دل خسته و سینه چاک میباید شد وز هستی خویش پاک میباید شد
آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک میباید شد
کاوه گوهرین شاعر و نویسنده
در این رباعی منسوب به ابوسعید ابوالخیر، جوهر ناب عرفان ایرانی را میتوان دید. عرفانی که از کشف شهود برآمده و چنان شوری در دل عارف واصل برمیانگیزد که او را از قفس تن میرهاند و به مرتبهای از فنا شدن در جلوه حق میرساند. یعنی همان فنا فیالله. و لحظه بر دار شدن منصور حلاج که به تعبیر حافظ با انالحق گفتن اسرار
هویدا میکرد.
ابوسعید در سخنی دیگر گفته است: برای نیل به حق باید آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری دهی. آنچه بر تو آید نجهی! و بهراستی آیا سخن ابوسعید، تفسیر همین رباعی نیست که به اشارتی میگوید، باید از مس وجود دست کشید و به کیمیای شیدایی رسید تا بتوان که زر شد و این به دست نمیآید مگر با فرو کوفتن نفس و پاکشدن در ابتدای راه و در فرجام کار را به خون خویش رنگزدن... آنچه گفته آمد، تفسیر و برداشتی عرفانی از سخن منظوم ابوسعید و بدیهی است در روزگار ما و عصر مدرنیته که به گونهای ناگوار آرمانخواهی و باور داشتن به مبدأ، مطلوب طبع بسیاری از روشنفکرنمایان نیست، مصداق یافتن برای این رباعی تامل برانگیز است. بیشک اما هستند انسانهایی شریف که با دوستداری آفریدگار و دوری از ستم به دیگران دفاع از حق مظلوم و فداکردن تن خاکی به چنین مرتبهای دست مییازند و این همان مقام «شهادت» است که هرکس بدان نرسد. شهادت، مرتبه و شأنی است برای انسان که تنش با ایمان قلبی به وی ارزانی میشود چراکه: «در مسلخ عشق جز نکو را نکشند». و در جهان امروز، انسان عصر حاضر با پندگیری از چنین آموزههایی سرشت و سرنوشتی چنین نکو برای خود رقم بزند.