شماره ۱۱۱۵ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت
صفحه را ببند
نگاهی به انتخابات در بستر تاریخ اجتماعی ایران در گفت‌وگو با دکتر تقی آزاد‌ ارمکی
آغاز انتخابات در تاریخ ایران، با غیبت «توده» پیوند خورده است
توده مردم دغدغه روشنفکران و سیاستمداران عصر قاجار نبوده است رأی مردم در دوره پهلوی اول، نماینده تولید نمی‌کرد اما ماجرا پدید می‌آورد

پدیده انتخابات در تاریخ ایران با شکل‌گیری مجلس شورای ملی آغاز می‌شود. توده مردم اما در انتخابات دو دوره نخست پارلمان نقش نداشتند. آیا این دو پارلمان تاثیری در زندگی مردم جامعه داشت؟ پاره‌ای پژوهشگران برآن‌اند انتظار شرکت توده مردم در جامعه‌ای که کم‌تر از یک درصد آن باسواد بوده، واقع‌بینانه نیست.
نخست باید به همان روزگار بازگشته، دریابیم وضعیت سه مساله در جامعه عصر مشروطه چگونه بوده است؛ یک، انقلاب مشروطه چگونه انقلابی بوده است؛ دو، نخبگان آن دوره چه کسانی بودند، چگونه در پهنه سیاسی نقش برعهده می‌گرفتند؛ سه، مردم در این میانه کجا جای می‌گیرند. جامعه‌ای که انقلاب مشروطه در آن رخ داد، یک جامعه محدود شهری بود؛ همه بخش‌های جامعه ایران در آن روزگار در شکل‌گیری و پیدایش انقلاب مشروطه نقش نداشتند و کنش‌گران آن به شمار نمی‌آمدند، به همین دلیل نیز زایش، رشد و افول مشروطه در شهر تهران و پاره ای شهرهای دیگر همچون تبریز، رشت و قزوین رخ می‌دهد. همه مساله در واقع در تهران و شهرهای پیرو آن آغاز شده و پایان می‌یابد. بنابراین هنگامی که انقلاب مشروطه چنین وضعیتی داشته، تنها به بخشی از جامعه ایرانی محدود می‌شود، نمی‌توان انتظار داشت کنش‌گران آن در سطح ملی گسترده باشند. از این‌رو شاید بتوان طبقه متوسط را بازیگر بخش اصلی انقلاب مشروطه برشمرد که با طبقه بالای جامعه همراه شده است. طبقه پایین جامعه در این نقش‌آفرینی سیاسی و اجتماعی نمودی ندارد؛ آنچه در واقع «مردم» یا «عموم» برشمرده می‌شود، در این منظومه جایگاهی چندان ندارد. بنابراین نوع ایده‌ها، بازی آن و قانون و دموکراسی که از آن برون می‌آید، به گونه‌ای دموکراسی نخبه‌گرایانه است. شاید بتوان گفت ایده‌های بورژوازی در آن به گونه‌ای وجود دارد و ایده‌های خلقی و توده‌ای به آن راه نمی‌یابد؛ تز و هدف آن در واقع عدالت اجتماعی نیست، که، بیش‌تر، دموکراسی و سامان اجتماعی را آماج خود دارد تا ارتقا، توسعه و مشارکت همه نیروهای اجتماعی. انقلاب مشروطه در ایران خیلی ویژه بوده، با انقلاب اسلامی متفاوت است؛ این دو انقلاب را در واقع مقدمه و موخره یک جنبش و خیزش سیاسی و اجتماعی می‌توان برشمرد و نمی‌توان گفت با هم شبیه‌اند. ماهیت انقلاب مشروطه و ترکیب نیروهای اجتماعی که در آن درگیر می‌شوند، همچون بازرگانان، زمین‌داران و روحانیون به عنوان بازیگران اصلی، ترکیب مجلس شورا و دیگر کنش‌ها را شکل می‌دهند؛ این نیروها، هیچ‌گاه به پدیده‌ای با نام جامعه یا نظام اجتماعی معطوف نیستند. منظور از جامعه، دعوت به توسعه یا مشارکت عمومی است. اینجا مساله تفکیک نیروهای اجتماعی است و باید تفاوت نیروهای جنسی، نسلی، قومی و گروه‌های