احمدرضا کاظمی طنزنویس [email protected]
منّت نگهبانان دانشگاه را که حضورش موجبات هدایت است و به شکر اندرش مزید ارتقای امنیت. پس در هر پوشش نابههنجاری تذکری نهفته و در هر تذکری، کارت دانشجوئی شکفته، و در هر کارتی تعهدی واجب و در هر تعهدی جریمهای جالب!
««از مو و لباسِ که برآید / کز دیدِ حراست به در آید»»
قدوم مبارک ایشان به همه کلاسها و آزمایشگاهها و کنار بوتهها و اون پشتوپَسَلها رسیده، نسیم لطف و عنایتش همهجا وزیده و باران تذکرات باحسابش همه را دریده است! در خبر بود از رئیس دانشگاهیان که امر فرموده تا نام حراست دانشگاه به گشت حقوق دانشجویی تغییر نماید تا دخترانِ غرقِ ماتیک از پسرانِ بلاتکلیف، تفکیک و جمله نابههنجار بدپوشِ «دانشگاه را با خانهخاله اشتباهگرفته» به پوشش و رفتار نیک متمایل شوند تا حقوق سایر دانشجویان مراعات و دلباختگانِ فرهنگِ بلادکفر، درگیر مکافات شوند.
««صدتا دوربینِ نگهبان همهجا در کار است / تا تو جزوهای نگیری ز کسی»»
«« همه از بهر تو آماده و فرمانبردار / که ز حق تو حراست بنمایند، بسی !»»
هرگه یکی از دانشجویان مگرور (مورد گیر قرار گرفته) دست انابت به امید اجابت به آستان یکی از حافظانِ حقوق دانشجویی بر آورد، حافظش در او نظر نکند. بازش بخواند، باز اعراض کند، بار دیگرش به تضرّع و زاری و پاچهمالی بخواند، حافظ حقوق با اخذ تعاهید بسیار، امیدش را برآورد و دعوتش را اجابت کند. گویند که یکی از بدپوششانِ با جنسِ مخالف اختلاطکننده که آسایشِ عمومی دانشگاه را به فنای والا داده و بنیان خانواده را ز ریشه کشانده، با سر و تیپ آنچنانی در معابر دانشگاه به عبور و مرور بود که به ناگاه در بحر تذکرات و تعهدات مستغرق گشته و به اتاق حراست هدایت گردید. چون از این مشایعت باز میآمد یکی از مریدان ایشان را بازپرسید که از مصاحبت با عزیزان حراست ما را چه تحفه کرامت کردی؟! گفت: جمیع ستارههای تخلفات و جرایم مادی و معنویام ، هدیه اصحاب:
«نهادن عینکِ شمسی(!) در مافوقِ سر: 1 ستاره ، تنگای پوششِ تحتانی و فوقانی: 2ستاره، پوشیدن ردای کوتاهقامتِ سبزرنگ: 1 ستاره، موی بلند و ناخن دراز ( واه و واه واه): 3ستاره، سولاریم پوست: نیم ستاره، چشمان رنگی مادرزاد: 5/1 ستاره، اکستنشن گیسوان: 2 ستاره، بوی خوشایند: 13 ستاره، خنده قاقاه در سلف: 4 ستاره، اختلاط با جنس مخالف: 5 ستاره و شرکت در تجمعات غیرمجاز دانشجویی: یک کهشانِ راه شیری!» و من به خاطر داشتم که چون به داخل اتاق حراست شدم؛ دهان باز کنم و دفاعیات خود بازگفته و ابراز دارم که: «آن وزیرعلوم که در دورانش به ما گیر میدادید و ستارهبارانمان میکردید؛ رفته است» تا بلکه تخفیفی بستانم و خویشتن از تعلیق برهانم، اما چون برسیدم؛ ابهتِ نهفته در عطوفتِ حراستیانِ عزیزم چنان مست کرد که مقنعهام از سر برفت!
««ای برتر از پلیس و سیآیاِی و افبیآی / وز هرچه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم»»
«« ماه و ستاره تمام گشت و بهآخر رسید درس / ما هم چنان در علت گیر تو ماندهایم»»