یاسر نوروزی| تنگ را خالی کنید، شیر را باز کنید و آب تازه را بگیرید روی کله ماهی. این تکنیک برای دقمرگ کردن انواع ماهی کافی است! چه رسد به ماهی قرمز که اصولا جزو گونههای سختجان هم نیست. ناقل یکسری درد و مرض هم هست؛ مثل بیماریهای پوستی و حتی گوارشی. این ماهی که آن را زیرشاخه Goldfish طبقهبندی میکنند، خوراک گربههای خیابان میشود، چون طفلی عمرش در خانههای اکثر مردم ایران به سیزده روز هم نمیرسد. تعویض آب آن بهخاطر کلر، به 24 تا 72ساعت صبر احتیاج دارد. باید بگذارند کلر آب بپرد، سرد باشد و اسیدی یا قلیایی بودن آن هم چک شود. هفتهای دو سه بار هم غذای ماهی لازم است؛ طبیعتا نه نانخردههای ته سفره! تمام اینها خب البته برای خریدار مهم نیست. همین که دم عیدی، سر سفره هفتسین، ورجهورجه کند، کافی است. بعد از عید هم میشود لاشهاش را با سبزههای گرهزده خانه پرت کرد بیرون! غیر از اینها تازه کارشناسان گفتهاند چنین چیزی اصولا سنت ایرانیان کهن نبوده و گویا از چین به خوردمان رفته. هرچند که مردم از خرید ماهی دست نمیکشند. حتما باید سر سفره هفتسین، جانوری توی تنگ بچرخد یا جلو عقب کند. برای همین فروشندگان هم دستبهکار شدند و در این یکی دوسال رفتند سراغ گونهای دیگر از ماهی به اسم «فایتر». فایتر به معنی جنگجو، گونهای زیباتر و مقاومتر است و البته یکمقداری هم گرانتر ولی آنقدر محبوبیت داشته که نسل ماهی قرمز را در بساط دستفروشهای کنار خیابان منقرض کند. جنگجو را میاندازند داخل یک ظرف پلاستیکی کوچک میفروشند و مردم هم بدشان نمیآید یک ماهی زیباتر ببرند خانه. بالههای پخش و پلاتری هم دارد و خلاصه بیشتر به چشم میآید. یک «سامورایی» کوچک بیتحرک که سفره دم عید را میکند هشت سین! سطح آب میرود، چرخ زیادی هم نمیزند و همانجا منتظر میماند تا اعلام سال نو. آنقدر هم سختجان هست که توی پلاستیکهای مثلثی عمدهفروشها دوام بیاورد. توی دست دستفروشها هم جان نمیدهد و سر صبر میرود توی ظرفهای پلاستیکی دردار کوچک که هوس نکند از داخل این تنگ محبوس بپرد بیرون. چون جزو ماهیهای زینتی است که احتمال جستزدن دارد. سامورایی خلاصه همیشه سودای رهایی دارد. برای همین در ظرف را میبندند که هوس آیینهای شرق دور به سرش نزند و ناغافل هاراگیری نکند! کپهکپه آنها را هم میگذارند روی هم، کنار جدولهای خیابان تا من جلوشان بایستم، از دستفروش نوجوان بپرسم: «چند قیمت؟» میگوید: «2700 تومن» میگویم: «چند میخری؟»- «2تومن» - «از کجا؟» - «نواب. پخشکنندهها میارن تو نواب، ما از اونجا میخریم» - «میدونی اونها خودشون از کجا میارن؟» - «تایلند» - «خب 2تومن میخری، با پول ظرفش میدی 2700؟» - «بله» - «سود هم داره؟» - «روزی 30تومن تا 40تومن سود داره. دو هفته هم میتونی بفروشی دیگه. بعدش دیگه خریدار نداره کنار خیابون.» - «پس اگه بخوام برسم به عمدهفروش باید برم نواب؟» کنار متروی میدان صادقیه هستم و به محض پاسخ دستفروش، میروم سمت نواب.
از سنگ آکواریوم تا نارنجک دستی!
بیرون متروی نواب، تا برسی به مغازههای آکواریوم، ساختمانهای سهسانتی کنارت سر ساییدهاند به بالا. آپارتمانهایی یکشکل و یکرنگ با اسامی جالب. من از سمت راست پایین میروم به سمت جنوب. یعنی ساختمان «چلچله» را رد میکنم، بعد «تیهو» را و بعد هم «پرستو» را. عجب اسامی جالبی دارند. ساختمانهای قدیمی آجر سهسانتی که معلوم نیست چه کسی با چه نیتی اسم پرندگان را بخشیده به اینها. آنطرف نواب هم همین اسمها روی ساختمانها ادامه دارد. من یکی از مغازههای بزرگ را انتخاب میکنم میروم داخل. جالب اینجاست که از مغازه آکواریوم و ماهی سفره هفتسین قرار است برسم به اکلیل سرنج و ساخت نارنجک! چون داخل مغازه، فروشنده با جوانی چکوچانه میزند که «سنگها رو واسه نارنجک میخوای؟» جوان گفت: «نه آقا! نارنجک چیه؟» و فروشنده را دیدم که به من چشمک میزند. رفت یک کیسه سنگ آکواریوم از کنج مغازه برداشت و آمد. بعد اینبار بدون اینکه سوال کند، به شکل تأکید گفت: «واسه نارنجک میخوای.» جوان خندید و گفت: «نه بابا. نارنجکمون کجا بود؟» همزمان پول پلاستیک سنگ را حساب کرد. 5هزار تومان. مغازهدار گرفت و با پوزخند گفت: «مارو سیاه نکن! عیب نداره. برو بزن بترکون!» و جوان که بیرون رفت، ادامه داد: «منتها خودتو!» پرسیدم: «سنگ آکواریومرو واسه نارنجک میبرن؟» مغازهدار گفت: «آره بابا. میخواد منو بپیچونه. هفته آخر سال که میشه، میان سنگ میبرن واسه نارنجک. دیگه مث قدیمها نیست که میگشتیم تو خاک و خل، سنگ پیدا میکردیم. الان میاد 5تومن میده یه کیسه بزرگ میبره، صد تا راحت باهاش میسازه».
