یاسر نوروزی روزنامهنگار
دیشب یک مقداری محاسبات روزنامه قر و قاطی شده به این نحو که حقالتحریر مرا ریختهاند به حساب سردبیر، حقوق او را به حساب من، سنوات علی را به حساب مجتبی، عیدی مجتبی را به حساب بقال سر کوچهمان و حالا قرار است دستهجمعی برویم از او شکایت کنیم. از کی؟ بقال! اما راستش امروز که دیدم سه چهار تومنی آمده به حسابم، گفتم دیگر از روزنامه استعفا بدهم، بروم جزایر فارو. یا اصلا دیگر نیایم. یا اینکه بروم اتاق امور مالی بگویم: «ببخشید خانم! همهشو خرج کردم! پووووف!» چه جریمهای مگر قرار است برایم ببرد؟ شستن ظرفهای روزنامه؟ هستم تا ته! اصلا پیشنهاد جالبی هم به نظرم رسیده که باید حتما از مدیرمسئول وقت بگیرم بروم مطرح کنم. اینکه هرماه به همین ترتیب حقوقها را جابهجا بریزند. میدانید؟ ما که در زندگی سورپرایز ویژهای نداریم. لااقل کمی اتفاقات عجیب و غریب را هم اول صبح تجربه کنیم. مثلا سر ماه ببینم حقوق مدیر مسئول آمده درحسابم یا او ببیند که حقالتحریر من را به جای حقوق ریختهاند به حسابش. چون این ماه یک ستون بیشتر ننوشتهام و هیچ چیزی هم نباشد، حداقل 03 هزار تومنی هست که بشود با آن پیتزا پپرونی با قارچ سفارش داد. بچهها هم که سر ماه میآیند روزنامه، همه به تقلا میافتند ببینند هرکسی چقدر حقوق داشته است. اینطوری که هرماه بدانی چقدر حقوق میگیری، خیلی ملالآور شده. بنابراین سیستم رندوم واریز حقوق کمی هیجان به روزنامه تزریق میکند. یا شانس یا اقبال! در این بین میشود کمی هم بدهی درنظر گرفت. یعنی بعضیها که قرعه به نامشان افتاد، صبح بیدار شوند ببینند از حسابشان کم شده رفته به حساب دیگری. آقا ما اصلا یک دایی داشتیم که دریکی از دهاتهای حومه تهران زندگی میکرد. یکبار یخچال خانهشان را دزدیده بودند. دیدم بیخیال نشسته. پرسیدم: «دایی خب یعنی نمیخوای بری پیگیری کنی؟ شکایت کنی؟» دایی همانطور که چمباتمه نشسته بود و سیگار دود میکرد، گفت: «نه دایی. اینجا از این خبرها نیست. هرکس صبحها میره از خونه اون یکی هرچی بخواد برمیداره میبره!» گفتم: «یعنی چی؟ مگه میشه؟» دود را با بیخیالی بیرون داد و گفت: «خب بغلی از خونه من برمیداره، من مایحتاجم رو از خونه بغلی برمیدارم، اون یکی از بغلدستیاش، خلاصه همینطوری همه چی دور میچرخه دوباره یخچال من برمیگرده سر جاش! چی
از این بهتر هان؟»