[شهروند] زمستان عموما دشواریها و سختیهایی دارد که اگر در خانه باشید یا به شغل و حرفهای ساده مشغول باشید، چندان با آنها دستوپنجه نرم نمیکنید. حتی اگر در سوز سرما به مشاغل سختی هم بپردازید، باز گروهی بودهاند که در کنار این دشواریها، جانشان را کف دستشان گذاشته بودند. یعنی هم با سوز و سرما میجنگیدند، هم با دشمن؛ رزمندگانی که خاطراتشان از سرمای استخوانسوز جبهه غرب، هنوز هم ثبت است. صفحه امروز را هم به مرور بعضی از همین خاطرات اختصاص دادهایم؛ خاطراتی از سرما و یخبندان و دشواریهای نبرد رزمندگان در زمستان. این خاطرات مستند هستند به گفتوگوهای رزمندگان با «دفاعپرس» و «فارس». همچنین کتاب «روزگار همدلی» (زخم و مرهم) نوشته محمدهادی شمسالدینی و عبدالخالق جعفری، یکی دیگر از منابع ما در نقل خاطرات بوده است.
ضعف بینایی به دلیل سرما
سردار عبدالله ملکی، رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در امور استانهای شمالی در گفتوگویی با «دفاعپرس» میگوید: «یادم هست که سال 1363 در روستای کانی تمرخان که یکی از روستاهای بسیار دوردست در عمق منطقه بود، تردد در آنجا بر اثر برودت هوا و برف و باران و باد زمستانی، بسیار سخت بود. متأسفانه در اثر ریزش سنگ بزرگی در جاده مرزی مریوان ـ سقز، جاده اصلی نیز بسته شد. با توجه به کمک مردم روستا به نیروهای رزمنده، باز هم پایگاه روستای مذکور دچار کمبود سوخت شده بود. با بیسیم تماس گرفتند و گفتند بهدلیل برودت و سردی بیش از حد هوای منطقه، آب چشم رزمندگان یخ بسته و باعث ضعف دید آنها شده. اگر میخواهید بدانید رزمندگان کردستان چقدر مظلومیت کشیدند و خود کردستان چقدر مظلومیت داشته است به گمانم میشود از قطرات آب یخزده چشمهای این رزمنده به عمق ماجرا پی برد.
اگرچه زمستان برای خود آن گروههای ضدانقلابی هم طاقتفرسا بود ولی آنها با آموزشهای زیاد و آشنایی به منطقه و زورگیری از مردم (به قول خودشان جمعآوری «یارمتی» یعنی «کمکهای زوری»!) جهت حمایت در عبور و مرور چریکی، از این فرصتها استفاده میکردند. به همین دلیل پایگاههای استقرار رزمندگان مورد شناسایی و تهدید قرار میگرفت و بهدلیل موقعیت فیزیکی و جغرافیایی منطقه و زمستانهای سخت و قطع راههای مواصلاتی و نرسیدن مواد غذایی و سوختی کافی که بعضاً موجب تضعیف روحیه رزمندگان میشد. در نتیجه در موارد مکرر منجر به سقوط پایگاهها میشد. شما چند رزمنده جوان را در نظر بگیرید که برف و سرما آنها را زمینگیر کرده و عبور و مرور آنها با اطراف قطع میشد، ارتباطشان با دنیای خارج از پایگاه و هم خانواده برای چند ماه متوقف شده و غذای گرم به آنها نمیرسید. بعضاً با کاهش ذخیره سوخت زمستانی هم مواجه میشدند. در همین اثنا افراد فرصتطلب شروع به آتش ریختن به سر آنها میکنند.
مثلاً باید در نمونهای دیگر از این فرصتطلبی خاطرهای برایتان نقل کنم. شما میدانید که رزمندگان ما در کردستان صرفاً یک نیروی منزوی و جدا از مردم نبودند. وجود هر پایگاهی در یک روستا، مرجع حل و فصل بسیاری از اختلافات هم میشد، کمبودهای برخی از فقرا و پارهای دیگر از گرفتاری ها، پایگاهها را به محلّی جهت رفت و آمد مردم و بیان مشکلات تبدیل میکرد، اما در یکی از روزهای سال 1366 بود که دشمن دست به یک حمله تاکتیکی زد. این کار باعث شد یکی از پایگاههای ما در روز روشن تصرف شود؛ چیزی که قبلاً اتفاق آن کمتر محتمل بود. موضوع از این قرار بود که یکی از ضدانقلابیون خود را به شکل یکی از زنان روستایی کشاورز در میآورد و بهعنوان طرح مشکل خود به پایگاه خاشت مریوان نزدیک میشود؛ نگهبان هم مانع از ورود او نمیشود و با دلسوزی او را هدایت میکند تا مشکلاتش رفع شود، اما ناگهان این به اصطلاح مرد زننمای روستایی، پس از ورود، مبادرت به درگیری مسلحانه غافلگیرکننده کرد. بلافاصله نیروهای بعدی ضدانقلاب وارد پایگاه میشدند و با ناجوانمردی پایگاه به اشغال در میآمد... هنوز درد و رنجی که شهدا برای این انقلاب در ارتفاعات و روستاها و کورهراههای این مناطق کشیدهاند، در هالهای از فراموشی غرق مانده است، یادشان بخیر! شهید زینالعابدین کیانمهر (چنگیز)، شهید هاشمی، شهید اسلام اللهمرادی، شهید مهدی کشیری، شهید ابراهیم مرادی، شهید جهانگیر جوانمردی و....
