| علیاکبر محمدخانی| چند شب پیش من و خانومم توی خونه به شکل مشمئزکنندهای تنها بودیم که یهو دزد اومد، ما هم از ترس سریع رفتیم زیر پتوی گلبافت. حالا توی اون وضعیت، خانومم گیر داده بود؛ «من کاهو میخوام». من گفتم: «آخه نصف شبی، زیر پتو، دزد تا دندان مسلح بالای سرمون، کاهو از کجا بیارم؟» خانومم گفت: «آخه هروقت اِسترچ میگیرم، باید کاهو سِکنجبین بخورم وگرنه جیغ میزنم.» من گفتم: «منظورت اِسترسه دیگه؟» گفت: «حالا هرچی، یالا من کاهو میخوام». هیچی، مجبورم کرد سینهخیز بِرم از توی آشپزخونه براش کاهو سکنجبین بیارم. بعدم با اولین گازی که از کاهو برداشت، چنان صدای خِرچی بلند شد که دزده فهمید و اومد پتو رو از روی سرمون کشید وگفت: «توی این وضع مشمئزکننده، با همدیگه چه نسبتی دارید؟» ما گفتیم: «ببخشید، خودت با ما چه نسبتی داری؟» دزده کارت شناسایی درآورد و گفت: «من دزدم». ما گفتیم: «خب ما هم زن و شوهریم» دزده گفت: «از کجا بدونم و اینا؟» هیچی دیگه چارهای نبود، مجبور شدیم یه پنجاهی بذاریم کف دست دزده، تا بیخیال ماجرا بشه. میخوام بگم مدارک شناساییتون همیشه همراهتون باشه. لازم میشه بالاخره.