شماره ۴۰۱ | ۱۳۹۳ يکشنبه ۲۰ مهر
صفحه را ببند
با ماشین سر تمرین نیا!

حسن روشن پیشکسوت فوتبال

بیشتر خاطراتی که در ذهن من جاگیر شده، از جنس فوتبال‌اند. در عین حال فوتبال و به بیان کلی‌تر ورزش، حامل پیام‌هایی است که می‌تواند به آموزه‌های فرهنگی نیز اشاره داشته باشد. ممکن است خاطره‌ای که امروز قصد بیان آن را دارم به جوانان ایران نکاتی را گوشزد کند و البته ممکن است هیچ تاثیری هم نداشته باشد. ‌سال 53 یا 54 بود که با پرسپولیس بازی داشتیم. (با این توضیح که همه می‌دانند بازی استقلال و پرسپولیس همواره دارای شرایط خاصی است.) بازی درحال انجام بود و به دقایق پایانی نزدیکتر می‌شد. دقیقه 88 بازی بود که من به پرسپولیس گل زدم. در آن سال‌ها، وقت اضافه‌ای در کار نبود و بعد از پایان 90دقیقه بازی به پایان می‌رسید. چند روزی از این بازی گذشت و آقای عبدو مدیرعامل باشگاه پرسپولیس مرا به صرف شام دعوت کرد. با کمال میل این دعوت را پذیرفتم. به غیر از من، چند تن دیگر ازجمله برخی از طرفداران پرسپولیس و افرادی که به پرسپولیس کمک‌های مالی می‌کردند در این جلسه حضور داشتند. برخی از این افراد در نقل و انتقالات پرسپولیس و موضوعات مالی این باشگاه سهم عظیمی ایفا می‌کردند. این جلسه در رستوران مهراب شاهرخی برگزار شد. چند دقیقه از حضورمان در آن‌جا می‌گذشت که بیشتر صحبت‌ها، حول محور انتقال من به پرسپولیس با مبلغ 500‌ هزار تومان می‌چرخید. آن موقع می‌شد در شمیران، خانه‌ای با 50 تا 60‌ هزار تومان خرید. من وانمود کردم این انتقال را پذیرفته‌ام اما در دل می‌دانستم از رفتنم به پرسپولیس خبری نیست و هرگز این کار را نخواهم کرد. چند روز بعد همراه همسرم به شمال رفتم و به‌گونه‌ای سعی کردم به پرسپولیسی‌ها بگویم پاسخم به پیشنهادتان منفی است. همیشه یکی از آرزوهای ذهنی‌ام این بود که یک خودرو «بی‌ام‌و» داشته باشم. بیشتر اوقات به این آرزو فکر می‌کردم. بعد از بازگشتم از شمال، آقای وهاب‌زاده گفت، مبلغی را که لازم داری قرض می‌دهم تا ماشینی را که دلت می‌خواهد بخری. البته خودت به‌صورت ماهیانه 1500 تومان قسط بده. بالاخره شرایطش فراهم شده بود ماشین دلخواهم را داشته باشم. از لحظه‌ای که ماشین را خریدم به‌قدری خوشحال بودم که در پوست خودم نمی‌گنجیدم و در تمرینات استقلال هم با ماشین جدیدم ظاهر می‌شدم. رفتنم سر تمرین، با ماشین تازه‌ام ادامه داشت تا این‌که یک روز به‌صورت همزمان با سرمربی، سر تمرین رسیدم. سرمربی تیم در آن سال‌ها یک ماشین بنز نمره آلمان داشت. گفت این ماشین متعلق به شماست؟ گفتم: بله. به من نگاهی کرد و رفت سر تمرین. لحظه اول از خودش هیچ واکنشی نشان نداد. دیدن ماشین من برای بچه‌ها آن‌قدر جالب بود که کل تمرین آن روز وقف صحبت درمورد ماشینم شد. آخر تمرین مربی به من گفت: اگر می‌خواهی برای استقلال بازی کنی، دیگر با این ماشین سر تمرین نیا چراکه این موضوع باعث به هم ریختگی تیم شده است. بدون کوچکترین اعتراضی حرف مربی را پذیرفتم و دیگر هیچ‌وقت با آن ماشین سر تمرین نرفتم. لازم است بگویم آن موقع نامم بر سر زبان‌ها بود اما به‌خاطر مصلحت تیم موضوع را با فراغ‌بال پذیرفتم. آیا امروز هم امکان دیدن چنین رفتارهایی وجود دارد؟


تعداد بازدید :  270