تصادفات در ایران زیاد است؟ چرا نتوانستهایم فرایند کاهش را همچنان ادامه دهیم؟ اصولا چرا به این ماجرا کمتوجه هستیم؟ درحالیکه برای فرزندآوری به آبوآتش میزنیم. علل و عوامل منجر به تصادفات بهویژه میزان مرگومیر ناشی از آن، محدود و قابلشناسایی است.
مهمترین آنها عبارتند از کیفیت جاده، سطح ایمنی خودرو، ضعف نظارت بر رانندگی، فرهنگ رانندگی و عامل انسانی، مقررات بیمهای و.... بدون تردید تلفات ناشی از تصادفات به دلایل بدتر شدن وضع اقتصادی روندی افزایشی پیدا کرده است. کیفیت خودروهای داخلی کاهش یافته. نگهداری آنها چون گذشته نیست. لاستیکها، ترمزها و سایر قطعات با فاصله زیاد تعویض یا ترمیم میشوند. جادهها چون گذشته نگهداری و ترمیم و تعریض و دوطرفه نمیشوند. نظارتها کاهش یافته است.
بهاحتمال فراوان، رانندگان وسایل حملونقل عمومی و باربری برای جبران کمبود درآمدی، بیشتر از حد معمول کار میکنند و خستهتر میشوند و اصلاحات مقرراتی نیز به فراموشی سپرده شده است. بیشترین خسارت ناشی از این وضعیت در جوانترین و پویاترین اقشار جامعه یعنی دانشآموزان، دانشجویان و سربازان رخ میدهد که آخرین مورد آن چند روز پیش در کرمان به وقوع پیوست. ماه پیش هم اتوبوس سربازان در پلدختر واژگون شد.
تقریباً هر سال تعداد زیادی از این تصادفات داریم که خسارات سنگین انسانی و اقتصادی و روانی وارد میکند. یکی از نمونههای مشهور آن خودروی حامل تعدادی از نخبگان تیم ریاضیات کشور از دانشگاههای شریف و تهران و ازجمله مریم میرزاخانی بود که در مسیر بازگشت از اهواز تصادف کردند و ۷دانشجوی نخبه کشور کشته شدند و خوشبختانه مریم میرزاخانی زنده ماند و بعدها معلوم شد که چه ظرفیت علمی بالایی داشته و دیگرانی هم که کشته شدند، در همین حدود و همه در یک تیم بودند.
اکنون آخرین تصادف از این نوع روز پنجشنبه در کرمان رخ داد. دو اتوبوس دانشآموزان مدرسه دخترانه فرزانگان را برای اردو به شهداد میبرند که در مسیر بازگشت اتوبوس کهنه و فرسوده برخلاف اتوبوس نو، دچار نقص فنی شده و ترمز آن بریده میشود و دانشآموزان به عقب اتوبوس میروند؛ ولی در نهایت اتوبوس چپ شده و چهار دانشآموز نخبه و همسر سرایدار و فرزند خردسالش کشته میشوند و داغی تازه بر دل خانوادهها میگذارد که فرزندان خود را برای شرکت در کنکور آماده میکردند.
پرسش این است که آیا در پایان تعطیلات نوروزی میتوانیم امیدوار باشیم که اقدامی جدی از خلال کمپین «نه به تصادفات» صورت گیرد و تلفات جانکاه آن به نحو ملموسی کمتر شود؟
بهاحتمال فراوان، اغلب مردم ایران حداقل یکی از نزدیکان درجه یک و دو یا دوستان نزدیک خود را در تصادف از دست دادهاند؛ ولی ظاهراً جلب حساسیت رسمی برای اقدام پایدار در کاهش تصادفات خیلی سخت و در شرایط اقتصادی و تحریمی کنونی غیرممکن است.