اردشیر گراوند جامعهشناس
پیشتر میان مشاغل پدران و فرزندانشان، پیوستگی وجود داشت؛ به این معنی که عمده شغل فرزندان، همان شغل پدرانشان بود. پدران و مادران کشاورز، فرزندان کشاورز تربیت میکردند و سایر شغلهایی از این دست که البته این مشاغل به مراتب، پراکندگی و تنوع کمتری به نسبت امروز داشتند. بعد از آن نیز در جامعه شهری عموما خانوادهها به صورت صنفی وارد یک حرفه میشدند.
اگر پدر، معلم بود، عمه و عمو نیز به این شغل رو میآوردند. به همین دلیل، الگوی ذهنی کودکان دیروز، پدرانشان بودند. هم به این دلیل که الگوی دیگری در دسترسشان وجود نداشت و هم به دلایل دیگری مثل دسترسی نداشتن به رسانهها و ابزارهای ارتباط جمعی، اساسا الگوی دیگری جز پدر و مادر برایشان وجود نداشت. اما در دنیای امروز، داستان به کلی متفاوت شده است. اول اینکه، تنوع و تکثر در مشاغل ایجاد شده است؛ دوم آنکه دسترسی آسان به وسایل ارتباط جمعی، رسانهها و گردش آزاد اطلاعات و دسترسی به انواع و اقسام اطلاعات و داناییهای متفاوت، همگی دست به دست هم دادهاند تا کودکان، آرمانها و الگوهایشان را از منابع دیگری دریافت کنند؛ اساسا کودکان امروز، آرمانشان چیز دیگریست.
امروز تنوع مشاغل، ایجاد شده است؛ پدر یک شغل، مادر، شغلی دیگر، دایی و عمه و عمو نیز هرکدام دارای یک شغل مجزا از دیگر اعضای خانواده هستند و همین موجب شده که کودکان چشمشان به درگاه دیگری باشد. نمیخواهم اینجا قضاوت ارزشی در مورد خوب یا بد بودن این قضیه کنم، اگرچه از دیدگاه شخصی من، این امر به دلایل مختلفی بد است.
امروزه شاید پدر و مادرها در خردسالی فرزندان، برایشان الگو باشند، اما بعد از آن، دیگر فرزندان از آنها الگوبرداری نمیکنند. سوال پیش میآید که چه باید کرد؟ باید پیش از پاسخ به این پرسش، به این نکته اشاره کنم که یک نظام کلان فرهنگی- اجتماعی است که برای جامعه تصمیمگیری میکند.
بهعنوان یک پاسخ اجمالی، باید بگویم که بایستی این نظام کلان فرهنگی- اجتماعی را تغییر دهیم و طوری به آن جهت بدهیم که تصمیمگیری را به سمت الگوبرداری از پدر و مادر و تجارب پیشینیان هدایت کند. در توضیح این مسأله باید مثالی بزنم. این نظام کلان، بازار شوربایی است مثل سایر بخشهایمان که دچار بیانضباطی شده است. از فضای شغلیابی گرفته تا انتخاب رشته تحصیلی و ... همگی دچار بیانضباطی شده است و تصمیمگیریهایی که صورت میگیرد، با معیارهای صحیح و درستی نیست؛ اساسا، این افراد نیستند که در این حوزهها تصمیمگیری میکنند؛ بلکه این نظام کلان فرهنگی- اجتماعی است که برای آنها تصمیم میگیرد. به عنوان مثال، دختر من امسال میخواهد در کنکور شرکت کند. من و مادرش هردو جامعهشناسی خواندهایم و نظر من برای انتخاب رشته دخترم، یا اقتصاد است، یا آمار که دلایل کافی برای آن دارم. اما دخترم، انتظار دارد که رشته مهندسی بخواند؛ اما وقتی از او میپرسم چرا؟ میگوید نمیدانم! اما من میدانستم چرا باید سراغ اقتصاد یا آمار برود. او نمیداند، چرا که این، نظام اجتماعی- فرهنگی غالب بر جامعه و اذهان مردم است که چیز دیگری را به او معرفی کرده است.
معیار انتخاب رشته در این نظام فرهنگی- اجتماعی، به خاطر نام رشته و درآمد است و نه ارزشمندی، نیاز جامعه و علاقه فرد. لذا اگر این نظام، تغییر کند، تفکر افراد نیز به تبع آن، تغییر خواهد کرد. باید این نظام مدیریت فرهنگی و تربیتی خانواده، به بچه بگوید که اگر از سرمایههای پیشینیان بهرهمند شوی، موفق خواهی بود؛ و این فضای عمومی فرهنگی- اجتماعی، توسط روزنامهنگاران، مطبوعات و رسانههاست که جهت مییابد، شکل میگیرد و تغییر میکند.