اجتماعی را دارا باشد. چنین پدیده‌ای در انقلاب مشروطه رخ نمی‌دهد. مشارکت‌نداشتن یا غیبت توده‌ها در این جنبش اما برخلاف پندار رایج، در بی‌سوادی جامعه ریشه ندارد؛ نمی‌توان گفت چون جامعه عصر مشروطه بی‌سواد است، نمی‌تواند در انتخابات شرکت کند، زیرا انقلاب مشروطه به معنای توجه به توده نیست، شاید بتوان گفت آنچه موجب می‌شود این انقلاب از نظر طبقه‌های درگیر به کف جامعه، طبقه متوسط و طبقه بالا استمرار نداشته باشد، غیبت توده به این دلیل است که کف جامعه یا توده درگیر زیست است تا این که بهبود وضعیت جامعه و ارتقا و توسعه آن مساله‌اش باشد. توده نیز به دلیل مساله زیست نمی‌تواند مشارکت داشته باشد، هرچند ابزار و امکاناتی هم وجود ندارد که توده را به حضور فعال در مشروطه فراخواند، در حالی که در جامعه امروز هر کاندیدا یا نماینده که به صحنه انتخابات می‌آید، می‌گوید من می‌خواهم جامعه‌ام را گسترش داده و توسعه بدهم، نیروها را متکثر کرده، مشارکت را افزایش دهم. این، یعنی نهادهایی متفاوت وجود دارد و نهادهای متکثر نیز ساخته می‌شود برای این که این بار را بر دوش بگیرد. چنین امکانی در عصر مشروطه فراهم نیست، ساختن یک جامعه قوی به وسیله دولتی قوی، مساله نخبگان است. زیرا دولت‌هایی ضعیف در دوره‌های ناصری و مظفری داریم که به دلیل ضعف به حادثه دچار می‌شوند. کنش‌گران مشروطه بنابراین می‌پندارند اگر دولتی نیرومند بسازند، جامعه‌ای نیرومند در پی خواهد آورد، از این‌رو می‌گویند جامعه نیرومند یعنی دولت نیرومند! آنان برای همین منظور در پی ساختن نهادها و سازمان‌هایی می‌روند که دولت را نیرومند کرده و این نهادها را می‌سازند. اینجا است که بعدها وقتی رضا شاه می‌آید، دقیقا بر این تز سوار شده، می‌کوشد دولت‌اش را نیرومند کند و مولفه‌هایی را سامان دهد که در ساختن دولت نیرومند تاثیرگذار باشند. او بدین‌ترتیب بوروکراسی را سامان بخشیده، نهادهای رسمی، اقتصاد و حمل‌و نقل را شکل می‌دهد. تز رفاه اجتماعی بنابراین در آغاز مشروطه شکل نمی‌گیرد، از همین‌رو است که از تقویت حضور مردم در جامعه بحث نمی‌شود و اساسا از مشارکت اجتماعی سخنی در میان نیست. همه دعواها بر سر آن است که دولت چگونه ساخته شود تا جامعه‌ای نیرومند بتواند بسازد. این تز اتفاقا تاکنون بر جای مانده است و امروز نیز ما گرفتار آن شده‌ایم. چون می‌خواهیم دولتی نیرومند بسازیم تا جامعه را نیرومند کند و پاره‌ای از رییسان جمهور یا نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، با این که شعار توده و رفاه و حقوق اجتماعی می‌دهند اما در پی کوچک یا بزرگ‌کردن دولت‌اند تا نیرومند باشد و آنان بدین‌ترتیب بتوانند با یک دولت نیرومند، جامعه توانمند بسازند. تز تضاد دولت و ملت، گزینه آلترناتیو این افراد است. پاره‌ای روشنفکران تز صد سال پیش را دارند و برای وضعیت امروز جامعه ما تجویز می‌کنند. در پاسخ به پرسش شما درباره غیبت توده و تاثیر دموکراسی بر آن در عصر مشروطه بهتر است از دموکراسی توده سخن نرانیم، که، بگوییم به موجب شرایط جامعه، دموکراسی نخبه‌گرایانه باید رخ دهد و همین نخبگان