از سرما یخ زدم و از هوش رفتم
کتاب «روزگار همدلی» (زخم و مرهم) توسط محمدهادی شمسالدینی و عبدالخالق جعفری گردآوری و تدوین شده است. این کتاب، خاطراتی کوتاه است از رزمندگان مختلف در روزهای جنگ. احمد انتظاری، یکی از این رزمندگان، در خاطرهای آورده است: «بانه هوای سرد و سوزانی داشت. زمستان سال 1360 هم یکی از سردترین سالهای آن منطقه بود. آن سال برفهای عجیب و غریبی میبارید که هیچگاه در عمرم ندیده بودم. یگان ما در پایگاه مخابرات مستقر بود. شبها برای نگهبانی به سنگر کمین یا به مسیرهای منتهی به شهر بانه میرفتیم. مأموریتها در دو نوبت تنظیم میشد. هر نوبت نزدیک به 6-5 ساعت طول میکشید. نوبت اول از ساعت 9 شب شروع میشد و تا دو بعد از نیمه شب ادامه مییافت. نوبت دوم هم از ساعت دو بود تا ساعت 6 صبح. همیشه هم در قالب گروههای 11 نفره حرکت میکردیم. من بیسیمچی گروه بودم و میبایست دائماً پشت سر فرمانده حرکت میکردم. یک شب که برای نگهبانی با گروه خودمان به راه افتادم، برف شدیدی شروع به باریدن کرد. همیشه به ما یک تکه پارچه میدادند تا روی برفها پهن کنیم و روی آن بنشینیم. آن شب به قدری هوا سرد شده بود که سرما تا مغز استخوان فرو میرفت. طوری که از شدت سرما، یخ زدم و بیهوش شدم. دوستانم مرا به مقر برگرداندند. وقتی به هوش آمدم به من گفتند: «نزدیک به 20 لایه پتو انداختیم رویت تا توانستیم گرمت کنیم و پوتین را از پایت بیرون بیاریم. آن یخزدگی و سختیهای دیگر جبهه غرب آن قدر به من فشار آورد که باعث شد طی مدت سه چهار ماهی که توی منطقه بودم، حسابی لاغر شوم. به گونهای که وقتی به شهرمان برگشتم و پدرم را پای اتوبوس دیدم، او مرا نشناخت و مدام چشمهایش را بین رزمندگان به دنبال من میچرخاند. وقتی بهم رسیدیم و سلامش کردم باورش نمیشد که من احمد هستم.»
شهیدی که از سرما به شهادت رسید
مهدی سلحشور، یکی از رزمندگان دفاع مقدس در گفتوگویی با فارس عنوان کرده: « عملیات «بیتالمقدس 2»، در زمستان و سرمای حدود ۲۰ درجه زیر صفر شمال عراق و مشرف به شهر ماووت انجام گرفت؛ عملیاتی اعجازبرانگیز و محیرالعقول که با عبور از پل راپل شهید کلهر که روی رودخانه خروشان قلعه چولان بود، انجام شد. پلی که به صورت ضربتی و در شرایط خطرناک و زیر پای دشمن و در ارتفاع ۸۰ متری به طول ۱۵۰ متر احداث شده بود. این پل دوست و دشمن را متحیر کرده بود. باید یاد کنیم از شهدایی مانند شهید شیرکوند که از سرما یخ زد و به شهادت رسید یا شهید رفعت که وقتی میخواست گردان مسلم را به سمت خط ببرد، با صلابت چند جمله به زبان آورد و روحیه نیروهایش را افزایش داد. یادم نمیرود که چطور شب عاشورا را برایم تداعی کرد. یاد کنیم از شهید اصغر عزیزی که یکپارچه اخلاص، صفا و صمیمیت بود و قبل از شهادتش، از شهید شدنش خبر داد. یاد کنیم از شهید احمد آجرلو فرمانده سپاه کرج، از حاج محسن درودی که در عزای امام حسین و نماز شب خوش اشک بود. آقا محسن در شب شهادتش، به قدری شاد و خوشحال بود که بعد از این همه سال، آن لحظات را فراموش نمیکنم. یاد کنیم از شهید گودرزی که وقتی جملهای گفتم که بوی غرور میداد، زد به پشتم و گفت مهدی یادت نره وسط درگیری مدام بگویی «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى» (سوره انفال، آیه 17) یعنی هیچوقت فراموش نکنی که این تیرها از جانب خداست و پیروزی از آن خداست، دچار غرور نشوی. خدا نباشد هیچی نیستی.»
