علیرضا بهرامی شاعر و روزنامهنگار
براي بررسي يك موضوع اجتماعي قطعا به مبناهاي مطالعاتي و آماري نيازمنديم اما گيرم كه آمار ارايه شده از سوي مسئولان در زمينه سرانه مطالعه در ايران با همه بياعتماديهايي كه مخصوصا در 8 ساله دولت مدعيان «ما ميتوانيم» به آمارهاي رسمي قوت گرفت، اسفناك نباشد؛ كافي است به همين واگن قطار مترويي كه شايد الان سوار آن هستيد و داريد اين صفحه از روزنامه را ميخوانيد نگاهي بيندازيد يا قطاري كه امروز يا آخرينبار سوار آن شديد. معمولا چند نفر درحال كتاب خواندن ديده ميشوند؟ همديگر را دردسر ندهيم؛ معمولا هيچكس. انگار نسلي است كه
منقرض شده است.
اصلا هم لازم نيست قطار متروي سئول يا توكيو را ديده باشيد. لازم نيست به ياد بياوريد كه آنجاها معمولا افراد سرشان گرم تلفنهاي همراه مدرن، درحال خواندن يا تماشاي چيزي است. البته آنها هم همه كتاب الكترونيكي نميخوانند، برخي از اين طريق فيلم ميبينند، برخي تلويزيون تماشا ميكنند، برخي بازي ميكنند و البته گروهي هم كتاب ميخوانند. رشد اقتصادي و صنعتيشان هم خيلي بالاتر و سريعتر از ما است. هرچند همان هم ساختار اينترنتي قوي ميخواهد كه ما نداريم. هرچند با گذشت حدود 15سال هنوز ebook در كشور ما يعني اينكه از خانه بيرون بزنيد، به مركز شهر بياييد و يك لوح فشرده حاوي متن كتاب مورد نظرتان را بخريد؛ همانطور كه ميتوانستيد كتاب بخريد. اصلا گيرم متروي لندن را حتی در فيلمها هم نديدهايد تا درباره اين صحبت كنيم كه بهنسبت، چند نفر كتاب در قطع پالتويي يا روزنامه رايگان در دست دارند. گيرم كه براي همه موارد توجيه و مفري وجود داشته باشد. همين مترو تهران را كه همگي ديدهايم. واقعا چطور در مسيرهايي كه ممكن است تا 2 ساعت هم طول بكشد، يك نفر كتاب در دست ندارد؟ توجيه يا پاسخ اين واقعيت
تلخ چيست؟
پاسخ من دو بخش دارد: تنبلي تاريخي و توهم تاريخي؛ و البته هر دو مزمن.
گويا در همان ژاپن كه اشاره كرديم، در كتابهاي دوره ابتدايي بر اين نكته تاكيد شده كه ما از نظر شرايط كشاورزي و معدني كشور فقيري هستيم، جنگزدهايم و چه و چه. بعد، نتيجهاش اين شده كه ژاپنيها همه اهل تلاش و كار روزافزون ميشوند و آمارهاي مليشان يكي پس از ديگري ركورد ميزند. حال مقايسه كنيد با كتابهاي دبستان خودمان. آنقدر نوشتهاند كشور ما چهارفصل و زرخير و آكنده از منابع طبيعي است كه خود به خود به اين نتيجه ميرسيم كه با اين همه مواهب، ديگر كاري نمانده است كه ما انجام دهيم و برايش تلاش كنيم.
يادم ميآيد در همان مقطع ابتدايي آنقدر تحت تاثير اين جو تبلیغاتي قرار گرفته بودم كه وقتي در كتاب جغرافياي چهارم، پنجم دبستان با اين واقعيت مواجه شدم كه كشور ما در دستهبندي كشورهاي بياباني و نيمه بياباني قرار ميگيرد، برآشفته بودم و اصلا نميخواستم بپذيرم. ما انگار ميراثدار همان پادشاهاني هستيم كه باورشان شده بود سايه خدا بر زمين هستند اما هر بار قطعهاي از مناطق خوب كشور را به همسايگان و دشمنان واگذار ميكردند.
شايد به دليل همين تنبلي است كه 250سال طول ميكشد روزنامه به ايران وارد شود اما تلويزيون خيلي زود به اين كشور وارد شد.
شايد همين تنبلي ذهني و جسمي تاريخي و تنپروري است كه ما را به نوعي توهم عمومي از نوع خودبزرگبيني دچار كرده است. ما سالهايسال است كه گرفتار اين جملههاي كاهلانه هستيم: ما ميتوانيم، هنر نزد ايرانيان است و بس، ايرانيان باهوشترين و بااستعدادترين افراد جهان هستند و هيچجا به اندازه ما هوش و استعداد ندارد و ناسا و چه و چه را ايرانيان ميگردانند و خلاصه اينكه ما مركز كائنات هستيم و قطب عالم امكانيم.
اين خودبرتربيني كه گاه در طول تاريخ به تفكرات ناخوشايند نژادي هم منجر شده و البته گاه ترفند استعمارگران توصيف شده براي رسيدنشان به اهداف استثمارگرانه در منطقه، كار خودش را كرده و ما را در حبابي زنداني كرده كه انگار تا از آن بيرون نزنيم، نه پيشرفت محسوسي خواهيم داشت نه همت لازمش را.
با اين دو واقعيت تلخ ديگر شايد تعجب نكنيم از اينكه افراد حتی در مسافرتهاي بين شهري، تا 20 ساعت از عمرشان را در قطار سپري ميكنند اما دريغ از يك صفحه مطالعه. هرچند تعجب نميكنيم اما ميتوانيم افسوس بخوريم و چارهاي بينديشيم.