در شکل‌دهی به پارلمان بهترین انتخاب را در دو انتخاب یکم و دوم می‌کنند. اِشکال مجلس سوم این است که از ترکیب توده‌های اجتماعی دست برمی‌دارند و فقط توده‌های حکومتی را به مجلس وارد می‌کنند، یعنی توده‌هایی را به مجلس می‌فرستند که نماینده پیشه‌ها، مشاغل، گروه‌های متفاوت اصناف از طبقه‌های متوسط و بالا را از مجلس بیرون می‌ریزند و صف‌بندی سیاسی مدافع و مخالف دولت و کارگزاران سیاسی و مجلس، گرفتار دوگانه مدافع و مخالف می‌شود. این بدترین رخدادی به شمار می‌آید که پس از کودتای محمدعلی شاه در سال نخست پیروزی مشروطه، برای دموکراسی در ایران پدید می‌آید؛ متاسفانه امروز نیز این قالب‌بندی دوگانه مخالف و موافق دولت و نظام سیاسی به بازی دموکراتیک سمت‌وسو می‌دهد.
آیا می‌توان نتیجه گرفت با توجه به درگیری توده مردم با زیست روزمره، مشروطه برای جامعه چندان اولویت نداشته و به گونه‌ای زود بوده است؟
نمی‌توان گفت زود بوده؛ موضوعیت نداشته است. بسیار متفاوت است که بگوییم مردم مشروطه را نمی‌فهمیدند. از این نظر برای آنان موضوعیت نداشته است زیرا در تیررس آن نبودند. پدیده‌ای به نام آموزش همگانی در این زمان وجود ندارد، رسانه‌ای در کار نیست و نیروهای اجتماعی پدید نیامده است که مردم را به انتخابات فراخواند. نیروهای اجتماعی در دهه 1330 خورشیدی بدین‌سو در ایران شکل می‌گیرند که به سراغ مخاطب عام می‌روند تا آن‌ها را به انتخابات فراخوانند. روحانیان، روشنفکران، سیاستمداران و نیروهای اجتماعی در این روزگار به کوچه و بازار رفته، مردم را توجیه می‌کنند که مشارکت داشته یا نداشته باشند. چنین پدیده‌ای اما در عصر مشروطه وجود ندارد؛ روحانیت در آن دوره اساسا چنین نگاهی ندارد، حتی هنگام سخنرانی در مجلس و مسجد، به چنین دغدغه‌ای اشاره نمی‌کند، دغدغه توجه به زنان، چه زنان تحصیل‌کرده و مذهبی چه بی‌سواد، در میان نیست؛ این صورت‌بندی‌هایی از زنان به شمار می‌آید که در جامعه امروز مورد توجه قرار گرفته است، چنین مساله‌ای در آن زمان مطرح نبود و اصلا قرار نبود مشارکتی داشته باشند. دسته‌های روحانیت، سیاستمداران و روشنفکران در پی بخشی به نام توده نمی‌روند زیرا هنوز دغدغه آن‌ها نشده است، همچنین نهادهای مطرح‌کننده چنین مسایلی شکل نگرفته است و آموزش همگانی نیز وجود ندارد. اگر مدرسه‌ای وجود دارد، ویژه طبقه‌های متوسط و بالای جامعه قاجار و پهلوی اول است؛ این هرچند بعدها آهسته‌آهسته به آموزش همگانی تبدیل شده، پس از مدتی تلویزیون به جامعه وارد می‌شود و فضای همگانی شکل می‌گیرد، سینما، خیابان و بازار فراتر از شکل سنتی آن نمود می‌یابند و مردم به معنای عام، شکل می‌گیرد. مفهومی کلی به نام مردم (ناس) همچنین در ادبیات سیاسی- اجتماعی پدید می‌آید که خیلی انتزاعی است. بعدها که مارکسیسم می‌آید و حزب توده که در دوره پهلوی دوم در ایران شکل می‌گیرد، البته آرام‌آرام مردم (توده) را با مرزبندی کارگران، دهقانان، شهرنشینان، روستاییان، زنان و مردان از هم تفکیک می‌کند. ادبیات آلترناتیو آن نیز پدید می‌آید و روحانیت، روشنفکران و سیاستمداران به آن توجه می‌کنند.
