اسدالله علم، وزیر دربار و از نزدیکترین چهرهها به محمدرضا شاه، تنها رجل سیاسی دوران پهلوی دوم است که خاطرات خود از ١٠ سال همنشینی نزدیک با شخص شاه و خاندان پهلوی را مکتوب کرده است. این تقریرات در ٧ جلد تحت عنوان «یادداشتهای علم» به چاپ رسیدهاند و ما در این ستون به تناوب این یادداشتها را مرور میکنیم.
وعده سرخرمن شاه!
من برای سپهبد نصیری، رئیس سازمان امنیت که عامل مهمی در کشته شدن بختیار بود استدعای درجه کردم. شاهنشاه خندیدند و فرمودند: «بابت کودتای پارسال ما که در عراق شکست خورد من باید نصیری را اعدام کرده باشم.» عرض کردم خیانتی که نکرد، نقشهاش بر اثر بیتجربگی عوامل مواجه با شکست شد. هر دولت مقتدری این جور شکستها میخورد، همین الآن صحبت از حمله به خلیج خوکها در کوبا بود که شکست خورد. فرمودند: «درست میگویی، به هر حال در موقع مناسب خاطرم بینداز که اقدام کنم.» من نفهمیدم موقع مناسب چه وقت است، ولی عرض کردم چشم. بعد شاهنشاه فرمودند: «اگر اشتباه نکنم آن وقت هم انگلیسیها ما را لو دادند. چون با این بعثیها به احتمال نزدیک به یقین بیرابطه نیستند و از آنها استفاده میکنند.»49.6.18
ماستمالی از ترس اعلیحضرت
دیشب هوشنگ انصاری، وزیر اقتصاد و دارایی پیش من بود. شرح عجیبی از عدم هماهنگی دستگاههای دولت و برنامههای اقتصادی و به هم ریختگی کارها و خریدهای عجیب و غریب بدون مطالعه میگفت، منجمله این که همیشه به علت نبودن بندر در حدود 1500 میلیون دلار کالا در وسط دریا مدت سه تا چهار ماه معطل است. کرایه کشتیها و زیان دیری تخلیه یک رقم عجیبی تشکیل میدهد. چون دوست من است به او گفتم مگر شما وزیر کُرات دیگر هستید که اقدامی نمیکنید و یا لااقل موضوع را به عرض شاهنشاه نمیرسانید؟ میگفت نخست وزیر(هویدا) نمیگذارد، چون میترسد شاهنشاه نسبت به او متغیر شوند. دائماً مشغول ماستمالی هستیم.54.6.19
دوستان جانی، دوستان جاهی!
من هنوز مریض هستم و تب من که خروار آمد به مثقال هم خارج نمیشود. اهمیتی ندارد اما مطالعه در اشخاصی که از من احوالپرسی کردهاند و میکنند به عمل آوردم از این لیست بالا بلند، دوست واقعی دو سه نفرند، مثل علینقی کنی، علینقی اسدی و یکی دو سه نفر دیگر و خواهرم و اقوام. بقیه تمام یا صاحب توقع یا طالب جاهاند. به خصوص طالبان جاه بسیار خندهدار هستند. اینها هنوز خیال میکنند من نخستوزیر خواهم شد و آنها در دستگاه من وزیر، غافل از این که چیزی که در مخیله خودم هرگز نمیگذرد همین مسئله است، نه حُب جاهش را دارم و نه قدرت تحمل آن را.54.6.20