شماره ۴۰۳ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۲۳ مهر
صفحه را ببند
برگزيده‌اي از خاطرات منتشر نشده مهندس رجبعلي طاهري
صدای صمیمی وجدان
آقای محمد مهدی اسدزاده در سالیان گذشته بخشی از خاطرات رجبعلی طاهری را ضبط کرده‌اند . آنچه در زیر می‌آید برگزیده‌ای از این خاطرات است

درنگ شهروند| اين سال‌ها را مي‌توان سال‌هاي از نفس افتادن جوش‌و‌خروش‌هايي دانست كه روزي روزگاري، آتش تنور انقلاب را مي‌افروختند. در قافله انقلاب بودند كساني كه امكانات و دارايي‌ها و سرمايه ملت را به حساب و دارايي‌هاي خود سنجاق نكردند و مطالباتشان، از مردم و تكانه‌هايي كه تاريخ را به سمت‌و‌سوي دگرگوني و دگر شدگي مي‌برد به مقام و مرتبه و پست‌هاي رنگارنگ محدود نساختند. اينان را مي‌توان روايتگران عزم و همت مردان و زنان بزرگ ميهن ناميد. بزرگاني كه نامشان زمزمه يادهاست. در جان ما آواز مي‌خوانند هر چند كه نيستند و در خاك سرد وطن آرميده‌اند. در تاريخ صدساله گذشته ما، بسياري از ايشان، بي‌آنكه بر شانه‌هاي امواج و هياهو بنشينند صحن و سراي خاك را ترك گفته‌اند و خاطره‌نشين يادها و يادآوران شده‌اند. مهندس رجبعلي طاهري يكي از اين چهره‌هاست. نام او با چهره‌هايي از مردان بزرگ انقلاب عجين است. او فارغ از نام و نشان، عمر خود را وقف گسترش دادن دو موهبت بزرگ خداوندي به انسان ساخت: گسترش مهر و محبت و وحدت براي استقلال.
مهندس طاهري در دو مقطع سرنوشت‌ساز ايران، چهره‌اي جاودانه است. صميميت و بي‌ريايي و منش خاكي او سبب شده بود تا آنهايي كه در صحن و سراي سياست ايراني جايي و جايگاهي براي خود كسب كرده‌اند كمتر از تجربه‌هاي او بهره‌مند شوند. گويي كه ما عادت كرده‌ايم با يك صفتي تاريخي شده، آن چه را كه خود داريم از بيگانگان طلب كنيم.
مهندس طاهري از معدود شخصيت‌هاي تاريخ و ادبيات سياسي ما ايرانيان است كه خوشبختانه جايي براي مصادره شدن خود به نفع اين گروه يا آن جريان نگذاشته است. بزرگترين عاملي كه از مصادره شدن مهندس طاهري جلوگيري مي‌كند همانا، مردمي بودنش و دل و جان سپردن به درد دل مردم است.  مهندس رجبعلي در آغاز انقلاب پابه‌پاي عرصه‌گشايان استقلال و آزادي ايران از قيد و بندهاي ستمشاهي در ايلات و عشاير فارس، تلاشي گسترده براي حفظ و بسط وحدت و همياري ملي داشتند. استقلال و حفظ حرمت شهروندان ايراني در كشور و سراسر جهان  منش و روشي بود كه در زندگي سياسي ‌ اجتماعي به آن اشتهار داشت. نام او در كنار مردان بزرگي چون دكتر محمد مصدق، مهندس عزت‌الله سحابي، مهندس مهدي بازرگان و دكتر عليمحمد ايزدي درخششي جاودانه خواهد داشت چراكه او ازجمله شريف‌ترين و بي‌رياترين خدمتگزاران صديق مردم و سرزمين‌مان بود.  آن‌چه در زير تقديم حضور مي‌شود ويژه‌نامه‌اي به يادگار براي نخستين سالگرد سياستمداري است كه با مهرباني، راستي و راستگويي، ناممكنات زندگي سياسي را به ممكنات بدل مي‌ساخت. او را ليدر انقلاب در فارس و مرد بي‌قرار راستي و درستي نام نهاده‌اند. هركس از هر طيف و گروه و انديشه‌اي، در  كوچ مهندس به سوگ نشست. او در طول زندگاني خود نشان داد كه مي‌توان سياسي بود و به مردم خدمت كرد و بر سر آنان منت نگذاشت و نان خود خورد و بي‌نياز از روي و رياي اين و آن، به استقلال و وحدت ملي انديشيد؛ حرفي كه زندگي كردن براي بسياري، رويايي بيش نيست و او، رجبعلي طاهري، بيش از 70 ‌سال را در آن حال و هوا نفس كشيد و زيست. يادش گرامي و بهارآور دل‌هاي مخلصان  باد.

