جان طبیعت
فروردین که درحال تمامشدن بود نمایشگاهی در یکی از گالریهای تهران افتتاح شد. نمایشگاه طبیعتنگاریهای «کریم نصر» با نام «میراث متروک». شروع اردیبهشت با دیدن این نقاشیها لطفی بیشتر پیدا کرد. یک بعدازظهر پنجشنبه بود که برای دیدن آنها به گالری «بُن» واقع در «درکه» رفتم. گالری، ساختمانی یک طبقه با ظاهری مدرن بود که برای واردشدن به آن باید از حیاط کوچک سرسبزی میگذشتی. از همان ابتدای ورود آثار «کریم نصر» پیدا بود. چند مجسمه که از ساختههای قدیمیتر او بودند، روی زمین قرار داشتند. از در شیشهای بزرگ گالری عبور کردم و به فضای اصلی نمایش آثار رسیدم. روی دیوار روبهرو تابلویی بزرگ قرار گرفته بود که چشم را قبل از هرچیز به سمت خود جلب میکرد. تابلو، نقاشیای بود از یک علفزار؛ تصویری از علفهای خشک درهمتنیده. روی دیوارهای سمت راست و چپ چندین تابلوی کوچکتر نصب شده بود. بخشی از آثار سمت چپ طراحیهای او بودند که آنها را با «کنته» کار کرده بود.
منظرهنگاری
اطلاع از برگزاری این نمایشگاه و در مرحله بعد نگاهی کلی به آثار کافی بود تا بدانیم این نمایشگاه تا چه حد میتواند اهمیت داشته باشد. «کریم نصر» در بخشی از بیانیه نمایشگاه خود اینگونه گفته: «منظرهنگاری» با وجود برخورداری از امکانات وسیع بیان تجسمی، دهههاست که مهجور مانده است. این «گونه» از نقاشی که بهویژه در نیمهدوم قرن نوزدهم و با تلاشهای امپرسیونیستها درک هنری را در اروپا از ریشه دگرگون ساخت، امکانات نامحدود بیان تجسمی را، به شکلی بیواسطه و بدون توسل به داستانپردازی و روایت ادبی، در مقابل دیدگان جهانیان قرار داد».
اما از چه بابت این نمایشگاه از اهمیتی بالا برخوردار است؟ پاسخ این سوال را خود «نصر» بهتر میگوید. او اعتقاد دارد درحالحاضر بیشتر هنرمندان جوان درگیر اجرای آثار «هنر مفهومی» هستند که بخش زیادی از آثار آنها بنا به دلایلی نظیر نداشتن اطلاعات و هوشمندی کافی یا توانمندی کم، سطحی و بدون عمقاند و گاه خودنمایانه. واضح است که نمی-توان بدون واکنشی عمیق به اتفاقات، اثر هنری ارزشمندی بهوجود آورد. از نظر او «نمیشود با اشیا و پدیدهها ارتباط عمیقی پیدا نکرد و در موردشان حرف عمیقی زد؛ این درست نقطهای است که هنرمندان مفهومی در آن به تناقض میرسند. زمانی که اشیا و امور میگویند که تو با آنها زندگی نکردهای و تو ادعا میکنی که داری حرف مهمی دربارهشان میزنی». شاید سلیقه گالریدارها و درواقع تقاضای جامعه هنری امروز طی سالهای گذشته دچار تغییراتی شده باشند و هنرمندان با قرار گرفتن در این جریان پیش آمده با اجباری ناخواسته و ناخودآگاه به این سمتوسو روی آوردهاند. او اینگونه توضیح میدهد:
«گالریدار به نقاش گفت: تو یک منظره ساده کشیدهای. امروز مخاطبان به دنبال مفهومند. نقاش گفت: بروگل در قرن شانزدهم، رامبراند در قرن هفدهم، کانستابل در قرن هجدهم، سزان و ونگوگ در قرن نوزدهم همگی منظره کار کردهاند و منظره هرکدام از این نوابغ، تاریخ فشرده عصر خودشان است. شما که از «منظره» فقط یک درخت و شاخوبرگ میبینی و راهی به درککردن بیان بصری هنرمند نداری چطور به خودت جرأت میدهی و به اثرش میگویی یک منظره «ساده». نکند فکر میکنی که لئونارد داوینچی هم فقط یک منظره «ساده» در زمینه ژوکوند و یک «کله» جلوی آن کشیده است؟ تفاوت تو با یک متفکر در همین است. مارکز نویسنده بزرگ کلمبیایی در اعتراض به مسابقه تسلیحاتی به سیاستمداران میگوید «بیایید یک نمونه بیبدیل اندیشه بشری مثل ژوکوند را در محفظهای ایمن قرار دهید تا بعد از نابودشدن کرهزمین موجودات سیارات دیگر کشف کنند که در این نقطه از کهکشان چه اندیشههای درخشانی وجود داشته است... من معتقدم هر اثری از بروگل، رامبراند، سزان و ونگوگ نیز توانایی رساندن این پیام به موجودات هوشمند را دارد. آن وقت شما به همه اینها میگویی «ساده».