گفتم: «چند ساله تو این کار هستین؟ آکواریوم منظورمه.» گفت: «12سال». گفت سه چهار سالی اینطرف آنطرف کار کرده و حالا 10سال است همینجا، یعنی نواب کار میکند. من هم رفتم سر اصل موضوع «یکی دو ساله ماهی قرمز خیلی کم شده. واسه شب عید همه «فایتر» میفروشن. واسه چی؟» رفت سر بزند به یکی از سفرهماهیها. پاسخ مرا هم میداد: «ماهی قرمز، مریضی داره. مریضی پوستی واسه آدم داره. زود هم تلف میشه. آب سرد هم میخواد. منتها فایتر اینطوری نیست. همون دمای خونه باهاش میسازه. کاری هم نداره. مقاومه. زیاد میمونه. خب راحتتره دیگه. واسه همین این سالها به جای ماهی قرمز، فایتر میفروشن.» میپرسم: «شما از پخش چند میخرین؟» - «به ما گرون میدن. به دستفروش ارزون میدن ولی. یعنی اگه دستفروش ازشون بخواد کمتر میدن. به ما 600 تومن تا 700 تومن. دستفروش ولی 500 تومن هم میخره.» همزمان توجهم جلب شده به یک آروانای قهوهای. یکی از گرانقیمتترین ماهیهای زینتی است که من تابهحال این رنگش را در ایران ندیدهام. بیمقدمه پرسیدم: «این چند؟» نگاه کرد پشتسر به آروانای رقصنده و گفت: «سهونیم میلیون.» گفتم: «کی میخره اینهارو؟» گفت: «عشق اینجور ماهیها هم هستن. تازه اینکه چیزی نیست. 10تومن هم داشتم.» احتمالا مقصودش آروانای طلایی بوده. قیمت سفرهماهیها هم برایم جالب است. نشانشان میدهد و میگوید: «600 تا 700هزار تومن.» خداحافظی میکنم. از مغازه میروم بیرون. ساختمانهای آنسوی نواب هم جالباند. به موازات «چلچله» و «تیهو» و «پرستو»، آنطرف هم «توکا» و «فاخته»اند و پرندهای دیگر که از گونه کرکسهاست. تعجب میکنم از حضور این پرنده استخوانخوار بین اینها. همزمان البته مغازهای دیگر یافتهام و رفتهام داخل. کنار مغازه فایترها را چیده. داخل که میشوم همینطور شیشهبهشیشه، ماهیبهماهی، میروم برسم به میز مغازهدار. نشسته. جوانی حدودا 28- 7ساله است. ازش میپرسم: «از کجا میارید این فایترهارو؟» - «از پخش میگیریم. ماهیران، پخش بزرگی داره. اون میاره.» - «از تایلند وارد میکنن؟» - «آره.» - «چرا مثل بعضی ماهیها، همینجا تولید نمیشه؟» جوان تکیه میدهد به صندلی، میگوید جفتگیری فایتر کار هر کسی نیست. ادامه میدهد: «سخته. فایتر باید جفت خودشرو تو طبیعت انتخاب کنه. همینطوری نمیشه جفتشون کرد. کنار هم بذاری، به قصد مرگ میزنن همدیگه رو. واسه همین تکتک باید تو تنگ بذاری. تازه غذای لاروهاش هم تو ایران نمیشه داد. بچهماهیها میمیرن. ما غذاشو نداریم. هزینهش خیلی بالا میره. واسه همین وارد میکنن.» میپرسم: «چرا جای ماهی قرمز این ماهیها مد شده؟» میگوید: «مد نیست. خب مردم میبینن این ماهی قشنگتره. رنگهای مختلف داره. بیشتر هم میمونه. توی جای کوچیک هم باشه مشکلی براش پیش نمیاد. مریضیش هم کمتره. مقاوم هم هست. واسه همین حاضرن بیشتر پول بدن، فایتر بخرن.»
از مغازه که میآیم بیرون، دوباره چشم میاندازم به «توکا» و «فاخته». دو ساختمان کهنه. بعد هم میرسم به «هما». نوعی کرکس است که در افسانههای ایرانی جایگاه خاصی دارد. قدما معتقد بودند سر هر کس سایه بیندازد، به سعادت و نیکبختی میرسد. منتها عجیب اینجاست که در طبیعت جزو کرکسهاست. استخوان لاکپشت را هم خرد میکند، به منقار میکشد. اصلا نمیدانم چرا مرغ سعادت در افسانههای پیشین باید لاشهخوار باشد. آنها برای اضداد بیشتر از ما حرمت قایل بودند. جای گنج را در خرابه میدانستند، طعم لذت را در رنج میجستند، امید را در یأس و حیات را در ظلمات. آب حیات را در ظلمات...