مجتبی پارسا| روز قبل از مرگش، در خانه به دنبال غذا میگشت، اما هیچ غذایی برای خوردن نیافت. چیزی پیدا کرد و خورد، اما خوردن آن، کوین را بهشدت بیمار و راهی بیمارستان کرد. ساعتها بعد، روی تخت بیمارستان جان داد. پزشکان جسد او را پیش چشمان بهتزده و ناامید مادرش در ملحفهای سفید پوشاندند. مادر کوین میگفت این بیمارستان، فاقد سادهترین و ابتداییترین منابع دارویی و پزشکی برای نجات فرزندش بوده است.
«یمیلت لوگو»، مادر کوین، گفت: «من سنتی را اجرا میکردم که طی آن، فرزندم را در صبح روز تولدش بیدار میکردم و برایش آواز میخواندم، اما حالا که فرزندم دیگر زنده نیست، چطور میتوانم برایش آواز بخوانم؟»
به گزارش نیویورکتایمز، ونزوئلا، خصوصا در سال جاری میلادی، از دردهای زیادی رنج برده است. تورم، کارکنان اداری زیادی را مجبور به ترک دفاترشان کرده و آنها را راهی معادن غیر قانونی در جنگلهای شهرستانهای اطراف کرده است. آنها برای به دست آوردن پولی برای زنده ماندن، خود را در معرض خطرات گروههای مسلح و حملات پشههای مالاریا در این جنگلها قرار دادهاند.
پزشکان بیمارستانها مجبورند که روی تختهای آغشته از خون، بیماران را عمل کنند، چراکه آب کافی برای شستن لوازم اتاق عمل وجود ندارد. بیماران روانی به تختها و صندلیها در بیمارستانهای روانی بسته شدهاند؛ هیچ دارویی برای بهبود حال آنها و رفع اوهام و هذیانشان باقی نمانده است. گرسنگی، بعضی از مردم را به شورش و طغیان واداشته و برخی دیگر را راهی قایقهای ماهیگیری شکسته و پوسیده برای فرار از ونزوئلا از طریق دریا کرده است.
اما داستان پسرک گرسنه، داستان دیگری است. کسی که به دنبال غذا و رفع گرسنگیاش، مجبور به خوردن ریشه گیاهی وحشی شد؛ گرسنگیاش رفع شد، اما در عوض، مسمومیت جان او را گرفت. داستان کوین، تجسمی از کل ونزوئلاست.
بحران اقتصادیای که ماهها ونزوئلا را احاطه کرده، خانواده کوین را تحت فشار زیادی قرار داد و در نهایت، فرزند دوم آنها را گرفت. محله آنها که روزی یکی از مناطق پرجمعیت و دارای رشد اقتصادی بالا بود، حالا مدت زیادی است که مواد غذایی اصلی مثل آرد و نان هم در آنجا به پایان رسیده است.
کارخانه کارد و چنگالسازی که لوگو، مادر کوین، در آنجا کار میکرد، در ماه می (7 ماه پیش) به دلیل آنکه دیگر مواد اصلی برای ساخت پلاستیک یافت نمیشد، تعطیل شد و خانم یمیلت لوگو به بیکاران بیشمار دیگر در سراسر این کشور پیوست. به همین دلیل، خانواده کوین دیگر حتی قدرت خریدن مواد غذایی باقیمانده در این کشور را هم از دست دادند.
در بیمارستان، لوگو گفت هیچ فرصتی برای استراحت وجود نداشته است. این بیمارستان نیز مانند سایر بیمارستانها در سراسر ونزوئلا، هیچ دارویی برای رفع گرفتگی وریدی نداشت و به همین دلیل، خانواده کوین پیش از مرگ او، ساعتها در شهر به دنبال این دارو در بازار سیاه سرگردان شدند. «لیلیبث دیاز»، عمه کوین درحالیکه چشمانش به نام کوین روی سنگ قبر او دوخته شده بود، گفت: «این پسرک بیچاره، بدون هیچ دلیلی جان داد.»
تصویری از کودکی کوین روی دیوار اتاق مادر قرار دارد. جوهر ماژیکهایی که روی دیوار آشپزخانه است، نمایانگر کودکی و رشد کوین در طول این چند سال است. نام نوشتهشده او روی پریز برق اتاق مشترک مادر و پسر، قرار دارد. در کنار تلفن، لوگو به عکسی از فرزندش خیره شده که در سال گذشته، در حیاط روبهروی خانه گرفته شده است. لوگو از پارسال، تغییر زیادی کرده است. استخوان ترقوه او از کنار گردنش بیرون زده و بدنش لاغر و نحیفتر شده است. او میگوید: «حالا وزن من 40 کیلوگرم است.» کوین نیز در چند ماه آخر عمرش بهشدت وزن کم کرده بود. از بهار امسال، همه اعضای خانواده وزنشان را از دست دادهاند. در حین صحبت با لوگو بودم که مردی وارد خانه شد؛ آقای «خوزه رافائل کاسترو»، یکی از دوستان خانوادگی آنها و تنها نانآور خانه بعد از مرگ شوهر لوگو بود. حالا با خبر بدی وارد اتاق شد؛ کارخانهای که خوزه در آن کار و بلوک سیمانی درست میکرد نیز او را بیرون کرد، چراکه دیگر سیمانی برای ساخت بلوک پیدا نمیشود.