تشکیل پارلمان در ایران با رخدادهایی تلخ و غم‌بار در کشور هم‌زمان می‌شود. سوء‌استفاده برخی یاغیان از وضعیت کشور، از آن دسته است. برخی از توده مردم در این میان تصوری درست از مشروطه ندارند و همین تجسم عینی از مشروطه، گردن‌کشی و ناامنی را در پی می‌آورد. آیا نداشتن سواد که به فهم نادرست از آن جنبش می‌انجامد، مشروطه را با بستری ناامن روبه‌رو  می‌کند؟
توده در این زمان هنوز پادشاه را در جامعه می‌بیند و چیزی دیگر نمی‌بیند. در این‌باره اگر کرویدور مشروطه را بنگرید، از تهران آمده، به سمت قزوین، زنجان، تبریز، رشت و بیرون از کشور می‌رود، در این میان به سختی به اصفهان و شیراز راه می‌یابد. اگر در جنوب بازیگری مشروطه وجود دارد، به دلیل حضور انگلیس و پرتغالی‌ها است که طایفه‌های جنوب ایران نیز فعال می‌شود، اما الزاما در مرحله نخست به عنوان نیروی انقلابی و مشروطه‌خواه به شمار نمی‌آیند، که برای سرکوب مشروطه فعال شدند. بعدها انشقاق به وجود می‌آید و یک کریدور ظریف اینجا شکل می‌گیرد؛ در میان دو راه مهم، یک بی‌راهه پدید می‌آید که به جنوب می‌رسد. بنابراین جایی دیگر در ایران با آن گستره، برای جولان مشروطه نیست. انقلاب اسلامی اما پدیده‌های عمومی رهبری و مشارکت عمومی را در خود دارد، همه نیروهای اجتماعی و در همه شهرها، با رخدادهایی مهم مانند رویدادهای دی ماه 1357 در قم، یا در تبریز، تهران، کاشان و شهرهای دیگر در این فرآیند حضور می‌یابند که این مساله پیوستگی مبارزه‌ها را در شهرهای دیگر جز تهران می‌رساند. شهرهایی محدود اما در مشروطه حضور دارند و بازیگران مشروطه نیز در نقاطی محدودی پراکنده‌اند؛ در بی‌راهه مشروطه رخدادهایی پیش می‌آید و رضاخان به همراه قزاق‌ها از این بی‌راهه مشروطه آمده، با کودتا و کارهای بعدی قدرت را به دست می‌گیرد.
