شماره ۱۰۸۲ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۱۷ اسفند
صفحه را ببند
در خلوت استاد!

صادق رضازاده| چند سالی بود که دیگر حال و حوصله‌ درس دادن و ساز زدن نداشت. در منزل و بیشتر اتاقِ شخصی‌اش که تمامِ وسایل موسیقی‌اش آنجا بود، مدام راه می‌رفت و برای خودش زیرلب شعرهایی را زمزمه می‌کرد. گه‌گاهی هم هوسِ ساز زدن به سرش می‌زد و می‌رفت سراغِ سه‌تارش. سه‌تارِ دسته قهوه‌ای که همیشه و همه‌جا همراهش بود. اما دیگر باید از انزوا و آن پوسته‌ای که برای خود ساخته بود بیرون می‌آمد، نه برای این‌که حالِ بهتری داشته باشد، نه، او احساسِ وظیفه و مسئولیت داشت نسبت به شاگردانی که چند وقتی می‌شد هیچکدام‌شان را ندیده بود. سرانجام موعد ملاقات رسید. یکی از شاگردانش که اتفاقاً، احمد آقا او را بسیار دوست می‌داشت و همیشه از آینده‌ درخشان او برای همه‌ رفقایش می‌گفت رفت به منزل استاد. عصرِ پنجشنبه‌‌ای بود در خنکایِ اردیبهشت که روح را جلا می‌بخشید. یک گلدان هم به یادگار و به رسمِ همیشه برای استاد خرید و راهی شد. در را که زد خودِ احمدآقا آمد دمِ در و با او خوش و بش کرد. از این پرسید که چرا دیگر حوصله کسی را ندارد و کسی را به راحتی به محفل خودش راه نمی‌دهد. شاگرد همچنان می‌پرسید و استاد با آن قیافه دوست داشتنی و اخلاق مهربان و آن سبیل‌های سفید به حرف‌ها و سوال‌های شاگردش گوش می‌داد، لبخندی بر لب داشت و با استکانِ در دستش بازی می‌کرد. حرف‌های شاگرد که تمام شد یک نفس عمیقی کشید، لبخندی زد و گفت: «خب چای‌ات سرد نشود باباجان!» و همین. دیگر هیچ نمی‌گفت تا اینکه دو زانو می‌نشستند و سه تار را بر می‌داشتند و برای خود ساز می‌زدند. احمد آقا آنقدر غرق در ساز زدن بود که بعد از مدتی سه تار او را برمی‌داشت و به عالم دیگری می‌برد، عالمی که جز احمد آقا دیگر کسی قادر به درک آن نبود. یک عده‌ای می‌گفتند او به عرفان گرایش پیدا کرده است اما گرایش استاد به این ساز عرفانی بود. شاید 8 سال‌اش هم نبود که پدرش او را با تار و سه‌تار آشنا کرد و به او مشق می‌داد و او هم شب‌ها را با تمرین به‌سر می‌کرد. اما پدرش میرزاعبدالله خیلی زود فوت کرد و او در عوالم نوجوانی‌اش غرق بود که دیگر پدر را کنار خود نمی‌دید، اما از راه پدر و درس میرزا جدا نشد. ادامه داد. آخر در خانواده‌ای بود که تقریباً هرکس دستی بر ساز و آواز داشت. مشق سه تار را پیش خواهرانش ملوک و مولود و برادرش جواد ادامه داد. جواد خیلی زود سه‌تار زدن را کنار گذاشت. یک سانحه‌ای برای او پیش آمد و دیگر مجبور شد سه‌تار زدن را برای همیشه کنار بگذارد. اما مولود و ملوک هوای احمد را خیلی داشتند و همیشه کمک‌اش می‌کردند تا اینکه دیگر احمد برای خودش کامل یاد گرفته بود و نیازی به کسی نداشت. او البته هیچ‌وقت هم اعتقادات خاص‌اش را کنار نمی‌گذاشت. وقتي احمدآقا نماز مي‌خواند و قنوت مي‌گرفت، حالت روحاني خاصي داشت. یک ‌بار اين حالت در یکی از شاگردانش چنان اثر كرد كه کنجکاو شد. سوالاتی از استاد پرسید و او هم مثل همیشه با خوش‌رویی جواب داد كه: «از خدا مي‌خواهم به اهل هنر كمال و تكامل ببخشد.» این را که گفت، از جایش بلند شد و سه تار را از خلوت بیرون آورد و شروع کردند به ساز زدن.
17 اسفند (1371)، سالروز درگذشت
احمد عبادی، موسیقی‌دان


تعداد بازدید :  256