مهدی پاکدل بازیگر
حضور و وجود لحظه به لحظه مخاطب مهمترین رکن از ارکان موجود در هنر نمایش و اساسا دنیای تصویر است. هیچ تئاتر و فیلمی بدون تماشاگر معنای واقعی پیدا نمیکند. ما نمیتوانیم در خانه برای خودمان تئاتر بازی کنیم و از کار خودمان کیف کنیم و همین. تا مخاطبی کار ما را مورد تأیید قرار ندهد کاری از پیش نبردهایم. نیاز به دیده شدن از هنرهای نمایشی، قابل تفکیک نیست. اما برخی هنرها مثل نقاشی یا نویسندگی هستند که در آنها هنرمند محتاج فضایی شخصی است که تا در آن فضای شخصی به خلوت نرسد و نتواند آن فضا را دور خود گسترش دهد و خود را بیشتر نشناسد (با وجوه مختلفی نظیر اینکه کشورش، جامعهاش، دینش و فضایش را بشناسد) نمیتواند خود را ارایه دهد. باید در فضای درونی به همه این شناختها برسد و به آنها بال و پر بدهد. با این حال بعد از اتمام کار خود (مثل یک رمان یا یک نقاشی) مخاطب باید ورود پیدا کند. به عبارتی در اینگونه هنرها مخاطب در مرحله انتهایی کار وارد میشود و به قضاوت مینشیند.
تا مخاطب این رمان را نخواند یا نقاشی را نبیند و تا منتقد نظر خود را درباره این اثر هنری ارایه ندهد، هنرمند شناخته نمیشود. مگر اینکه درویش مسلکی در او باشد که بخواهد فقط با کارهای خودش و در تنهاییاش زندگی کند. در آن صورت هنرش صرف خودش و کسانی میشود که او را در خانه تحمل میکنند. بازیگر بهعنوان هنرمندی تأثیرگذار بر عموم مردم باید به مردمان سرزمینش امید بدهد و البته حقیقت را هم بازگو کند. یک هنرمند تمامعیار باید هر دو این وجوه را در خود و کار هنریاش لحاظ کند. کسی کامل است که بتواند بخشی از این موارد را همزمان با خود به همراه داشته باشد. هنرمندی که فقط حقیقت را عیان کند چندان خوشایند عمل نکرده چرا که هیچ بذر امیدی در دل جامعه خود نکاشته و هیچ قهرمانی برای مردمش خلق نکرده است.
هنرمند واقعی باید حداقل یک کور سوی امید از دل تمام این حقیقتها نشان دهد. بههرحال سینما و تئاتر و تلویزیون غیر از ماجرای هنریاش یک وجه سرگرمکننده هم دارد. مخاطب باید احساس سرگرمی کند و با مواجهه صرفی که هنرمند بین او و حقیقت ایجاد میکند احساس یأس و ناامیدی نکند. در غیر این صورت مخاطب در محیط کار سرخورده میشود. بعدش هم میگوید اگر قرار است مقصد این باشد من اصلا به این زندگی ادامه نمیدهم و ... هر هنرمندی باید زیباییها را تاحدی که میتواند ببیند و درک کند تا بتواند اندکی از این زیباییها را به مردم نشان دهد. هنرمندی که زیباییها را نمیبیند و نگاه زیبایی شناسانه به هستی ندارد اصلا هنرمند نیست چون نمیتواند چیز زیبایی از وجود خود را به دیگران نشان دهد بنابراین بود و نبودش تفاوت چندانی ندارد. شخصا نه در زمینه بازیگری بلکه در زندگی به مسیر فکر میکنم نه به هدف. از این رهگذر نگاهم بیشتر ارسطویی است. دوست دارم بیشتر در مسیر کسب تجربه کنم و طی کردن مسیر برایم خوشایند است. هدفی را مدنظر ندارم چرا که معتقدم هر هنرمندی اگر برای خود سقفی را ترسیم و فکر کرد باید به آنجا برسد، پس از رسیدن به مقصد باید بگوییم لحظه مرگش فرا رسیده است. ما همیشه درحال طی کردن مسیریم. همیشه دوست دارم اگر توانی دارم آن توان به کمکم بیاید تا تجربیاتی که کسب میکنم مرا در طیکردن مسیر کمک کند. هیچگاه قایل به رسیدن به یک هدف خاص نیستم.