| طرح نو| سارا شمیرانی | چه فرقی میکند از چه قوم و نژادی باشند. یا مثلا دینی که به آن اعتقاد دارند چه چیزی است؟ بچهها وقتی مینشینند پشت میز و نیمکت و قرار است الفبا یاد بگیرند، هیچکدامشان از هم نمیپرسند چرا چشمهای ریز و لهجه متفاوتت، تو را کنار دست من نشانده. ایدئولوژی که به آن اعتقاد داری چیست یا از چه طبقهای آمدی و حالا داری کنار من درس میخوانی؟ آنها به زبان بازی با هم حرف میزنند. با زبان خندههایی که زنگهای تفریح تبدیل میشود به قهقهههای بلند و شوخیهایی که تمامی ندارد. برای همین هم مهاجر افغان و کودککار و دختر و پسر مینشینند روی نیمکتهای زنگزده و با هم خواندن و نوشتن یاد میگیرند. همین که بدانند همگی همسنوسال هستند و حرف مشترک دارند، کفایت میکند. بچههایی که زندگی باعث شده بیسواد باشند و مثلا از 10 سالگی شروع به خواندن و نوشتن کنند، میدانند چطور همدیگر را درک کنند. برای همین هم کاری به گذشته همدیگر ندارند. معنای مهاجر غیرقانونی را نمیدانند و افغان را به چشم آنهایی که شهر و کشورشان را شلوغ کردهاند، نمیبینند. دوستیهای بچگی که قاعده و قانون ندارد. همین بیقانونی را حالا خیلی از بزرگسالها هم بلدند. آدمهایی مثل
علی صداقتی خیاط که همه بچهها به اسم عمو خیاط میشناسند و معتقد است، آموزش حق همه بچههاست. حق همه آنهایی که به هر دلیلی نتوانستند مهرماه بروند مدرسه و یک چیزی مثل پول یا قومیت و ملیت مانع آن شده است. عمو خیاط 10سالی است که همه تلاشش را برای باسواد کردن بچهها کرده است.
بیسوادی با بچهها بزرگ میشود
خیلیها هستند که از درسخواندن محروم شدهاند. بچههای معلول یا آنهایی که مشکلات مالی داشتهاند. مهاجرانی که غیرقانونی به ایران آمدند و حالا کنار تمام محرومیتها، حق درسخواندن در مدارس دولتی را ندارند. عمو خیاط درباره این بچهها میگوید: این بیسوادی برای خیلیها تا بزرگسالی هم ادامه پیدا میکند. در مواقعی حتی چند کلاس سواد و دانشی که در حد خواندن و نوشتن هم بوده به مرور از یاد میرود و بچهها را دوباره بیسواد مطلق میکند. بچههایی که کمکم بزرگ میشوند و یکدفعه چشم باز میکنند و میبینند در 20 سالگی بیسواد مطلق هستند. خیلیهایشان میروند و در کلاسهای نهضت سوادآموزی شرکت میکنند اما چون سن یادگیریشان گذشته، دیگر نمیتوانند خیلی زود سواد یاد بگیرند. برای همین هم اکثر کسانی که در دوران کودکی از تحصیل محروم ماندند، در آینده هم دچار مشکل میشوند و این مسأله روی همه زندگیشان تأثیر میگذارد.
همکاری 26 مرکز برای
باسواد کردن بچهها
در حالحاضر 26 مرکز در تهران وجود دارد که به بچهها خواندن و نوشتن یاد میدهد. البته با روشی که عمو خیاط آن را ابداع کرده است. روشی که اسمش را «هنر خواندن و نوشتن» گذاشته و کودکان و بزرگسالان را در 30 جلسه باسواد میکند. علی خیاط میگوید: به ما ارتباطی ندارد که بچهها از کجا آمدهاند و قرار است چه قوم و مذهبی داشته باشند. اولویت ما اول کودک بودن است و بعد هم یاد دادن سواد به آنها و فراهمکردن شرایط درسخواندن. تنها هم به این فکر نمیکنیم که به بچههایی که در تهران مستقر هستند کمکی کرده باشیم. درحالحاضر در ساری، سمنان، شهرری و کرمان هم این دورهها برگزار میشود و بچههای زیادی علاوه بر خواندن و نوشتن تا حدودی ریاضی و خطاطی هم یاد میگیرند.
