شماره ۳۱۴۶ | ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۸ مرداد
صفحه را ببند
خاطرات الرجال

 ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور می‌کنیم.
شیطانی به نام اشرف (1)
برای آشنایی با شخصیت اشرف به ذکر خاطره‌ای از دوران دولت قوام‌السلطنه می‌پردازم. همانطور که قبلاً توضیح داده بودم، به رغم این‌که قوام مرتب به دیدار محمدرضا می‌آمد، معهذا محمدرضا از قدرت او شدیداً ناراحت و همیشه غمگین و در فکر بود... یک شب من و اشرف و عبدالرضا در کاخ سفید سعدآباد نزد محمدرضا بودیم. بر سر میز شام محمدرضا صحبت را شروع کرد که این وضعیت دیگر فایده ندارد، این چه سلطنتی است و من تصمیم به استعفا گرفته‌ام. اشرف از این حرف محمدرضا عصبانی شد و با تندی گفت: «این حرف‌ها چیست که می‌زنید. این‌گونه صحبت کردن برای شما صحیح نیست!» عبدالرضا هم متواضعانه محمدرضا را دلداری داد که انشاءالله همیشه باشید و سایه‌تان از سر ما کم نشود. اما محمدرضا پاسخ داد که خیر، من تصمیمم را گرفته‌ام و استعفا خواهم داد. بعد با حالتی افسرده برای استراحت به اتاق خوابش رفت. ما نیز از کاخ خارج شدیم. در مقابل استخری که در محوطه کاخ واقع است، اشرف گفت: «این که نمی‌شود. پدرم زحمت کشیده و این سلطنت را به دست آورده و حالا ایشان می‌خواهد به خاطر هیچ و پوچ آن را از دست بدهد!» سپس با گستاخی رو به عبدالرضا کرد و گفت: «تو سلطنت را قبول کن!» عبدالرضا از شنیدن این حرف بر خود لرزید که این چه گرفتاری عجیبی است. این حرف ممکن است درز کند و به گوش شاه برسد. لذا عبدالرضا گفت: «این صحبت‌ها چیست می‌کنید!؟ شما بهتر است به جای این حرف‌ها به اتاق شاه بروید و قبل از این که بخوابد او را نصیحت کنید.» اشرف پاسخ داد: «خیر، این صحبت‌ها را بارهاست که مطرح می‌کند. در تنهایی هم نصیحتش کرده‌ام و فایده نداشته است. لذا چون به نظر من در بین فرزندان پدرم تو از همه باهوش‌تر هستی، تو را برای سلطنت انتخاب می‌کنم و اگر تو قبول نکنی با غلامرضا صحبت خواهم کرد!» با شنیدن نام غلامرضا ناگهان عکس‌العملی در عبدالرضا پیدا شد و گفت: «من تحمل غلامرضا را ندارم. اگر این صحبت‌ها جدی است و قرار است او شاه شود من از ایران می‌روم.» اشرف پاسخ داد: «بسیار خب، اگر تحمل غلامرضا را نداری خودت قبول کن!» عبدالرضا پس از مدتی مِن‌مِن کردن گفت: «هر طور شما دستور دهید!» اشرف گفت: «دستور من همین است. می‌پذیری یا نه؟ چون می‌خواهم ترتیب کار را بدهم!» عبدالرضا پاسخ داد: «چشم!» اشرف سر خود این صحبت‌ها را نمی‌کرد. او با سفارت انگلیس ارتباط بسیار نزدیک داشت و به طور منظم از سفارت به دیدار اشرف می‌آمدند. محل ملاقات در خانه ثالثی بود. لذا به نظر می‌رسد که انگلیسی‌ها به کمک اشرف روی طرح برکناری محمدرضا، در صورت ضعف او، کار می‌کرده‌اند...[ادامه دارد]

 


تعداد بازدید :  67