شماره ۴۰۶ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۷ مهر
صفحه را ببند
کودکی از گذشته تاکنون

جعفر ابراهیمی(شاهد) شاعر کودک

بچه‌های امروزی به‌خصوص کودکان در وضع بد و نابسامانی به‌سر می‌برند. در فضای زندگی آنها چند هوایی حاکم است و این مساله نسبت به گذشته‌ها تفاوت دارد. آنها در خانواده با مسائلی مواجه اند که در مدرسه فضایی متفاوت از آن را مشاهده می‌کنند.
یکی از مشکلاتی که چنین فضایی را در زندگی آنها به‌وجود آورده، از بین رفتن بافت سنتی در خانواده‌هاست. دیگر پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها در خانه نیستند و مثل گذشته اقوام به یکدیگر نزدیک نیستند و هم چنین نقش پدر و مادرها هم با گذشته متفاوت است. در گذشته تربیت‌ها عمدتا به دست پدربزرگ و مادربزرگ‌ها صورت می‌گرفت و پدر و مادر کمتر وقت می‌گذاشتند.
قصه‌ها و افسانه‌هایی که پدربزرگ و مادربزرگ برای بچه‌ها می‌گفتند مسائل تربیتی بچه‌ها را در گذر زمان برایشان حل می‌کرد و احساس عاطفی‌شان در خانواده‌ای گرم و صمیمی شکل می‌گرفت و آنها محبت را در محیط خانواده می‌آموختند. درحال‌حاضر پدر و مادرها آن‌قدر درگیر شغل‌هایشان هستند که تربیت کودکان به مهدهای‌کودک‌ سپرده می‌شود. والدین کمتر فرصت دارند که با بچه‌ها گفت‌وگو کنند و به سوال‌هایشان جواب دهند. آنها سعی می‌کنند با مفری مثل کارتون‌ها و بازی‌های کامپیوتری بچه‌ها را از سر خود باز کنند. چیزی که آنها را دور از اجتماع و دیگران بار می آورد و بچه ها به جای مواجه شدن با مردم، در محیط‌های کوچک و منزوی بزرگ می شوند.
مساله دیگر دورشدن بچه‌ها از طبیعت و اشیای طبیعی مثل سنگ، خاک، درخت و چوب است که در گذشته شخصیت بچه‌ها را در بازی‌ها شکل می‌دادند. امروزه در شهرها و حتی روستاها، بچه‌ها کمتر با اشیای طبیعی سر و کار دارند. اکثرا در آپارتمان‌ها زندگی می‌کنند و افراد دیگر مثل همسایه‌ها برایشان غریبه‌اند. بچه ها دیگر کمتر با یکدیگر و در حیاط و کوچه بازی می کنند و اغلب به بازی های رایانه ای وابسته اند.
در روز جهانی کودک امسال برای برنامه‌ای به راه‌آهن رفتم که حدود 400کودک و تعدادی شاعر و نویسنده حضور داشتند و آن‌جا با بچه‌ها حرف می‌زدیم و به عنوان نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان  با آنها از نزدیک معاشرت می‌کردیم. این بهانه‌ای شد تا من به محله دوران نوجوانی‌ام سری بزنم و دیدم آن محله جزء معدود جاهایی است که از گذشته تاکنون دست نخورده باقی مانده است. هیچ خانه دوطبقه‌ای، حتی سه‌طبقه نشده بود و پیرزن‌ها مثل گذشته کوچه را آب و جارو کرده بودند و همسایه‌ها هنوز با هم رفت‌وآمد داشتند. وقتی این تصویر را در مقابل تصویر کنونی زندگی بچه ها قرار بدهیم متوجه می‌شویم که زندگی امروز آنها که تربیت شان را شکل می دهد چقدر با گذشته متفاوت است. در آپارتمان‌های کنونی چنین امکانی برای معاشرت با همسایه‌ها نیست. حتی دو واحد روبه‌رو ارتباط خیلی کمی با هم دارند. خانه برای بچه‌ها یک قفس است و اگر هم بخواهند بازی یا سر و صدا کنند، باید نگران همسایه‌ها باشند.
امکانات رفاهی این‌روزها نیز بخش زیادی از خلاقیت بچه‌ها را از بین می‌برد، بعضی از خانواده‌ها هنوز هم سلیقه به خرج می‌دهند و با همان روش‌های قدیمی سعی می‌کنند خلاقیت بچه‌ها را زنده نگه دارند. به خاطر دارم که مادرم با دو قطعه چوب، یک دکمه بزرگ و مقداری پارچه برای خواهرم عروسکی ساخته بود. وقتی مشغول ساختن آن بود، من و خواهرم تماشا می‌کردیم و حاصل دسترنج او برای ما مثل عروسکی زنده بود که از آن مراقبت می‌کردیم. روزی که آن عروسک شکست خواهرم می‌گفت، عروسک مرده است و ما آن را دفن کردیم. الان اگر سر یک عروسک خریداری شده را هم جدا کنند برای بچه‌ها ناراحتی نیست. می‌دانند که اگر خراب شد می‌توانند بهترش را بخرند. ما با سختی و صرف زمان زیاد بادبادک می‌ساختیم و برایمان ارزش بیشتری داشت. بچه‌ها الان خیلی راحت همه‌چیز را به دست می‌آورند. این چیزهاست که ذهن بچه‌ها را تنبل می‌کند، اگرچه تکنولوژی‌ها باعث شده بینش و اطلاعات آنها بیشتر شود اما اغلب احساس خمودگی دارند چون انرژی کودکان به صورت حرکات بدنی و بازی‌ها خیلی کم بروز پیدا می‌کند. این حرف به معنای مخالفت با مدرنیته نیست اما هیجانات روحیه بچه‌ها باید برآورده شود.
در گذشته این با قصه‌ها و افسانه‌های جادویی که پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌گفتند ایجاد می‌شد. در این افسانه‌ها که اغلب یک آدم خوب و یک آدم بد بود که آدم خوب گرفتار می‌شد اما درنهایت خوبی پیروز می‌شد. این می‌توانست هیجانات درونی بچه‌ها را بروز دهد و آنها را به خیالات وادارد و ناراحتی‌های عصبی را با همذات‌پنداری با آنها التیام دهند.
در گذشته به‌خصوص زمان قبل از انقلاب، خانواده‌ها به رژیم اعتماد نداشتند و مراقب بودند که بچه‌ها در مدرسه چیز بدی یاد نگیرند و سعی می‌کردند خودشان ضربه‌های آموزشی ممکن از مدرسه را تعدیل کنند. همین باعث می‌شد بیشتر با بچه‌ها دمخور باشند. اما بعد از انقلاب به دلیل اعتمادی که به سیستم آموزشی داشتند، بچه‌ها را بیشتر رها کردند و خانواده‌ای که می‌تواند مهم‌ترین نقش تربیتی را داشته باشد به سایه مهدهای‌کودک‌ و مدارس رفته است. چیزهایی که بچه‌ها را با موضوعات و دیدگاه‌های متضاد مواجه می‌کند. به‌خصوص بچه‌های دبستانی که با چیزهای عجیب و غریبی روبه‌رو می‌شوند که ممکن است جالب نباشد.
نبودن دوست و تک‌فرزندی که دارد شکل می‌گیرد از کاستی‌های دیگر زندگی امروز بچه‌هاست. در گذشته بچه‌های بزرگتر مراقب بچه‌های کوچکتر بودند اما تک‌فرزندی باعث شده که بچه‌ها احساس غربت کنند و بعد از مدتی خانواده‌ها نه عمو دارند و نه خاله.
مساله دیگر قضیه اینترنت است که اگر خانواده‌ها به آن توجه نکنند، می‌تواند مضراتی داشته باشد و ذهن بچه‌ها را تنبل باربیاورد. آن زمان ما برای پیدا کردن پاسخ سوال‌هایمان یا ادامه یک شعر مجبور بودیم کتاب‌ها را زیر و رو کنیم و از همه بپرسیم و این باعث می‌شد بدون این‌که به این پروسه فکر کنیم با چیزهای بیشتر آشنا شویم و چیزهای بیشتری یاد بگیریم.
یکی از چیزهایی که در آن زمان ما و نسل‌های بعدی‌مان را سرگرم می‌کرد، کتاب و مجله بود. داستان‌ها و شعرهای جذاب و آموزنده زیاد دم‌دستمان بود.
کتاب قداستی دارد که هیچ رسانه دیگری ندارد اما الان به مرحله‌ای رسیده‌ایم که کتاب کمتر خوانده می‌شود. در‌سال 60 تیراژ کتاب‌ها در ایران 20 هزار نسخه بود  و همان زمان کانون پرورش فکری با 50 هزار نسخه کتاب منتشر می کرد، با این‌که جمعیت و به‌تبع آن مخاطبان از حالا کمتر بودند. الان با جمعیت بالای 70‌میلیون، تیراژ‌ها گاهی به 500 یا حتی 200نسخه می‌رسد و حتی در کانون پرورش فکری نیز بیش از 5000 نسخه  کتابی منتشر نمی شود. این نشان می‌دهد کتاب هیچ خواننده‌ای ندارد. کسی به‌عنوان انتخاب کتاب نمی‌خرد. این اتفاقی که افتاده باید در درازمدت حل شود و انگیزه کتاب خواندن و اعتماد به‌نفس برای کودکان نسل آینده ایجاد شود.