بشکه برف روی مشعل
سیدعلی اصغر سیدالنگی، یکی دیگر از رزمندگان استان گلستان در گفتوگویی با «دفاعپرس» عنوان کرده: «با آنکه اسفند بود و هوا رو به بهار میرفت، اما سرمای غرب کشور بیداد میکرد. جادهها عموماً بسته میشد و در سرما به هر طریقی جیره غذایی و ذخیره نفت میرسید، ولی باز به مشکل برمیخوردیم. اکثر اوقات آب قطع میشد و به ناچار از آب برف استفاده میکردیم. تا پایان زمستان در همین سنگرها مستقر بودیم. بیشتر وقتها برف سنگینی میآمد. شبها معمولا آسمان صاف بود و صبح که بلند میشدیم از زور برف در سنگر را نمیتوانستیم باز کنیم. راحت یک متر و نیم برف جلوی در سنگر بود. نگهبان میآمد برفها را کنار میزد و راه را باز میکرد. در سرمای هوا رفت و آمدمان به بیرون مشکل بود و باید چارهای میاندیشیدیم. با بچهها جلوی سنگر را یکی دو متر ورق اضافه کردیم و کیسه خاک چیدیم و مثل دیواره سه طرفش را بالا آوردیم، رویش پیلت گذاشته و خاک ریختیم. باید به فکر آب گرم هم میبودیم. خودم یک مشعل نفتی گذاشتم و یک بشکه نفت خالی شده را نصف کرده و چهارپایه درست کردم، از بغل هم آن را یکور کردم و شیر آب گذاشتم. بشکه مدام روی مشعل بود. داخلش برف میریختم و به راحتی برای سرویس بهداشتی، وضو و شستن ظرف و استحمام، آب گرم داشتیم. گاهی 15 روز جاده بسته میشد. رفت و آمد برای استحمام مشکلساز بود و ضمن اینکه بیرون از سنگر هم سرما و برف بود. همین بشکه آب گرم مشکل ما را حل میکرد و راحت گنجایش صد لیتر آب را داشت. شلنگی از بالا به شیر بشکه وصل بود و بهراحتی کار دوش حمام را انجام میداد. دو متر کَفِ سنگر را هم بتن کرده و شیب داده بودم، لولهای هم گذاشته بودم که آبهای آلوده به دره سرازیر میشد.»
یک روز در اینجا مثل یک سال زمستان تهران است
برای معدود افرادی پیش آمده که در معرض سرمای استخوانسوز قرار بگیرند، اما این سرما را خیلی از مرزداران سرزمینمان و رزمندگان دفاع مقدس به خصوص در مناطق کوهستانی شمال غرب کشور تجربه کردهاند. اباصلت بیات، از عکاسان دوران دفاع مقدس است که در یکی از عکسهای خود، سرمای منطقه را به تصویر درآورده. او با شروع جنگ تحمیلی، در جبهههای نبرد حضور یافت و برای به تصویر کشیدن صحنههای دلاوری رزمندگان در قاب دوربین، تا مرز شهادت هم پیش رفت. او در سالهای دفاع مقدس بارها داوطلبانه به جبهه رفت و عکسهای ماندگاری از خود به یادگار گذاشت. در سال 1360، به عنوان هنرمند برگزیده به سفر حج هم اعزام شد. طی این سفر از وقایع و مراسم حج هم عکاسی کرد که به دلیل داشتن اعلامیه امام خمینی (ره)، دستگیر شد و مدت 15 روز در عربستان زندانی بود. او در ثبت وقایع مربوط به جنگ و انقلاب تا جایی پیش رفت که در حلبچه، شیمیایی شد. جوایز او در دهههای مختلف چنان فراوان بوده که مجال این نوشته نیست. بیات در یکی از سوژههای عکاسی خود در منطقه حاج عمران، سراغ رزمندهای تهرانی رفته بود که در عملیات «والفجر 7» حضور داشت. رزمنده سرمای شدید را تحمل میکرد. بیات درباره عکسی که از این رزمنده گرفته در گفتوگویی با «فارس» عنوان کرده: «این عکس مربوط به عملیات «والفجر ۷» منطقه حاج عمران در سال ۱۳۶۳ است. در محل عملیات، بیش از ۲ متر برف باریده بود. به او گفتم: «چطوری این همه سرما را تحمل میکنید؟» سرباز رزمنده گفت: «وظیفهمان را انجام میدهیم، کشته شویم یا زنده بمانیم، باید به وظیفهمان عمل کنیم». این رزمنده در ادامه به شدت سرمای منطقه اشاره کرده و گفته بود: «۲۴ ساعت در اینجا ماندن مثل یک سال زمستان تهران است».