بنابراین میتوان اینگونه نتیجه گرفت که آثار «نصر» نوعی بازگشت به اصل و روح نقاشی است. کشف دوباره طبیعت. او میگوید صرفا با «حس و تفکر» نمیتوان دست به کار خلق اثر هنری شد. هنرمند باید به رویدادها و اموری که در اطرافش اتفاق میافتد، حساس باشد، اما درواقع این حساسیت باید با تمرین در او ایجاد شود. سپس او تفکر خویش را به کار میبندد و با استفاده از توانایی که در خود ایجاد کرده، شروع به ایجاد اثر میکند. او این مثال را میآورد: «همه آدمهایی که روی کرهزمین زندگی کردهاند در مورد شب و ستارهها فکر کردند؛ بسیاری از آنان مثل بطلمیوس و ارسطو اندیشههای پیچیدهای را نیز مطرح کردند که به فکر هیچ نقاشی هم نرسیده است، اما «شب پر ستاره» را که یکی از برجستهترین آثار دوران معاصر است، ونگوگ آفرید. به نظر شما چنین اثری میتوانست با تفکر صرف یک اندیشمند بهوجود بیاید؟»
هیچِ محض
تابلوهای «کریم نصر» بیشتر روی بوم اجرا شده بودند. همانگونه که از اسم نمایشگاه برمیآید، او گوشههای متروک و ازبینرفته را برای کار انتخاب کرده است. با خودش که صحبت میکردم می گفت نوعی اعتراض را در کارش بیان میکند. اعتراض به این نابودی تدریجی که دارد اتفاق میافتد. کورهراههایی که انگار مدتهاست انسانی از آنجا رد نشده، انبارها و روستاهای متروک، پروژههای نیمهکاره و رهاشده. او به یکی از تابلوهایش اشاره کرد و گفت: «این خانه را میبینی کشیدهام، دفعه بعد که رفتم نبود. خراب شده بود».
بعضی از کارهایش موضوع دیگری هم داشتند و آن «هیچ» بود. مکانهایی را انتخاب کرده بود که هر کسی جرأت انتخاب آنها را ندارد. در نظر اول هیچ عنصر و المان چشمگیری در آن نیست، نه از لحاظ فرمی و نه معنایی. «هیچِ محض». اما او می-گوید همین برایش جذاب است. و با خود گفته « همین هیچ را باید کار کنم». نمونهاش همان تابلوی بزرگ علفزار و چند تابلوی کوچک دیگر است که در حیاط آتلیهاش آنها را کشیده بود.
مواظب الماسهایتان باشید
در حال تماشای آثار و گفتوگو با استاد «نصر» هستم که چشمم به تابلویی میخورد. جایی در مرکز یکی از دیوارهای سفید گالری نصب شده. آسمانی وسیع دارد و زمینی باریک در پایین. اسمش «سفر به آسمان» است. اسم زیبایی دارد. میگوید که آن را در سفری که به «فیلبند» داشته کار کرده. آسمانی ابری دارد که انگار هر لحظه باریدن را انتظار میکشد.
