صادق رضازاده| توافق شد. یک توافق برای بیرونراندن و اخراجِ یک فرمانده. اروپا در آتش جنگ میسوخت و شبیه یک شهر سوختهای است که انگلیسیها و فرانسویها دارند خاکسترش را به باد میسپارند و گروه اپرا هم آمده است که موسیقیِ غمبارِ این نمایش را بنوازد. آسمان غبارآلود است و روزها تیرهتر از همیشه. فرمانده باید برود و این بغضِ خفهشده در گلویِ سربازانی که به اسارت گرفته شدهاند، گواهِ علاقه است و وفاداری و تعهد. او ناپلئون بناپارت بود. مدعیانِ پادشاهی بر اروپا ناپلئون را به جزیره سنت هلن، جایی که البته احترام زیادی برای او درنظر گرفته شد، تبعید کردند. درکنار آبهای سواحل آفریقا تبعیدی باید باقیِ عمر خود را میگذراند. اقیانوس اطلس حالا نزدیکترین همسایه اوست. اما ناپلئون که روزی به دنبال فتح دنیا بود و جهان را زیر پایِ خودش میدید، اکنون گرفتار چنین جایی آمده است. در دوماه اول از تبعیدش او درمنطقه بریارس بود. منطقهای که متعلق به ویلیام بالکومب بود و فرمانده دریک چادر صحرایی زندگی میکرد. البته او نه خودش را یک تبعیدی میدید و نه دیگران اصلا میتوانستند چنین چیزی را ببینند. ناپلئون با خانواده بالکومب صمیمی شده بود بهخصوص با دخترجوان ویلیام. اسمش الیزابت بود. قدِ بلند، ابروهای کشیده و اندامِ توپری داشت. او هر روز یادداشتهای خودش را مینوشت و از روزی که ناپلئون در همسایگی آنها بود، با او معاشرت میکرد و بعد شرحِ ملاقاتش را شبها یادداشت میکرد. وقتی ناپلئون مُرد، او رمان خاطرات امپراتور ناپلئون را نوشت و شاید این تنها کاری بود که میتوانست بکند تا دینِ ناپلئون را ادا کند، اما دوستی ناپلئون با خانواده ویلیام خیلی زود به پایان رسید. صاحباختیاران انگلیسی به ویلیام بالکومب مشکوک شده بودند و فکر میکردند او واسطه میان ناپلئون و پاریس است. بنابراین او را از آن جزیره به جای دیگری فرستادند و فرمانده را به زندانی تاریکتر منتقل کردند. در زندان جدید طرز رفتار لاو که زندانبان ناپلئون بود، بهگونهای ترحمآمیز بود اما ناپلئون و همراهانش از اوضاع و عدالت حاکم در زندان راضی نبودند. ملاقاتکنندگانش را اذیت میکردند و شاید ناپلئون این را شایسته مقامی که داشت، نمیدانست. او هنوز خودش را فرمانروای جهان میدید، البته در زندانی تنگ و کوچک. در سالهای اولیه تبعید ناپلئون ملاقاتکنندگانی داشت اما با بیشترشدن محدودیتها زندگی ناپلئون به سمت انزوا کشیده شد. روزنامه تایمز راجع به فرار کذایی ناپلئون گزارشی نوشته بود. مجلس شورای انگلیسی با ناپلئون همدردی میکرد. لرد هلندی درطی سخنانی برای باشگاه لردها از آنها درخواست کرد که با زندانیان تا جایی که امکان دارد، با تندی برخورد نکنند. اما هیچکس نمیخواست که او دوباره فرار کند. برای همین فرانسویها او را زیر نظر داشتند و انگلیسیها تعدادی قایق گشتی را در آبهای اطراف جزیره به نگهبانی گماشته بودند تا از فرار احتمالی ناپلئون بناپارت جلوگیری کنند. او اما تمام عوامل لازم را برای فرار خود دراختیار داشت. هم پول داشت، هم از کمک دوستانی که حاضر بودند جان خود را فدای او کنند، میتوانست بهره ببرد اما او صبر داشت. آنقدر صبر و شکیبایی به خرج داد که رویایِ فتح دنیا برایش به پایان رسید، برای همیشه.
20 آوریل (1815)، تبعيد ناپلئون بناپارت به جزيره اِلب پس از شكست از متحدان اروپايي