شماره ۳۱۱۸ | ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۱ تير
صفحه را ببند
رتیل‌ها هوایم را دارند!

در کتاب «جنگ به روایت لبخند» به قلم سیده الهه موسوی، خاطره‌ای آمده به نقل از احمد محمدی، یکی از فرماندهان دوران دفاع‌مقدس. او می‌گوید: «منطقه پر بود از رتیل و عقرب. شب‌ها میان کیسه‌خواب زیپ را کامل می‌کشیدیم، تا خود صبح عرق می‌ریختیم و جرأت نمی‌کردیم سرمان را بیرون بیاوریم؛ اما باز افاقه نمی‌کرد. موقع خواب توی چادر بچه‌ها با کلی قربان صدقه و حرف‌های صد من یک غاز که فرمانده ما شجاع و ایثارگر است و فلان، مرا می‌انداختند جلوی در چادر که اگر رتیل یا عقربی به داخل راه پیدا کرد، من بیچاره را متبرک کند، اما خدا را شکر آن جانوران موذی هوای مرا داشتند. آنها از چادر بالا می‌رفتند و یکی‌یکی می‌افتادند روی بچه‌ها و دادشان را در می‌آوردند. یک روز که از تهران به منطقه برمی‌گشتیم، در راه مردی را دیدیم که با یک گونی توی دستش کنار جاده ایستاده بود. تا چشمش افتاد به ما، آمد طرف‌مان. فکر کردم می‌خواهد چیزی بدهد که ببریم جبهه اما توی گونی‌اش چند تا گربه داشت که گویا در خانه‌اش آوار شده بودند و می‌خواست از دست‌شان خلاص شود. با کلی خواهش و التماس از ما خواست آنها را به جبهه ببریم تا دیگر نتوانند برگردند. خدا خیرش بدهد. یک هفته بعد از بردن گربه‌ها به جبهه، منطقه از شر رتیل و عقرب و جانوران موذی دیگر خالی شده بود.»


تعداد بازدید :  175