ساختمانهای نیمهکاره؛ مدرسه بچههای محروم
شیوهای که علی خیاط آن را ابداع کرده است، درحالحاضر در جمعیت دفاع از کودکانکار و خیابان، شهرک امید، کانون اصلاح و تربیت و... اجرا میشود. روزهای جمعه معمولا بزرگسالها برای یادگیری مراجعه میکنند.
همانهایی که کلاسهای نهضت سوادآموزی تاثیری رویشان نداشته اما حالا با 30جلسه خواندن و نوشتن یاد میگیرند و بعد هم با انگیزه میروند دنبال درسخواندن. علی خیاط از کسانی اسم میبرد که محرومیتها همیشه همراهشان بوده اما توانستند در کمتر از دوسالونیم دیپلم بگیرند و دانشگاه هم قبول شوند. اینروزها خیلی از ساختمانهای نیمهکاره شهر جایی است برای اینکه چند تا میز و نیمکت قدیمی به آن اضافه و کلاهای درس برپا شود. برای آنهایی که شوق و ذوق درسخواندن دارند، مهم سواد یاد گرفتن است و برایشان فرقی ندارد کلاس درس کجا باشد. عمو خیاط با روش کدگذاری و نشانهگذاری و با استفاده از لغتهای شنوایی که بچهها بلد هستند به آنها سواد یاد میدهد. این روش میگوید، هر بچه 7 ساله، 11هزار واژه را بهصورت شنوایی بلد است و برای اینکه خیلی سریع این واژهها را یاد بگیرد باید با کد نشانه آن را در ذهنش ثبت کند. همین کد نشانهها باعث میشود تا بچهها و حتی بزرگسالها خیلی زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرند.
این روش با حافظه کوتاهمدت کاری ندارد و همهچیز را میبرد در حافظه میانمدت. قرار است خواندن و نوشتن مثل یک مهارت مثلا دوچرخهسواری به بچهها یاد داده شود. خیلی از بچهها بودند که بعد از این آموزشها دانشگاه هم رفتند. همان جلسه اول و با آموزش مشخص میشود که ضریب هوشی هرکدام از بچهها چقدر است، بعد هم با روشهای متفاوت و براساس ضریب هوشی به بچهها آموزش داده میشود. این اتفاق درمورد آموزش بزرگسالان هم صدق میکند و همین آموزشها راهی میشود برای اینکه بچهها انگیزه پیدا کنند و ادامه تحصیل بدهند. درحالحاضر هستند بچههایی که یک زمانی به دلایل مختلف نمیتوانستند تحصیل کنند اما الان مدرک هم گرفتند و به انجمنهای مختلف برای آموزش کودکان کمک میکنند. هرکسی که بتواند روش «هنر خواندن و نوشتن» را یاد بگیرد، میتواند جذب شود و بهعنوان معلم به بچهها سواد یاد دهد.
سواد که داشته باشد، همهچیز دارد
از بین بچههایی که میآیند در همین ساختمانهای نیمهکاره تا درس بخوانند و چندساعتی به دنیای کودکانه خودشان فکر کنند، بچههای افغان زیاد دیده میشود. همانهایی که جنگ خانوادههایشان را کشانده ایران تا کاری داشته باشند و غذایی برای خوردن. «کار هرچقدر هم که سخت باشد، باز با خودش پول میآورد. در افغانستان جنگزده که کاری نیست برای انجام دادن.» اینها را زنی میگوید که حالا با یک بچه یک ساله در بغل هر روز میآید تا پسرش بیسواد نماند. پسری که عصرها در یک کارگاه کار میکند و قرار است جور پدری را بکشد که بیمار افتاده گوشه خانه. «خیلی دوست دارم بچههایم در مدرسه عادی درس بخوانند اما امکان ندارد. ما مهاجریم و نمیتوانیم بچهها را در مدرسه دولتی ثبتنام کنیم. خرج خانه هم جای خودش را دارد اما با همه این حرفها و با اینکه خودم خانههای مردم کار میکنم، هر روز پسرم را میآورم اینجا تا درس بخواند. دوست دارم برود دانشگاه، برای خودش کسی شود. برای همین هم با یک بچه کوچک این همه رفت و آمد را تحمل میکنم اما نمیگذارم بیسواد بار بیاید. سواد که داشته باشد بعدها مجبور نیست خانههای مردم را تمیز کند. برای خودش کسی میشود و آن وقت شاید بتواند وضع ما را هم بهتر کند.