ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور میکنیم.
دوره اطلاعاتی در انگلستان(1)
اینجا به توضیح درباره دورههای آموزشی که در انگلستان دیدهام میپردازم. من در مجموع 3دوره آموزشی در اینتلیجنس سرویس طی کردهام که نخستین آن برای تشکیل «دفتر ویژه اطلاعات» بود. فردای روزی که به دستور محمدرضا با شاپور جی مرتبط شدم، با هواپیما به مقصد لندن پرواز کردم. شاپور جی هیچ آدرس تماسی در اختیارم نگذاشت و گفت که خود آنها من را پیدا خواهند کرد. او تنها از شماره پروازم اطلاع داشت. در فرودگاه لندن نزدیک باجه پاسپورت، فرد مسنی مستقیم به طرف من آمد و پرسید: «سرهنگ فردوست!؟» گفتم: «بله.» او خود را به عنوان میهماندار من در مدت اقامتم معرفی کرد. بعداً فهمیدم که او کارمند بازنشسته امآی سیکس است و از او برای این نوع کارها استفاده میکنند. به این ترتیب فردی که 40 سال سابقه کار در سرویس دارد و به رموز کار آشناست مورد استفاده قرار میگیرد و به او کمک مالی نیز میشود. این اولین درس برای من بود و دریافتم که این شیوه بهترین راه با حداقل هزینه برای امآی سیکس و سازمانهای نظیر است. میهماندار فوق در طول 4 ماه اقامت من در لندن، گاهی در ساعات فراغت نزدم میآمد و من را به رستوران و تئاتر میبرد و به خانهاش نیز دعوت میکرد. میهماندار فوق من را با تشریفات سریع از فرودگاه خارج کرد و به هتل درجه یکی برد که پشت دیوار یک کاخ واقع بود و کلید اتاق را به دستم داد. اتاق مناسب و راحتی با حمام بود. گفت: «این محل اقامت شما است. نه پول اتاق از شما خواهند خواست و نه پول غذا و هر چیز دیگر که سفارش دهید. در اطراف هتل و پارک مقابل کاخ میتوانید قدم بزنید، ولی به هیچ وجه به سفارت ایران مراجعه نکنید!» او همه دستورات را از روی یادداشت میگفت و نحوه بیانش او را یک فرد حرفهای و با سابقه نشان میداد. در پایان افزود که روز فلان به دنبال شما خواهم آمد. روز موعود یک ربع قبل از وقت مقرر، در هتل و در محل تعیین شده حاضر بودم. پنج دقیقه قبل از موعد مقرر آمد و با اتوبوس به محلی رفتیم و سپس کمی پیادهروی کردیم و به یک سری آپارتمان نوساز رسیدیم. حدود 20 ساختمان 10 طبقه بود که هر طبقه اقلاً 50 آپارتمان داشت. میهماندار به مسئول ساختمان کارت خود را نشان داد. با آسانسور بالا رفته و در یکی از طبقات مقابل در یک آپارتمان ایستادیم. میهماندار گفت: «در این خانه یک خانم مسن بازنشسته امآی سیکس که خانه ندارد زندگی میکند و مسئولیت آپارتمان و نظافت با اوست. ضمناً ساندویچ هم دارد و قهوه بسیار خوبی درست میکند!» ...ادامه دارد