در ابتدا این خانواده، خود را با انبه سیر میکردند. با آمدن تابستان، آنها میوهای به نام «یوکا» میخوردند. این میوه در زمین یکی از خویشاوندان که خانهاش، یک ایستگاه اتوبوس با خانه آنها فاصله داشت، رشد میکرد. لوگو میگوید: «این غذا، صبحانه و ناهار و شام ما بود.» در ماه جولای، دیگر هیچ پولی حتی برای سوار شدن به اتوبوس برای رفتن به خانه خویشاوندان برای خوردن میوه نداشتند. آنها شروع به جستوجو برای این میوه، در اطراف خانهشان کردند.
تولد کوین نزدیک بود و خانواده او میدانستند که این، نخستین سالی است که آنها پولی برای خرید کیک تولد ندارند، اما راه حلی به ذهنشان رسید: یکی از همسایهها در پایین خیابان، برای فرزندش جشن تولد گرفته بود و به خانواده کوین پیشنهاد داده بود که یک برش از کیک را برای کوین کنار بگذارد. با این حال، اعضای خانواده گرسنه بودند و باید چیزی برای خوردن مییافتند. 3 روز بود که چیزی نخورده بودند و همه به شدت ضعیف شده بودند. انتخابهای زیادی وجود نداشت. اینجا کاراکاس، پایتخت ونزوئلا نبود که اگر غذا در فروشگاهها کمیاب است، بتوانند شانس خود را در بازار سیاه امتحان کنند. خانه آنها حتی در نزدیکی مرز هم نبود که بتوانند از محصولات خارجی ارزانقیمتتر استفاده کنند. این خانواده در قلب ونزوئلا زندگی میکردند، جایی که کیک و شیرینی هم به شدت نایاب بود و محصولاتی مثل نان و آرد نیز به سرعت ناپدید شده بود. تنها مرغ وجود داشت که البته قیمت آن هم به شدت بالا بود.
کوین و کاسترو خبرهایی در مورد زمینی شنیده بودند که 45 دقیقه پیادهروی با خانه آنها فاصله داشت؛ جایی که همسایهها به دنبال خوردن «یوکای تلخ» بودند. کاسترو گفت به محض اینکه به زمین کشاورزی رسیدند، 4 مرد با هفتتیر آنها را محاصره کردند و گوشیهای موبایلشان را از آنها گرفتند تا مقداری از آن یوکاهای تلخ را به آنها بدهند. اعضای خانواده، ریسک خوردن یوکای تلخ را به درستی میدانستند. آنها یوکاها را خشک کردند تا سم آن را خارج کنند؛ تکنیکی که در تولید نان محلی استفاده میشد.
کاسترو میگوید: «راه دیگری نداشتیم. هیچچیزی برای خوردن نبود.» اما در ساعت 30: 11 شب 25 جولای، یک شب پیش از تولد کوین، اعضای خانواده مریض شدند. کاسترو میگوید که کوین چندبار در طول شب حالش به هم خورد. او کف زمین افتاده بود. از آنجا که آنها خودرویی نداشتند، یک ساعت سپری شد تا توانستند با استفاده از خودرو یکی از همسایهها، کوین را به بیمارستان برسانند. به محض اینکه او را به بیمارستان رساندند، کوین به یاد برش کیکی افتاد که برایش کنار گذاشته بودند. لوگو، جمله کوین را به یاد میآورد که گفت: «فردا برمیگردم خانه و میخورمش.»
برای از بین بردن مسمومیت یوکا، باید عمل پاکسازی معده صورت بگیرد و بعد با داروهای رفع گرفتگی وریدی نیز به درمان ادامه دهند، اما خانواده کوین میگویند که آنها ساعتها در سالن شلوغ و پرازدحام بیمارستان، بدون اینکه اقدام درمانی یا معاینهای صورت بگیرد، منتظر ماندند. دکتر «لوییس بریسنو»، مدیر بیمارستان میگوید: «همواره چنین وضعیتی داریم. گاهی اتاق اورژانس که 200 نفر ظرفیت دارد، با بیش از 450 بیمار پر میشود.» دکتر بریسنو میگوید: «همیشه فرد یا افرادی هستند که فرصت معاینه شدن یا مداوا پیدا نمیکنند.» او گفت که کمبود دارو، بسیار رایج است و در بسیاری از مواقع، بیماران خود مجبورند که این داروها را تهیه کنند. گرچه او معتقد است که احتمالا بیمارستان، در شبی که کوین وارد شده، اندکی از داروهای رفع گرفتگی وریدی را داشته است. با این حال، لوگو میگوید که یک پرستار به او گفت که از خارج بیمارستان، این دارو را تهیه کنند. آنها با کمک خویشاوندانشان در جستوجوی این دارو برآمدند. آنها داروی مذکور را در بازار سیاه پیدا کردند که قیمتش 4 دلار بود، اما این میزان، بیش از دارایی خانواده کوین بود.
در نهایت، یک خانواده دیگر در بیمارستان، مقداری از داروهای اضافی خود را به خانم لوگو داد، اما تا آن زمان، اندکی تغییرات در کوین بهوجود آمده بود. حدود ساعت 4 صبح روز 26 جولای، صبح روز تولد کوین، او بهسختی میتوانست حرف بزند. مادرش میگوید: «شکمش مانند سنگ شده بود.» لوگو میگوید که بعد از مدتی، مایع سیاهرنگی از دهان کوین بیرون آمد. سپس ساعت 45: 4 دقیقه صبح، کوین جان داد.
روز تشییع جنازه کوین، مادر پیش از آنکه تابوت او را داخل خاک قرار دهند، برایش آواز خواند؛ آواز «تولدت مبارک». حالا از آن زمان، مادر کوین، هر یکشنبه به یاد او بر سر مزارش میآید. یکی از همین روزها، او را دیدم که در کنار قبر فرزندش، به قبری خالی خیره شده بود و گفت: «بهزودی من را هم در یکی از این قبرها دفن خواهند کرد.»