شماره ۳۹۷ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱۵ مهر
صفحه را ببند
سگ بد غذا!

پیرزن وارد قصابی شد و گوشه‌ای ایستاد. بلافاصله بعد از او مرد جوان و خوش تیپی که ظاهراً از آشنایان قصاب بود داخل شد و گفت: «ابرام آقا قربون دستت، 5 کیلو فیله گوساله بکش که خیلی عجله دارم.» قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن رگ و ریشه‌ و چربی گوشت. در حین کار رو به پیرزن کرد و گفت: «چی می‌خوای ننه؟» پیرزن جلو آمد. یک پانصد تومانی مچاله گذاشت داخل ترازو و گفت: «همینو گوشت بده ننه.» قصاب نگاهی به پانصد تومانی کرد و گفت: «پونصد تومن فقط آشغال گوشت می‌شه ننه. بدم؟» پیرزن فکری کرد و گفت: «بده ننه.» قصاب آشغال گوشت‌های سفارش جوان خوش تیپ را با چاقو جدا می‌کرد و برای پیرزن داخل یک کیسه پلاستیکی می‌ریخت. در این هنگام جوان خوش‌تیپ نگاهی به پیرزن انداخت و همینطور که با گوشی موبایلش بازی می‌کرد گفت: «اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟» پیرزن نگاهی به جوان کرد و گفت: «سگ؟» جوان گفت: «آره دیگه. سگ من این فیله‌ها رو با کلی اخم و قهر می‌خوره. سگ شما چه جوری اینا رو می‌خوره؟» پیرزن گفت: «می‌خوره دیگه ننه. شیکم گشنه سنگم می‌خوره». جوان گفت: «نژادش چیه مادر؟» پیرزن جواب داد: «بهش می‌گن توله سگ دوپا ننه. اینا رو برا بچه‌هام می‌خوام آبگوشت بار بذارم!» رنگ جوان پرید. ناخوداگاه یک تکه از فیله‌ها را برداشت و گذاشت روی آشغال گوشت‌های پیرزن. پیرزن با تعجب پرسید: «تو مگه اینارو بره سگت نگرفته بودی؟» جوان گفت: «چرا.» پیرزن در حالی که فیله را روی پیشخوان می‌گذاشت ادامه داد: «ما غذای سگ نمی‌خوریم ننه!» و با کیسه آشغال گوشت‌ها از قصابی خارج شد.

 


تعداد بازدید :  377