رضا خان با ورود به پهنه سیاست در ایران، هم‌زمان با انتخابات مجلس چهارم می‌کوشد بر این نهاد تاثیر بگذارد. آیا این تلاش برای در دست‌گرفتن مجلس می‌تواند از اهمیت آن در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی در جامعه نشان داشته باشد؟
دگرگونی که در مجلس رخ می‌دهد، بیانگر کوششی در حذف بورژوازی ملی برهم‌زدن طبقه متوسط است. نیروی شبه‌مدرن بعدها در ایران برمی‌آید که در سایه، کنار و در پیوند با نظام سیاسی است. بازی آن‌ها بر اساس شرایط برپایی یا فروپاشی دولت و نظام سیاسی است. در همین زمان است که رضا خان تز جمهوری‌خواهی را به مجلس ارایه می‌کند که البته مجلس نمی‌پذیرد و این شگفت‌انگیز است، همچنین بسیاری از دیگر مسایل مهم که در مجلس مطرح می‌شود. رخدادی تازه در واقع در ایران پدید می‌آید که کانون‌شدن دولت است، همچنین بعد نیروهایی که مرتبط یا موافق‌اند، نیروهای اصلی را تشکیل می‌دهند. همه دعوا پس از آن، به تشکیل حزب مخالف و موافق دولت معطوف می‌شود. این پروسه تا رخداد انقلاب اسلامی ادامه دارد. یک دوره شکاف، با آغاز انقلاب شکل می‌گیرد و امروز دوباره آن دعوا در حال روی‌دادن است. تشکیل نیروی چپ و راست، در واقع دعوا بر سر گرفتن قدرت مرکزی است و بعد توسعه و دموکراسی از راه نظام سیاسی است. مدلی که در دوره رضا شاه در ایران شکل گرفت، اینگونه بود که کنش‌گران پهلوی اول دوره‌ای تازه پدید می‌آورند و با گرفتن مساله از دست جامعه، آن را در اختیار خود می‌آورند و با مداخله در همه سطوح در دموکراسی، جامعه را در دست می‌گیرند. اینجا است که توسعه از بالا رخ می‌دهد و تجدد آمرانه یا نوسازی از بالا شکل می‌گیرد. حکومت در این روند همواره قانون تصویب می‌کند و نهاد تشکیل می‌دهد تا جامعه را به سمتی که می‌خواهد ببرد.
آیا بافت عشایری و روستایی جامعه ایران و کم‌رنگ‌بودن شهرها تاثیری بر رخدادهایی مانند شکل‌گیری پارلمان و میزان مشارکت مردم دارد؟
این سخن را درباره کم‌رنگی شهرها نمی‌توانم بپذیرم. جامعه ایرانی در آن زمان دارای یک بافت و یک قدرت است؛ قدرت جامعه ایرانی در دگرگونی‌های دوره قدیم، حتی تا دهه‌های 30 و 40 خورشیدی در اختیار شهرها بوده، آن‌ها بازیگران اصلی‌اند. این سخن البته بدان معنا نیست  که جمعیتی که بیش‌تر در روستاها و طوایف وجود دارند، بازی می‌کنند یا خیر؛ آن‌ها اساسا از بازی بیرون‌اند اما در آن نقش‌آفرینی و بازی که در شهرها صورت می‌گیرد، بقیه را از طریق ارتباط با نیروهایی که در میان طوایف و قبایل وجود دارد، به میان بازی می‌آورند و آن‌ها دست دوم بازی می‌کنند. برای همین عموما بیش‌تر طایفه‌ها دستاویز نیروهایی برای تخریب حاکمیت مرکزی، نیز برای جابه‌جایی قدرت به کار می‌آمده‌اند. آن‌ها بیش‌تر برای سرکوب به کار می‌آمدند تا دموکراسی! این یک صورت‌بندی ویژه به شمار می‌آید که در جامعه ایرانی در شهر و روستا رخ داده است؛ روستا در دوره جدید اجازه بازی می‌یابد، هرچند همین اجازه، فروپاشی روستا و پایان‌یافتن آن را در پی می‌آورد. روستا به جای آن که نیرویی برای سهم‌خواهی و سامان زیست اجتماعی باشد به نیرویی تبدیل می‌شود که خود را منفجر می‌کند؛ در واقع امکانی که به روستا داده شده، انفجار آن را در پی می‌آورد. در برابر، در جامعه‌های چین و هند، امکانی که به روستا داد، توسعه آن را در پی داشت. توسعه محلی اکنون در این کشورها وجود دارد که روستاییان آن را پدید آوردند اما در ایران، روستایی امکان فروپاشی خودش را فراهم می‌کند.
