فیلمی مستند از یک کارگردان زن پاکستانی میدیدم. فیلم «نجات صورت» (Saving Face)نام داشت و به مشکل اسیدپاشی به روی زنان میپرداخت. فیلم فعالیت داوطلبانه یک جراح پلاستیک بریتانیایی - پاکستانی را دنبال میکرد. دکتر محمد جواد به شهرهای گوناگون پاکستان سفر میکرد و میکوشید به قربانیان اسیدپاشی کمک کند. در فیلم اشاره میشود که پاکستان سومین کشور خطرناک برای زنان ارزیابی شده است. تحقیقی غیررسمی نشان میدهد که ۹۰درصد جمعیت مؤنث پاکستان شکلی از «خشونت خانگی» را تجربه کردهاند. مردان بیشتر بهخاطر انتقام یا تنبیه به روی زنان اسید میپاشند. آنها میدانند که قربانی هیچگاه از نظر جسمی و روحی بهطور کامل بهبود نمییابد. در آغاز فیلم این پزشک باخبر میشود که در پاکستان هرسال بیش از صد زن قربانی اسیدپاشیاند. دکتر جواد بیدرنگ انگلیس را رها کرده و به طرف میهن روانه میشود.
کارگردان معتقد است که اسیدپاشی به روی زنان به چند دلیل صورت میگیرد: بعضی مردان وقتی از زنی خواستگاری میکنند اما پاسخ منفی میشوند، احساس میکنند که به «غرور مردانه»شان برخورده است و تصمیم به انتقام میگیرند. بعضی از مردها هم خیال میکنند که همسر یا نامزدشان به آنها خیانت کرده است، پس تصمیم میگیرند صورت او را از ریخت بیندازند تا دیگر هیچکسی به روی او نگاه نکند. در فیلم، کارگردان از یک مورد خاص یاد میکند: «موقعی که فیلم را میساختیم، شنیدیم که یک آقا معلم مدرسه رفته به خواستگاری یکی از دختران دانشآموز خودش و وقتی جواب رد شنیده، به روی دختر بیچاره اسید پاشیده!»
البته آنجا پاکستان است و اینجا ایران. آنجا فعالیت داوطلبانه یک پزشک سبب ساخته شدن فیلمی میشود و اینجا خانواده کارگردانی را در صورت اکران فیلمش تهدید به اسیدپاشی میکنند (خانواده احمدرضا درویش). هرچند متوسط آمار اسیدپاشیهایی که در 10سال گذشته در ایران صورت گرفته بهطور متوسط سالی یکی بوده و تا استاندارد پاکستان!!! خیلی فاصله داریم اما در شش ماهه اول امسال، سه پرونده اسیدپاشی روی میز پلیس و قضات کشور قرار گرفته است.
ماجراهای اسیدپاشی در اصفهان هم که شده است موضوع روز! آیا بهراستی فعالیت داوطلبانه آن پزشک در پاکستان در اینجا تبدیل شده است به فعالیت داوطلبانه افرادی برای اصلاح امور نسوان و هدایتشان به بهشت؟ بهانه چنین توجیهی هم این است که چندی پیش تاکنون در شبکههای اجتماعی مطالبی با محتوای اسیدپاشی به زنان بیحجاب در اصفهان منتشر میشود اما مشخص نیست که آیا حادثه آخر ارتباطی با این مطالب داشته است یا خیر؟ و لابد که ندارد...
پرسش من این است که برای اصلاح فلسفه ذهنی اسیدپاش، در مقطعی که دولت، نهادهای مسئول و رسانهها کاری انجام نمیدهند، ما چه میتوانیم بکنیم؟ به یک کار داوطلبانه دیگر اشاره میکنم؛ یک عکاس آلمانی به نام «کریستینه ووهرل» Christine Woehrl به عکاسی از زنانی پرداخته است که در کشورهای مختلف قربانی این خشونت شدهاند. زنانی که با وجود اینکه قربانی اسیدپاشی شدهاند اما با قدرتی غیرعادی به زندگی ادامه میدهند. او به کشورهای مختلف غیراز ایران(که گویا مجوز نداشته) سفر کرده و از نفس نیفتادن زنان را به تصویر کشیده.
بهعنوان نمونه او از «نصرت» یاد میکند که از سوی همسر و برادر همسرش مورد اسیدپاشی قرار گرفته است. این زن پس از اسیدپاشی بسیاری از موهای خود را از دست داد. با کمک پزشک، «نصرت» حالا بخشی از صدمات وارد شده به صورت و موهایش جبران شده است. عکاس این مجموعه از امیدی که در چشمهای نصرت موج میزند یاد کرده و میگوید: «این زنان پس از مدتی دیگر خودشان را پنهان نمیکنند. آنها با امید به زندگی ادامه میدهند.» شاید جالب باشد که بدانید یکی از انگیزههای این عکاس، خواندن کتابی از «آمنه بهرامی» از ایران است! آمنه از همان دست زنانی بود که با وجود مشکلات فراوانی که دچارش شد، حتی از قصاص چشم عامل اسیدپاشی خود گذشت. در طول سالهای درمان، کتابی درباره زندگی او در آلمان با عنوان
«چشم در برابر چشم» منتشر شد. آمنه همچنین برای فرهنگسازی و جلوگیری از حوادث اینچنینی در جلسههای بسیاری حضور پیدا کرد و از تجربیاتش گفت...
حالا که دیگران از تجربیات سخت ما میآموزند و به فرهنگسازی روی میآورند ما چه کار داوطلبانهای میتوانیم انجام دهیم؟ نه آن پزشک و نه آن زن عکاس، هیچیک از سوی دولتی حمایت نشدند اما هر یک به تنهایی کارزار مناسبی را هدایت کردند...