شماره ۱۱۱۵ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت
صفحه را ببند
کوچه اول

| علی‌اکبر محمدخانی| اون‌روزی یه آگهی دیدم نوشته بود: «کارگر ساده نیازمندیم»، منم که دنبال کار می‌گشتم، سریع رفتم استخدام بشم. هیچی تا وارد شدم مسئول استخدام پرسید: «قراردادِت چندساله باشه؟» گفتم:   «30ساله.» گفت: «بیمه چی؟» گفتم: «اون‌که بله، لازمه اصلا». گفت: «چقدر حقوق می‌خوای؟» گفتم: «طبق قانون کار دیگه». اینو که گفتم پاشد کمربندشو سفت کرد، از این تسبیح قرمز، دونه درشت‌ها که معلم مجید داشت گرفت دستش، گفت:   «می‌دونی کارگر ساده یعنی چی؟» گفتم: «بله، یعنی کارگری که تخصص خاصی نداشته باشه». یه تسبیح انداخت، گفت: «دِ نه، اشتباه گفتی». گفتم: «کارگری که کارهای ساده‌ای بهش محول بشه؟» یه تسبیح دیگه انداخت و گفت: «نُچ؟» آب دهنم رو قورت دادم، یه لبخند لوسی زدم و گفتم: «کارگری که راه‌راه نباشه؟» اینو که گفتم، با تسبیح دونه درشتش زد تو کله‌م، یه لقدم زد زیر چیزم، ازپنجره پرتم کرد بیرون. منم همین‌جوری که داشتم سقوط می‌کردم، صداشو می‌شنیدم که می‌گفت: «کارگر ساده، یعنی کارگری که آن‌قدر ساده و گاگول باشه که مثل چیز ازش کار بکشیم، حقوق و مزایاشو ندیم، هروقتم خواستیم اخراجش کنیم و صداشم درنیاد، فهمیدییییی؟؟؟؟...»


تعداد بازدید :  390