برخی از روشنفکران و سیاست‌ورزان پس از برافتادن پهلوی اول و رضاشاه، مساله تجدید انتخابات را مطرح می‌کنند. این درخواست و پیگیری برای تجدید انتخابات چه پیامی می‌تواند داشته باشد؟ آیا جامعه به اهمیت تاثیر پارلمان پی برده است؟
بله! مردم به اهمیت مجلس پی بردند، همچنین در شهریور 1320 فضایی وجود دارد که با دوره‌های انتخابات در سال‌های 1295، 1298، 1299 و 1300 خورشیدی بسیار متفاوت است. حدود دو دهه نوسازی در ایران رخ داده و نهادهایی نیز ناخواسته بنیان گذارده شده که سرچشمه ظهور نیروهای جدید اجتماعی شده‌اند. مثلا در حوزه حقوق و قضا در ایران که به آن کم‌بها می‌دهیم، افرادی مانند علی‌اکبر خان داور می‌کوشند آن را از نظام سیاسی مستقل کنند. دادگاه‌ها در همین راستا تشکیل می‌شود، نظام حقوقی سامان می‌یابد و مردم برای شکواییه‌ها به دادگاه‌ها می‌روند. بنابراین نیرویی پیدا و جامعه از منظر ساحت اجتماعی بزرگ‌تر می‌شود. حکومت همچنین در زمینه دموکراسی آمرانه و به اصطلاح توسعه سیاسی آمرانه می‌خواهد از مردم رای بگیرد و همین کار را هم می‌کند. مردم جدا از درستی یا نادرستی رای، به شکل عام رای می‌دهند، پس رای اهمیت یافته است. این نکته‌ای مهم است که در بحث‌های سیاسی باید به آن توجه کرد، یعنی زمانی رای درست یا غلط مهم می‌شود. رای در این میان گاه خریدنی می‌شود یا حتی در فرآیند رای‌گیری تقلب رخ می‌دهد؛ همه این‌ها از اهمیت رای نشان دارد. مردم در پاره‌ای شهرستان‌ها اعتراض می‌کردند که ما نامی را در صندوق رای می‌اندازیم اما نام فردی دیگری بیرون می‌آید! باز هم تاکید می‌کنم، این موضوعی مهم است که گرچه رای مردم نماینده تولید نمی‌کند اما ماجرا پدید می‌آورد و به گونه‌ای نظام سیاسی را نقد و نیرو تولید می‌کند. شیوه نقش‌آفرینی روحانیان نیز مهم است که از حوزه سیاسی به حوزه اجتماعی روی می‌آورد و با تجربه   از مشروطه به فضای روشنفکری می‌رسد.  بنابراین بعدا می‌بینیم هم روحانیت مشارکت سیاسی می‌کند هم روشنفکر دینی متولد می‌شود. نکته دیگر این که ارتباطات در ایران موجب می‌شود جامعه فراتر از شهر برود، شهرهای جدید متولد شود و شهرهای بزرگ قدیمی با شهرهای جدید پیوستگی یابند. اینجا می‌توان دریافت پیدایش سیستم حمل‌و نقل راه‌آهن در ایران روزگار پهلوی اول، رخدادی بسیار بزرگ است. به همین دلیل در شهریور 20 بیگانگان یعنی انگلیسی‌ها، روس‌ها، آمریکایی‌ها و آلمانی‌ها با بهره‌گیری از آن در جامعه ما رفت‌وآمد می‌کنند. این رفت‌وآمد بیگانگان و چرخشی که در مرکز ایران دارند، فقر تولید می‌کند، همچنین حضور آن‌ها  مسایل اجتماعی در پی می‌آورد که پاسخ‌های شخصی و خودمانی نمی‌یابد تنها باید در انتظار پاسخ‌های عمومی و اجتماعی بود. جامعه بنابراین بزرگ‌تر و مدرن‌تر می‌شود و نیروهایی جدید شکل می‌گیرند که می‌گویند ما دموکراسی جدید می‌خواهیم و باید انتخابات نو صورت بگیرد. حقوق شهروندی و دموکراسی به عبارتی تااندازه‌ای معنا می‌یابد. حاکمیت البته پس از شهریور 20 پاسخی به این انتظارات نمی‌دهد؛ این پاسخ‌گویی در دوره بعد در قالب گروه‌ها متجلی می‌شود. ما پس از آن با ظهور گروه‌های متعدد اجتماعی و سیاسی به ویژه در دهه‌های 30 و 40 خورشیدی روبه‌روییم که کنش‌گران آن بسیار زیاد می‌شوند.

