ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور میکنیم.
ترور شاه و نقش رزمآرا
حادثه دیگری که به رزمآرا منتسب شد، ترور محمدرضا در 15 بهمن 1327 بود. در آن زمان رزمآرا رئیس ستاد ارتش بود. در آن روز مراسمی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران برپا بود که محمدرضا حضور داشت. مامورین حفاظتی زیادی از گارد جاویدان و مامورین مخصوص و نیز از دژبان دور محمدرضا حلقه زده بودند و سرلشکر دفتری (حافظ اسرار و نزدیکترین فرد رزمآرا) آجودان محمدرضا بود که در کنار راننده نشسته بود. پس از این که محمدرضا از اتومبیل پیاده شد و خواست وارد ساختمان دانشکده حقوق شود، فردی از بالای شیب چمن 5 تیر شلیک کرد. محمدرضا با حرکات واکنشی بدن تلاش کرده بود که تیر به او اصابت نکند، ولی هر 5 تیر اصابت کرده بود. اکثر مامورین خود را پشت درختان مخفی کرده بودند و لذا ضارب در آغاز مشاهده نشد. سرلشکر دفتری هم خود را زیر اتومبیل مخفی کرده بود. زمانی که فهمیدند ضارب دیگر فشنگ ندارد، به جای دستگیری، سرلشکر دفتری دستور داد او را از بین ببرند و خود نیز هجوم برد و چند تیر خالی کرد. من و پرون در کاخ منتظر مراجعت محمدرضا بودیم که تلفنی جریان را اطلاع دادند. بلافاصله به بیمارستان شماره یک ارتش واقع در پیچ یوسفآباد (جاده پهلوی) رفتیم. محمدرضا را در یک اتاق بزرگ روی میز نشانده بودند. دکتر جراح سرتیپ نجف آبادی محلهای زخم را پانسمان میکرد. دکتر جراح گفت که احتیاجی به عمل جراحی ندارد چون عضو حساسی از بدن صدمه ندیده است. محمدرضا پس از خاتمه پانسمان به کاخ مراجعت کرد. دکتر جراح شب و روز، هر دو ساعت یک بار میآمد تا وضع را ببیند. ترور به آیتالله کاشانی و حزب توده منتسب شد، ولی شک و تردید نسبت به رزمآرا وجود داشت. محمدرضا از رزمآرا پرسید که شما چرا در مراسم دانشگاه نبودید؟ رزم آرا جواب داد: «وقتی شما در محلی هستید من باید در محل کار خود دستورات مراقبتی و حفاظتی بدهم.» محمدرضا گفت: «این بار که دستورات شما را اجرا نکردند!» بعدها که خود رزمآرا ترور شد، مبصر، که در آن موقع رئیس اطلاعات و تجسس رکن 2 ستاد ارتش بود، دفتر خاطرات رزمآرا را در خانهاش پیدا کرد. هرچه کردم جزوه را به من نداد و گفت به شاه دادهام و او پس نداده است، اگر میخواهی از خودش بگیر! من نیز از محمدرضا نخواستم، ولی او یکی دو بار در حضور من گفت: «این رزمآرا هم عجب اعجوبه خطرناکی بود». این اشاره با توجه به سخنان مبصر برای من کافی بود که مطمئن شوم در خاطرات رزمآرا دلایلی بر نقش او در ترور وجود داشته است.