...بعد از آن‌که غائله نهضت قشقایی ها با شکست شان در شیراز و در ادامه شکست کلی نهضت و گريز سران آنان از کشور، به دلیل ناامن بودن اوضاع، به همراه خانواده به شیراز رفتیم. یکی، دو سالی آن‌جا بودیم تا آن‌که اوضاع كمي به حال آرامش رسید و دوباره به کازرون برگشتیم.   
شیراز به‌عنوان یکی از شهرهای مهم ایران، معمولا از پی تشکیل هر تشکل سراسری، یکی از جایگاه های مهم آن می شد. به همین دلیل مقارن همین ایام در شیراز محمود پیمان و آقای شریعتمداری و... دست به تشکیل حزب ایران  زدند.
حزب ایران، حزبی بود کاملا ناسیونالیست و ملی گرا که از همه اقوام و مذاهب نیرو می گرفت و تنها شعارش «داد (عدالت)، نان و کار» بود.
 با تأسیس حزب ایران در شیراز برادرم به عضویت آن درآمد و من نیز دورادور دستی بر آن آتش داشتم و اولین فعالیت‌های سیاسی‌ام را از آن‌جا آغاز کردم.
شاید بتوان گفت اولین فعالیت‌های سیاسی ام را در ‌سال آخر ابتدایی آغاز کردم. در آن‌ سال بود که احزاب جبهه ملی کارت‌هایی را با عناوین ملی گرایانه، چاپ و پخش می کردند. تعدادی از این کارت ها را که روی آن معمولا نوشته شده بود «صنعت نفت باید سرتاسر ایران ملی شود» را از طریق برادرم گرفته بودم و در مدرسه فرصت شیرازی توزیع می کردم که به همین دلیل به‌عنوان معدود دانش آموزان سیاسی شناخته شدیم.
اندکی بعد به دلیل مخارج سنگین زندگی، به کازرون برگشتم و در کنار پدر مشغول به کار شدم. برادرم اما در شیراز ماند. وقتی به کازرون برگشتم، کنار دست پدر در مغازه اش مشغول به کار شدم. هنوز از آمدنم به کازرون چیزی نگذشته بود که حزب ایران در کازرون نیز تأسیس شد که از همان بدو تأسیس پدرم نیز به عضویت حزب درآمد.  
شهر بسیار پرهیاهو بود. تشکیل حزب در کازرون برای بسیاری از مردم، به شدت هیجان آور بود. بالاخره زمان افتتاح حزب مشخص و قرار شد تا دکتر سنجابی برای افتتاح دفتر حزب به کازرون بیاید. از همین زمان تبلیغات حزب در کازرون شروع شد که درواقع نقطه آغاز نهضت ملی در کازرون  نيز به‌شمار مي‌رود.
مردم مشتاقانه منتظر رسیدن دکتر سنجابی بودند. دکتر که آمد غلغله ای میان جمعیت استقبال کننده به وجود آمد و همه در تکاپو بودند تا این یار مصدق را ببینند.
سنجابی پس از افتتاح حزب به سخنرانی پرداخت که بعضا با هیجانات مردمی روبه‌رو  شد. هر چند خود به عضویت حزب در نیامده بودم و تنها هوادار ساده ای برای آن بودم. اندکی پس از افتتاح حزب در کازرون محمد نخشب از اعضای بلندپایه حزب مقابل سایر اعضا قرار گرفت که سرانجام به جدایی اسلام‌گرایان منجر شد. دلیل جدا شدن نخشب این بود که او خط مشی اسلامی داشت و حزب به اصول و ایدئولوژی اسلامی پایبند نبود. او حزب مردم ایران را پی‌گذاشت که این امر در سراسر کشور باعث جدایی بعضی اسلام گرایان از حزب ایران و پیوستن به حزب مردم ایران شد.
