سعید اصغرزاده
در جمعی داشتم از انگیزههای کار داوطلبانه میگفتم و اینکه در کشورهای پیشرفته آمارها نشان میدهد که داوطلبها؛ یا جوان هستند و برای کسب تجربه کاری در زمینههای موردعلاقه خود و یادگیری در آن زمینهها (کارآموزی) برای سازمان و یا نهادی مردمی کار میکنند و یا افراد بازنشسته و بزرگسالانی هستند که برای منفعت جامعه از دانش، تخصص و یا مهارتهایی که داشتهاند استفاده میکنند. هر چند گروه سومی هم هستند که برای گذراندن وقت آزاد خود و با نیت خیرخواهانه و یا نفع جامعه هر جایی که لازم باشد به انجام کار داوطلبانه میپردازند. اما در ایران، کار داوطلبانه بیشتر در زمینه کارهای خیریه صورت میپذیرد و ما باید در این زمینه فرهنگسازی کنیم و بهعنوان سرمایههای اجتماعی خواهان انباشت آن شویم، اما کم کاریم.
از این میگفتم که سابقه علمی این بحث بر میگردد به یک قرن پیش و نظریات ال جیهانیفان در سال 1916 در مورد حمایتهای محلی از مدارس روستایی بهعنوان «سرمایهاجتماعی» که میگوید: منظور من املاک، داراییهای شخصی یا پول نیست. منظور من، آن چیزی است که باعث میشود این اشیای محسوس در زندگی روزمره مردم بیشتر به حساب بیایند، یعنی حسننیت، دوستی، حس همدردی و مراودات اجتماعی بین گروهی از افراد یا خانوادهها که یک واحد اجتماعی را تشکیل میدهند. اگر شخصی با همسایهاش ارتباط برقرار کند و به تعاقب، آن دو با دیگر همسایگان ارتباط برقرار کنند، در این حالت انباشتی از سرمایه اجتماعی به وجود خواهد آمد که فوراً نیازهای شخصی آنها را برآورده کرده و حتی میتواند باعث بهبود چشمگیر کیفیت زندگی در کل آن اجتماع گردد. درحالیکه کل اجتماع از همکاری اجزایش منتفع میشود، خود افراد نیز از مزایایی همچون مساعدت، همدردی و دوستی بهرهمند خواهند شد.
در همان جمعی که حرف میزدم، دوستی گفت اینکه خیلی خشک بیایی و از انگیزههای کار داوطلبانه حرف بزنی و چند اشاره به چند نظریه داشته باشی، هنر نیست و بدان با این روشهای مرسوم، ما همچنان در همان مرحله کار خیریه درجا میزنیم. فرهنگسازی در این خصوص تدبیر میخواهد. یکی از این کتابهای پرفروش را که با درون و روحت سر و کار دارند را بگیر و بخوان. بعد میبینی که راههای درستتری هم به غیر از آمار و ارقام دادن و تجزیه و تحلیلکردن خشک اخبار خاکستری و متون دانشگاهی وجود دارد. انگیزههای ما همیشه با دیدن درد و مرض و یا نیازهای روزمره اجتماعی بهوجود نمیآید. گاهی روح حقیقتجوی ماست که تشنه است و این عطش را باید با کارهایی از قبیل کارهای داوطلبانه برطرف کرد. این موضوعی است روحانی!
یک نشانی داد و آدرس یک کتاب. رفتم خریدم و خواندم. باورم نمیشد که با اینجور کتابهایی که همیشه فکر میکردم یک طبقه خاص را سرگرم میکند بشود شاهد تغییراتی در نگرش خود به جامعه بود. اما اتفاقا دیدم که اشتباه برداشت میکردم. اینکه خودمان را به یک طبقه اجتماعی و فرهنگی خاص گره بزنیم و از علایق و نیازهای سایر طبقات بیاطلاع باشیم و مطابق دیدگاه خود برای آنان نسخه بپیچیم را بوسیدم و کنار گذاشتم. شاید به واقع مشکل متولیان فرهنگسازی در بسیاری از زمینهها همین باشد. مثل آن قول معروف که مردم یک کشوری نان نداشتند بخورند، مقامات میگفتند که اگر نان ندارید، لااقل شیرینی بخورید!
میچ آلبوم کتابی دارد به نام «پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید». موضوع بسيار جالب كتاب، داستاني است كه از پايان شروع مي شود. «اِدی» تعمیرکار ماشینهای بازی در یک پارک است و زندگیاش در کار، تنهایی و حسرت خلاصه میشود.
تا اینکه در هشتاد و سومین سالروز تولدش، زمانی که میخواهد زندگی یک دخترکوچولوی درحال مرگ را نجات بدهد، میمیرد و در بهشت چشم باز میکند. در آنجا پنج نفر از کسانی که آنها را میشناخته و قبل از او مُرده بودند، رازهای زندگی را برایش فاش میکنند؛ اینکه هیچچیز تحت اختیار تو نیست. اینکه همۀ ما به هم مربوطیم. اینکه تو نمیتوانی زندگی فردیات را از دیگران جدا کنی. همانطور که یک نسیم جزیی از باد است. زندگی هیچ وقت بیهوده نمیگذرد، فقط زمانی که به خودمان تنها فکر میکنیم، بیمعنا و بیهوده میگذرد.گاهی وقتی که از چیز باارزشی میگذری و آن را فدای چیز بزرگتری میکنی، درواقع آن را از دست نمیدهی، بلکه آن را به دیگری منتقل میکنی. همه چیزهایی که قبل از به دنیا آمدن تو اتفاق میافتند، همیشه در زندگی تو نقش خواهند داشت و آدمهایی که قبل از تو بودهاند هم، به نوعی در زندگیات تأثیر خواهند داشت. قدری که نه، نگاهم به فرهنگسازی کار داوطلبانه خیلی تغییر کرد، زبان جدیدی در راه است...