ماهرخ ابراهیم‌پور- خبرنگار حوزه تاریخ|

پدیده انتخابات و فرآیند آن در تاریخی ایران همیشه با شوری ویژه همراه بوده است. مساله یا چیدمان کاندیداها در هر دوره از تاریخ معاصر ایران موجب شده است مردم با هیجان و توجهی ویژه انتخابات را رصد کنند. بازخوانی پیشینه انتخابات در ایران، از روزگار مشروطه بدین‌سو نشان می‌دهد انتخابات در هر دوره جامعه را بسیار متاثر و با خود همراه کرده است. جدا از میزان شرکت مردم در انتخابات، حاشیه‌های آن نیز درنگ‌آمیز بوده است. حاشیه‌هایی که در یک برهه زمانی کوتاه جامعه را دستخوش شوری وصف‌ناپذیر می‌کند؛ همه گویی از آن سخن می‌رانند و نمی‌خواهند رویدادهای آن را از دست دهند. این پرسش اما گاه پیش می‌آید که سیستم انتخابات و اهمیت آن در جامعه و تاثیرش بر جامعه از چه زمانی شکل گرفته است؟ مردم ایران آیا از آغاز به اهمیت انتخابات آگاهی داشتند و با شناختی مناسب و دقیق در فرآیند آن حضور می‌یافتند و نماینده یا نمایندگان خود را برمی‌گزیدند؟ همچنین بررسی شیوه نگاه نظام سیاسی و روشنفکران به توده به معنای مردم و دگردیسی شعار انتخابات از دموکراسی به عدالت اجتماعی، از جمله مسایل مهم در زمینه بررسی تاریخی پدیده انتخابات در ایران معاصر به شمار می‌آید. گفت‌وگو با دکتر تقی آزاد ‌ارمکی، برای دست‌یابی به پاسخ‌های این پرسش‌ها انجام شده است. استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران در این گفت‌وگو برآن شده است هم‌زمان با پاسخ‌گویی به پرسش‌های یادشده، این نکته را بنمایاند که مردم ایران مشروطه را به عنوان آغازی برای مشارکت سیاسی و اجتماعی ایرانیان در حکومت‌داری دریافتند اما غیبت آن‌ها از انتخابات دو دوره نخست مجلس شورای ملی به دلیل درگیری‌شان با زیست روزمره بوده است.

کمیسیونی به نام عرایض از مجلس دوم مشروطه در نهاد پارلمان شکل می‌گیرد. تشکیل این کمیسیون چه ضرورتی را در این زمینه‌ها که فرمودید می‌تواند بیان کند؟ آیا مجلس خواهان ارتباط با جامعه است؟

اگر این کمیسیون بر جای می‌ماند و به گونه حرفه‌ای و منظم به کارش ادامه می‌داد، شبیه آنچه در کشورهای توسعه‌یافته پیش آمده بود در ایران نیز روی می‌داد، زیرا وقتی انتظارات و نیازهای دیگران از این راه به سیستم می‌رفت، آن نیرو فعال می‌شد و نظام سیاسی سرانجام ناگزیر آن را به رسمیت می‌شناخت. در حالی که اینچنین نمی‌شود چون به سرعت سرکوب، حذف و به کنار رانده می‌شود و سرانجام به دفتر شکایات مثلا شاه تبدیل می‌شود. شکایت‌های افراد جامعه بنابراین به مجلس نمی‌رود که بتواند فضا بسازد، یعنی میان حوزه سیاسی و حوزه خصوصی یک فضا به نام حوزه عمومی پدید آورد، در حالی که وضعیتی در دموکراسی‌خواهی در غرب برای مثال توصیه حوزه عمومی هابرماسی وجود دارد که تقریبا به همین شیوه کمیسیون عرایض ظهور می‌کند و ماندگار می‌شود؛ همین نیروی برخاسته از حوزه عمومی به نیروی اجتماعی تبدیل می‌شود.

 

 


تعداد بازدید :  343