در شیراز نیز با انشعاب شریعتمداری و پیمان که از موسسان حزب ایران بودند و تشکیل حزب مردم ایران در شیراز، اغلب افراد مسلمان به حزب مردم پیوستند که از آن جمله برادرم دکتر محمد حسن طاهری بود که آن زمان سال‌های آخر دانش آموزی  خود را طی می کرد.
چندی بعد به واسطه برادرم در کازرون نیز این انشعاب رخ داد و منوچهر مظفریان، حبیب معنویان، من و دکتر‌ هاشمی حزب مردم ایران را بنیان گذاشتیم. هرچند پدرم در حزب ایران به‌عنوان یکی از اعضای فعال ماند.
این انشعاب در سراسر کشور، هر چند باعث جدایی عده ای از حزب ایران شد ولی این تنها در بعد مسائل اصولی و ایدئولوژیک بود و از نظر سیاسی نه‌تنها در مقابل هم نایستادند بلکه در کنار هم برای ملی‌شدن نفت مبارزه می کردند و اتحاد، همدلی، برادری و دوستی همچنان مثل سابق بود.
سال های 28 و 29 یکی پس از دیگری درحالی می‌گذشتند که بحث ملی‌شدن صنعت نفت از مجلس فراتر می‌آمد و میان مردم کوچه و بازار به‌عنوان بحث اصلی و روز جای می‌گرفت. احزاب که دیگر جای خود را داشتند به همين دليل سعي مي‌كردند كه از قافله عقب نمانند.
اسفند‌ سال 1329 رو به اتمام بود. نفت که دیگر از یک نوع ماده سوختنی فراتر رفته بود و برای استقلال ملی ايران نمودی شده بود. همه مردم خود را همچون سال‌های قبل درحال خمودی و رخوت برای برپایی عید نوروز آماده می‌کردند. روز شانزدهم اسفندماه ... ترور رزم آرا در مجلس ختم آیت الله فیض میان مردم غلغله ای  به وجود آورد. این ترور مثل همه ترورها اثرات متفاوتی را بین طبقات مختلف مردم به وجود آورد که بعضی از آنها مثبت و بعضی منفی بودند.
چندین‌ سال بعد، زمانی که به دلیل مبارزات سیاسی دستگیر و با عزت الله سحابی هم بند شدم، سحابی برایم از روزهای نهضت می‌گفت: «در آن ایام نواب صفوی به دیدن مصدق آمد، به مصدق و سایر نمایندگان جبهه ملی گفت چرا معطلید؟ چرا کاری نمی‌کنید؟ مشکل شما چیست؟ مصدق به نواب صفوی گفت:   مشکل ما رزم آراست. نواب صفوی نعلبکی استکان چایش را از زیر استکان برداشت و روی استکان گذاشت و قاطعانه گفت: حل است! چند روز بعد رزم آرا ترور شد.» این خبر تأثیر بسیار بدی روی شاه گذاشت و شاه را سراسیمه کرد. این بود که تنها حدود 10 روز بعد از دفن رزم آرا در روز 29اسفند 1329 در شب عید، عیدی ملوکانه از سر ذلالت و بدبختی و واماندگی اش به مردم رسید و نفت ملی شد.  دکتر مصدق، مهندس مهدی بازرگان که آن زمان استاد ترمودینامیک دانشگاه تهران بود، را به‌عنوان مسئول هیأت خلع ید از انگلیس راهی آبادان کرد. ملی شدن صنعت نفت، نه‌تنها دست انگلیس را از نفت جنوب قطع کرد که یک تودهنی هم به ایادی شوروی یعنی حزب توده در ایران بود چرا که آنها به دنبال واگذاری نفت شمال به شوروی بودند.  اندکی بعد مجلس دکتر محمد مصدق را به‌عنوان نخست وزیر به شاه معرفی کرد که شاه در کمال استیصال مجبور به قبول آن شد.
از همین زمان دو جریان شروع به سنگ اندازی، تمسخر و استهزای دولت مصدق كردند: توده ای ها و سلطنت طلب ها. این امر در شهر ما كازرون هم وجود داشت. حزب توده که هنوز عمر زیادی در کازرون نداشت به تبلیغ علیه مصدق و اهانت، تمسخر و استهزای مصدق پرداخت و در مقابل این حزب مردم ایران و حزب ایران بودند که به شدت با آنها مقابله و از دولت مصدق حمایت می‌کردند.
