اسدالله علم، وزیر دربار و از نزدیکترین چهرهها به محمدرضا شاه، تنها رجل سیاسی دوران پهلوی دوم است که خاطرات خود از ١٠ سال همنشینی نزدیک با شخص شاه و خاندان پهلوی را مکتوب کرده است. این تقریرات در ٧ جلد تحت عنوان «یادداشتهای علم» به چاپ رسیدهاند و ما در این ستون به تناوب این یادداشتها را مرور میکنیم.
سیاهی لشکرهای متفکر
صبح شرفیاب شدم امروز گروه اندیشمندان در حدود ۵۰۰ نفر شرفیاب میشدند. اینها مسائل ایران را به خیال خودشان بررسی میکنند و نظراتشان را توسط دفتر مخصوص به دولت میرسانند. رئیس آنها هوشنگ نهاوندی است که سابق، رئیس دانشگاه تهران بود و حالا رئیس دفتر مخصوص علیاحضرت شهبانوست و نایب رئیس آنها دکتر عباس صفویان، طبيب معالج من. وقتی اینها تشکیل شدند که شاهنشاه میخواستند در مقابل حزب ایران نوین قوه دیگری هم غیر از حزب مردم باشد و همه مغزها مثلاً در حزب ایران نوین جمع نشوند. ولی حالا که یک حزب رستاخیز داریم اینها شأن نزول خودشان را از دست دادهاند، ولی نمیفهمند. در چمن کاخ نیاوران مجتمع و منتظر موکب مبارک همایونی بودند. من سر در گوش نهاوندی گذاشتم و گفتم آواز خر در چمن برای این عده شما بسیار مناسب است که الان نواخته شود. از این شوخی من خوشش نیامد. من دیگر منتظر تشریففرمایی نشدم و به دفتر رفتم که چند تلفن لازم قبل از تشریففرمایی بکنم، منجمله ببینم مهمان عزیزی که قرار بود دیشب وارد شود، شده است یا نه؟ خوشبختانه وارد شده بود. بعد شاهنشاه تشریففرما شده احضارم فرمودند کارهای جاری را عرض کردم. خودشان فرمودند که هندوانه زیر بغل آقایان گذاشتم. من هم شوخی با نهاوندی را عرض کردم. خیلی خندیدند. فرمودند: «با وصف این، زحمت میکشند و وقتی میگذرانند، باید قدردانی کرد. به علاوه باید تا سال دیگر گرم بمانند.» عرض کردم هیچ عیبی ندارد ولی بدبختها نمیدانند که شأن نزولشان را از دست دادهاند. با تعجب فرمودند: «چرا؟» دلیل خودم را عرض کردم. شاهنشاه خوششان نیامد. خوشبختانه خبر ورود مهمان، اتمسفر را عوض کرد و دستوراتی برای گردش بعد از ظهر صادر فرمودند.56.3.21
مادرزن درویش و طماع
صبح شرفیاب شدم. البته بعد از آن که در خانه، عده بیشماری شاکی انتخاباتی را راه انداختم یا به قول معروف سر آنها شیره مالیدم، چون هرچه من بگویم به گوششان که فرو نمیرود مگر آن که قول انتخاب شدن آنها را بدهم. آن وقت همین پدرسوختهها از عدم آزادی انتخابات و ظلم و ستمی که به آنها شده شکایت میکنند، ولی میخواهند که من دست آنها را در انتخاباتی که باید به وسیله مردم بشود، بگیرم. سرکار فریده خانم باز هم تقاضای یک اتومبیل مرسدس بنز بزرگ و عالی دیگر کرده بودند که البته دربار برای ایشان (اضافه بر سه اتومبیل عالی که دارند) بخرد. به عرض رساندم. با کنایه فرمودند: «البته بخرید، درویشی که بیشتر از این نمیشود.» از این که سرکار فریده خانم به ظاهر خود را درویش و بیاعتنا به مال دنیا وانمود میکنند شاهنشاه کلافه هستند.54.2.20