شماره ۴۰۱ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۰ مهر
صفحه را ببند
چگونه تصمیم می‌گیری یا از چی می‌ترسی؟

مریم حسینی‌نیا کار‌شناس‌ارشد پژوهش علوم اجتماعی

سرحالم نبودم و اصلاً قصد جواب دادن نداشتم. همچنان به بیرون نگاه کردم که یعنی تمایلی به ادامه صحبت ندارم. اما ول‌کن نبود. دوباره پرسید. بدون این‌که سرم را برگردانم چیزی گفتم در حد این‌که بله. انتظار داشتم متوجه این شود همین را هم نمی‌خواستم بگویم. نشد. برای همین ادامه داد: «فکر می‌کنی چیز خاصی هست که تصمیم‌هات رو تحت‌تأثیر قرار بده؟ منظورم تصمیمهای بزرگ نیست‌ها. همین که، همین که مثلاً از این خیابان بروی نه از آن یکی. یا این‌که سکنجبین بخوری به جای آب». به لیوان در دستم اشاره می‌کند. همین‌طور که نگاهم را از خیابان می‌گرفتم گفتم: «این‌که کدوم دوست دارم طبیعتاً اثرگذاره». تلفنش زنگ خورد و قبل از جواب دادن نگاهم کرد و گفت: «ترس‌هایت جایی ندارن؟»...
ترس‌هایم؟ اول خیال کردم که مگر از چه می‌ترسم که اثرگذار باشد. ته تهش از گربه می‌ترسم. از سگ هم همین‌طور. از خیابان خلوت بدون چراغ. از افراد غریبه که فاصله مناسب در راه رفتن را رعایت نمی‌کنند. بعضی از راننده‌هایی که مسافرکشی می‌کنند هم به نظرم ترسناک می‌آیند. اما فقط همین نیست. چون از افراد بددهنی که در خیابان فریاد می‌کشند هم واهمه دارم. از این‌که کیفم یا موبایلم را بدزدند. از افراد معتاد. از بلندی و از پل‌های عابری که تکان‌تکان می‌خورند. از این‌که مترو در جایی جز ایستگاه توقف کند. از این‌که با موتور تصادف کنم. از این‌که در آسانسور گیر کنم. از سوختن هم می‌ترسم. از بیکاری. از این‌که دستم با رنده ببرد. از این‌که لپ‌تاپم روشن نشود. از خواب بیدار شدن در نیمه‌های شب. از افتادن روی پله‌ها. از دیدن فیلم ترسناک. از وزیدن بادهای تند. از بی‌پولی. از فاش شدن رمزهایم. از تنها ماندن. از کارمند شدن. از بدتر شدن وضع جامعه. از بی‌انگیزگی هم می‌ترسم. از مردن. از این‌که روزی برسد که پدر و مادرم نباشند. از خواندن اخبار جنگ. دریا در شب هم ترسناک است. افتادن در چاله‌های هوایی هم همینطور. از ماشینی که از مقابل می‌آید وقتی درحال سبقت گرفتن در جاده هستی هم می‌ترسم. از زیاد ماندن در فضاهای بسته و تنگ. از جواب نگرفتن از برخی از افراد مهم زندگی‌ام. از این‌که دیر به شروع تئاتر یا کنسرت برسم. از ازدواج. از مریض شدن هم می‌ترسم. از پاک شدن فایل‌های مهمم. از تمام حیوانات. از انتظار برای دیدن پزشک و گرفتن جواب نهایی. از پیر شدن. از ازدست دادن می‌ترسم. از زیاد شدن کتاب‌های نخوانده. از ندیدن دوست‌هایم. از عملی نکردن آرزوهایم. از نادیده گرفتن شدن. از این‌که در جنگلی باشم و بادی نباشد اما یکی از درخت‌ها تکان بخورد و...
لیست بلندبالایی شد اما هنوز ادامه دارد. هستند مواردی که در موقیعتش که قرار بگیرم حتما از آنها خواهم ترسید اما الان به خاطر ندارم. همه اینها بر تصمیمهایم اثرگذارند. همه اینها که نمی‌دانم از کی جزو دامنه ترس‌هایم قرار گرفتند، زندگی‌ام را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند اما با این وجود من همچنان با تمام این ترس‌ها، هر روز سوار آسانسور می‌شوم. از پل هوایی استفاده می‌کنم. با موبایلم در خیابان حرف می‌زنم. از رنده استفاده می‌کنم. به اکثر آشناهایم پیغام می‌دهم. در ساحل دریا می‌دوم. دامنه آرزوهایم را گسترده‌تر می‌کنم. به روزهای سالمندی‌ام فکر می‌کنم و البته که خودم را ترسو نمی‌دانم!


تعداد بازدید :  286