این اوضاع تا تیر1330 ادامه داشت. یعنی حدود 4 ماه بعد، شاه که با دیدن اوضاع به این صورت وهم و گمان برش داشته بود که مصدق و نهضت ملی برای همیشه رو به پایان است در اقدامی نسنجیده مصدق را برکنار کرد.
این امر جو جامعه را بسیار متشنج و پرهیاهو کرد و به ناگاه همه ایران بلند شد تا به دنیا ایستادگی خود را در برابر استعمار و استبداد نشان دهد. آیت الله کاشانی با حکم این‌که اگر ظرف 24 ساعت مصدق برنگردد کفن پوش به خیابان می‌آیم، بر حمایت خویش و جریان اسلام گرا از مصدق تأکید ورزید. در پی این حکم احزاب و شخصیت های ملی و مذهبی در حمایت از مصدق وارد میدان شدند.
ما نیز در حزب مردم ایران و دوستان ما در حزب ایران در شهرستان کازرون برنامه ریزی های لازم را کردیم و قرار شد به صورت سراسری در روز 30 تیر وارد میدان شده و یک تظاهرات باشکوه را برپا کنیم.
روز 30 تیر بود. میدان خیرات(میدان شهدای فعلی) پر شده بود از مردمی که آمده بودند تا حمایت خود را از مصدق اعلام کنند. کنترل مردم توسط ما یعنی حزب مردم ایران و دوستان ما در حزب ایران صورت می گرفت.
از ابتدای صبح جمعیت آمده بود. هر لحظه بر جمعیت تظاهرکنندگان افزوده می شد. دیگر کار برای ما که به نوعی انتظامات این حرکت بودیم، مشکل می شد.
حوالی بعد از ظهر میدان شهدا دیگر جای سوزن انداختن نبود. حتی خیابان های اطراف نیز مملو از جمعیت بود. پلاکاردها در حمایت از مصدق و کاشانی و نهضت ملی‌شدن صنعت نفت بود. دیگر خبری از شعارهای حزبی نبود. شعارهای سیاسی هم که از مدت ها قبل توسط احزاب و سیاسیون داده می شد، رنگ باخته بود. همه آمده بودند تا سرنوشت خود و مملکت خود را  در دست بگیرند. آمده بودند تا بگویند ما مستقلیم. ما استقلال می خواهیم. این آرزویی بود که 200‌سال در پی آن بودند. خون ها دادند و خون ها ریختند. اما سرانجام مشروطه چه شد؟ به رضاخان منتهی شد! مردم آمده بودند تا بار دیگر مشروطه را احیا کنند. همین. می خواستند قانون اساسی را زنده کنند. همین.
آن روز چند نفری سخنرانی کردند و روحیه مردم را بالا  بردند. عده ای هم شعار می دادند. هر چند به درستی به یاد ندارم چه کسانی سخنرانی کردند، اما این یادم هست که همه در مورد این صحبت می کردند: صنعت نفت، استقلال ملی و این‌که مصدق استقلال ملی را برگردانده است.
حول و حوش غروب بود که تلگرافی به کازرون رسید. این تلگراف حکایت از این داشت که شاه، مصدق را به نخست وزیری برگردانده است.
خوانده‌شدن این تلگراف در میدان خیرات، تجمع مردم را شکست و مردم با لبخند رضایت و شادی به خانه‌های شان برگشتند.
برگشتن مصدق به نخست وزیری و قیام 30 تیر ‌سال 1330 را باید نقطه عطفی در تاریخ مردم سالاری ایرانیان دانست. از صبح 30 تیر‌سال 1330 علاوه‌بر این‌که مردم در میدان خیرات تجمع کرده بودند، عده ای نیز در ساختمان پست و تلگراف کازرون، که فاصله چندانی هم با میدان خیرات نداشت متحصن بودند. این افراد از همان ساعات اولیه روز که تجمع مردم کازرون شروع شد، دست به کار شده و اخبار حضور مردم غیور کازرون در حمایت از نهضت ملی و شخص دکتر مصدق را به نقاط دیگر کشور به‌خصوص شیراز و تهران مخابره می‌کردند.
بايد گفت این مقاومت مردمی، درحالی صورت می گرفت که در طی 4 ماه نخست وزیری دکتر مصدق، گروه ها و احزاب مخالف بسیار فعالانه و حتی بیشتر از طرفداران مصدق فعالیت می‌کردند و با توجه به در دست داشتن اکثریت مطبوعات کشور، جو بسیار مسمومی را علیه مصدق درست کرده بودند.
