شماره ۱۱۱۰ | ۱۳۹۶ پنج شنبه ۷ ارديبهشت
صفحه را ببند
مجسمه و سنگ مرمر

محمود محرابی

«در یک موزه، مجسمه‌ای مرمرین بود که هر روز هزاران نفر از او بازدید می‌کردند و زیبایی او را تحسین می‌کردند. یک شب سنگ مرمر دیگری که کفپوش سالن موزه بود، لب به شکایت گشود و به مجسمه گفت: هر دوی ما از یک معدن سنگ به این‌جا آورده شدیم. مردم هر روز پای خود را روی من می‌گذارند ولی تو را تحسین و تمجید می‌کنند. این بی‌عدالتی است. مجسمه روی خود را به سمت سنگ مرمر کرد و گفت: آیا به خاطر داری روزی را که مجسمه‌ساز می‌خواست تو را به یک مجسمه تبدیل کند اما تو از خود مقاومت و سرسختی نشان دادی؟ سنگ پاسخ داد: ضربه‌هایی که بر من وارد می‌کرد دردناک بود، تحمل آن همه رنج و سختی را نداشتم. احساسم این بود که قصد آزار مرا دارد. مجسمه به او گفت: اما من می‌دانستم که او هدفی از این کار خود دارد. بنابراین درمقابل ضربه‌ها مقاومت نکردم. هرچه قدر بیشتر تاب می‌آوردم، زیباتر می‌شدم. فهمیده بودم که درپشت این رنج، گنجی در انتظار من است. بنابراین تو نمی‌توانی شکایت کنی که چرا مردم روی تو پا می‌گذارند.»
این داستان را دوست دارم. به نظر من تمثیلی زیبا از نحوه رویارویی ما دربرابر مشکلات و مصایب زندگی‌مان است. در نگاه اول ساده‌ترین روش در زمان مواجهه با اتفاقات و حوادثی که خوشایند و دلچسب نیستند، تکرار همان عاداتی است که همیشه آن را انجام می‌دهیم. درچنین لحظاتی غُر و شکایت و مظلوم‌نمایی به‌عنوان ابزارهای دم‌دستی و کلیشه‌ای به دادمان می‌رسند. باور ما این است که با این امکانات خواهیم توانست در آنچه که درمسیر زندگی ما به وجود آمده است، تغییری به وجود آوریم. اگر خشم و قهر به‌عنوان ابزاری کارآمد برای این تغییر و نهایتا آرامش و رضایت ما محسوب می‌شوند، پس احساسات بد و ناخوشایندی که در زمان خشم و قهر و شکایت در وجود ما پیدا می‌شوند را چگونه می‌توان توجیه کرد؟ نوع نگاه ما به دنیا و زندگی تعیین می‌کند که چه اتفاق و حادثه‌ای خوشایند و کدام یک ناخوشایند است. همه آن چیزی که ما به آن برچسب وضع خوب یا بد می‌زنیم، تنها از دریچه نگاه هریک از ما به تنهایی قابل تفسیر است. اگر قرارگرفتن درشرایطی که به آن عادت کرده‌ایم، خوب و بیرون‌آمدن از آن، بد محسوب می‌شود؛ تنها یک روند است که در درون ما صورت می‌گیرد. به دلیل شرطی‌شدن و نگاه تک‌بعدی خود، نمی‌توانیم هیچ نگاه دیگری را بپذیریم. بنابراین نسبت به هرحادثه که به سمت ما روانه می‌شود، مقاومت نشان می‌دهیم. نمی‌توانیم رنج بیرون‌آمدن ازشرایط یکنواخت را برای خود پذیرا باشیم. طاقت مواجهه‌شدن با این دردها را به خود نمی‌دهیم تا به نقطه‌ای برسیم که در آن‌جا از قیدوبندهای دست و پاگیری که خودمان برای خود درست کرده‌ایم، اثری نیست. ترس از فرارفتن از این شرایط حقیری که به آن دل بسته‌ایم، این اجازه را به ما نمی‌دهد که دربرابر ضربات حوادث ملایم باشیم. ضرباتی که تنها کار آن تراشیدن زواید و صیقل‌دادن است. درنهایت، دلخوش‌بودن به این زواید و نیز نگرانی بابت از دست‌دادن آنها تنها یک هدیه برای ما خواهد داشت؛ ایفای نقش یک کفپوش در موزه زندگی.


تعداد بازدید :  464