«کریم نصر» متولد رشت است. شاید این شمالیبودن او هم دلیلی شده بر اینکه علاقهمند نقاشی با موضوع طبیعت باشد. هر چند در دیگر آثارش هم ردپایی از طبیعت دیده میشود، حتی این موضوع در پرترههایش حضوری پیدا و پنهانی دارد. او در«شناختنامه»ای از خودش مینویسد: «در بهمن به دنیا آمدم. هیچکس یادش نیست. اما آن روز حتما بارانی بود. چون از وقتی چشمانم را باز کردم، لکههای ابر از دورترین نقطههای آسمان توی ذهنم جمع میشدند. سنگینی میکردند و میباریدند و من یک دل سیر باران میخوردم.»
از رشت که به تهران آمدهاند سه، چهار ساله بوده. دیگر در تهران ماندگار شدهاند. خودش میگوید نوجوانیاش با کتاب و فیلم گذشته و نقاشی هم که همیشه بوده. بعد به انگلستان رفته و در لندن معماری خوانده. آنجا را دوست داشته چون «در لندن باران زیاد میبارید». به ایران که برمیگردد دانشگاهها تعطیل بودند. بعد از بازگشایی آنها برای ادامه تحصیل در رشته گرافیک وارد دانشگاه تهران شد. همزمان در کیهان بچهها شروع به کار کرد و تصویرسازیهایش همانجا چاپ شدند. در آن دوره تعداد نشریات اندک بودند و کیهان بچهها پر بوده از آثار خوب تصویرگران و نقاشان. آنجا با بنیاسدی و وکیلی دوست و همکار بوده و میانشان پر بوده از بحث و حرف در مورد نقاشی و تصویرسازی. «ما مجبور بودیم، مثل بیشتر مقاطع تاریخ فرهنگ ایران، بسیاری از چیزها را از نقطه صفر شروع کنیم. به نظر من کشف دوباره چیستی تصویرگری انرژی بسیاری از ما گرفت، اما همان درگیریهای نظری موجب شد که بتوانیم اندیشههای بصری خود را تدوین کنیم».
سالهای بعدش را به نقاشی و آموزش و نوشتن گذرانده. سال 89 کتابی از او توسط موسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر با عنوان «مواظب الماسهایتان باشید» منتشر شد. کتابی است با قلمی روان و ساده و برای مخاطب نوجوان درباره هنرهای تجسمی توضیح میدهد و مطالب، مثالها، اشارات فلسفی و تاریخی جذاب میآورد. کتابی است که ساده حرف میزند، اما منطقی محکم و استوار دارد. او نمایشگاههای زیادی در بهترین گالریهای تهران ازجمله هما، آن، ویستا، بُن و غیره برگزار کرده است و بهدلیل جایگاه ویژهاش در زمینه هنرهای تجمسی شاگردان زیادی داشته و دارد. صداقت، مهارت و انسجام فکری او دلیل خوبی است برای اینکه شاگردان جوان برای یادگیری نزد او بروند.
پنجرهای رو به نقاشی
اتفاق جالب توجه دیگری که در میان نقاشیهای او وجود داشت، سه تابلوی نسبتا کوچک بود که کنار هم نصب شده بودند. عنوان تابلوها، کوچه روبهرو 1، 2 و 3 بود. او آنها را از پنجرهای کوچک در آتلیهاش کشیده بود. اندازه بومها هم درست اندازه همان پنجره بودند. او میگوید برای پیداکردن موضوع در اطراف خود جستوجو کنید. جایی در ادامه شناختنامه خود میگوید: «نقاشی میتواند شفا بدهد. با دعوت به آرامش و فراهمکردن لحظاتی برای تمرکز و غوطه-ورشدن در جادوی تصویر چند شی ساده که تا به حال نگاهشان هم نکرده بودی. رنگ، بافت، خط، فضا همه در سکوتی مسحورکننده ذهن تو را تسخیر میکنند. تو به شگفتیهای چند شی ساده خیره میمانی. هستی برایت راه باز میکند. تو حیرتزدهای و در جهان شناور میشوی. این خاصیت نقاشی است.» درست کنار همین تابلوها هم طراحیهای او روی دیوار بودند. طراحیهای کوچک او که روی مقوا کار شدهاند. آنها هم گویی دریچهای بودند به طبیعتی سیاه و سفید.
نمایشگاه «میراث متروک» تا 20اردیبهشت امسال در گالری«بُن» برگزار خواهد بود.