...در استان فارس و به تبع آن کازرون دو جریان عمده از همان‌ سال 29 و به‌خصوص در طول این 4 ماه علیه مصدق کار می‌کردند، یکی حزب توده و دیگری حزب برادران بود. این دو بیشترین حملات و توهین و لودگی ها را علیه مصدق و دولت ملی و طرفداران و مبارزان حتی آیت الله کاشانی و فداییان اسلام صورت می دادند.
از طرفی ما و دوستان مان در حزب مردم و ایران نیز در حمایت از مصدق و جریان مبارزات ملی ایران هر چه از دستمان برمی آمد انجام می دادیم.
 علاوه‌بر ما که حامیان مصدق و دولت بودیم و در سطح شهر خودمان فعالیت داشتیم، رادیو هم در دست دولت بود و شاید این، تنها رسانه ای بود که مصدق می توانست بی‌هیچ ترس و هراس و سانسوری در آن به تبیین مواضع خود برای مردم سراسر ایران بپردازد.
در پی حکم جهاد آیت الله کاشانی و ورود او به صحنه 3روز مقاومت مردمی در سراسر کشور شروع شد و این امر بود که شاه عرصه را بر خود تنگ دید و مجبور شد تا بار دیگر حکم نخست‌وزیری مصدق را امضا کند. او مجبور بود از این به بعد به حکم مصدق سلطنت کند و نه حکومت.
در این چند روز به خوبی به یاد دارم که مردم کوچه و بازار کسب و کار را رها می کردند، مغازه ها تعطیل بودند و مردم در میانه  گود مبارزه بودند...
از اولین روزهای پس از 30 تیر 1330 توطئه‌های داخلی و خارجی علیه دولت مردمی مصدق شروع شد. در این بین، حزب توده و سلطنت طلبان بیشترین حملات را علیه مصدق انجام می‌دادند. فشارهای خارجی که بیشتر از سوی انگلیس و در مقام بعدی شوروی علیه مصدق، بیشتر شده بود. انگار همه و همه دست در دست هم نهاده بودند تا ملت را سرکوب کنند.
عده ای نفوذی و از خودبیگانه نیز دور مصدق و کاشانی را گرفته بودند تا این دو، یا به‌طور واقعی تر و بهتر مذهب را علیه ملت و ملت را علیه مذهب و مذهبیون و ملیون را مقابل یکدیگر قرار دهند. البته قابل ذکر است که در اکثر نقاط کشور و ازجمله کازرون این اختلافات وجود نداشت و همه یک ید واحد بودند یعنی بحث، بحث ملی بود و اصلا ملی بودن را جزیی از مذهب خود می دانستند. این اختلافات بیشتر در تهران و بین سران نهضت بود تا بین مردم و شهرهای کوچک ...
وضعیت اقتصادی در دوران مصدق  
... آن چه كه مسلم است اين كه رسيدن به استقلال براي هيچ انساني در جهان آن قدرها كه مي‌گويند ساده نيست. استقلال از  جمله اهدافي است كه رسيدن به آن هزينه‌هاي سنگيني را مي‌طلبد. اين هزينه‌ها را كسي جز ملت و شهروندان پرداخت نمي‌كنند. موفق‌ترين سياستمدار كسي است كه بتواند اين نقش را بشناسد يعني نقش مردم در ترسيم هندسه استقلال و معماري‌كردن برج و باروي استقلال. البته بسياري هستند كه استقلال برايشان چيزي بيش از شعار‌هاي باب روز نيست. بايد از اينها گذشت و مشغول‌شان نشد. استقلال گوهر بي‌نظير و بي‌بديل هر ملت است.  
...مصدق توانسته بود اقتصاد ایران را بهبود بخشیده و اقتصادی محرک و سالم را به نمایش بگذارد. چیزی که، با گذشت بیش از نیم قرن از آن دوران، دیگر ایران اقتصادی را به آن بالندگی به چشم خود ندیده است.
پول ملي هر كشور برگي از شناسنامه مردم آن كشور است. اصلي‌ترين كاري كه هر دولت بايد براي ملتش انجام بدهد نگهداشتن حرمت اقتصاد و پول ملي آن كشور است...


تعداد بازدید :  312