 ما با سختی و صرف زمان زیاد بادبادک می‌ساختیم و برایمان ارزش بیشتری داشت. بچه‌ها الان خیلی راحت همه‌چیز را به دست می‌آورند. این چیزهاست که ذهن بچه‌ها را تنبل می‌کند، اگرچه تکنولوژی‌ها باعث شده بینش و اطلاعات آنها بیشتر شود اما اغلب احساس خمودگی دارند چون انرژی کودکان به صورت حرکات بدنی و بازی‌ها خیلی کم بروز پیدا می‌کند.

 نبودن دوست و تک‌فرزندی که دارد شکل می‌گیرد از کاستی‌های دیگر زندگی امروز بچه‌هاست. در گذشته بچه‌های بزرگتر مراقب بچه‌های کوچکتر بودند اما تک‌فرزندی باعث شده که بچه‌ها احساس غربت کنند و بعد از مدتی خانواده‌ها نه عمو دارند و نه خاله.

 قصه‌ها و افسانه‌هایی که پدربزرگ و مادربزرگ برای بچه‌ها می‌گفتند مسائل تربیتی بچه‌ها را در گذر زمان برایشان حل می‌کرد و احساس عاطفی‌شان در خانواده‌ای گرم و صمیمی شکل می‌گرفت و آنها محبت را در محیط خانواده می‌آموختند. درحال‌حاضر پدر و مادرها آن‌قدر درگیر شغل‌هایشان هستند که تربیت کودکان به مهدهای‌کودک‌ سپرده می‌شود.


تعداد بازدید :  261