مهدی یساولی- دبیر روایت نو| 1- محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) ادیب، نویسنده و کارگزار خوشنام حکومتی در عصر پهلوی اول، یک خطابه دلنشین در سال 1315 خورشیدی در دانشکده حقوق با نام «حقوق در ایران» دارد که نوشتار آن بعدها در مجله یغما به سال 1339 خورشیدی منتشر شده است. او خطاب به دانشجویان دانشکده حقوق پس از سی و هشت سال قمری از تاسیس آن چنین میگوید «سی و هشت سال در عمر یک کشور و یک ملت زیاد نیست ولیکن اتفاقا این سی و هشت سال اگر از کمیت چیزی نیست، از کیفیت، یعنی از جهت اموری که در این مدت واقع شده چه در ایران و چه در خارج ایران اهمیت بسیاری دارد، و در دنیا کمتر سی چهل سالی است که این همه وقایع داشته باشد، و احوال ماقبل و مابعد آن این اندازه متفاوت باشد. وقایع تاریخی این مدت را چون شما دوره تمام تاریخ را خواندهاید البته میدانید و حاجت بتذکار نیست، من فقط در ضمن بعضی قصهها و تذکارها تفاوتی را که در احوال مردم و ملت و دولت روی داده با مناسبت با موضوع این صحبت یادآوری میکنم. آن زمان هنوز با کفش باطاق آمدن قبیح بود، و روی صندلی نشستن معمول نشده بود، بدون لباس بلند از قبیل عبا یا لباده بحضور بزرگان رفتن بیادبی، و اصلا بیلباس بلند بودن جلف و سبک بود. لباس و کلاه همان بود که شما در اول عمر داشتید اگر فراموش نکرده باشید، اما یقه و دستمال گردن زدن خیلی نادر بود و تقریبا منحصر بود به کسانی که مدتی در اروپا اقامت کرده بودند، آن هم نه همه کس، و غالبا اسباب زحمت هم بود، یعنی بسا بود که در بعضی کوچهها و محلهها متعرض فوکلیها میشدند و اگر فحش و کتک در کار نمیآمد مضمون و استهزاء فراوان بود، و البته از داستانهائی که در باب فوکل و کشمکش فوکلیها و متجددین با قدیمیها که مدت چندین سال در کار بوده مطلع هستید. من خودم آن اوقات فوکلی نبودم معهذا بعضی حکایتهای بامزه دارم. از جمله این که در جوانی برعکس امروز موی سرم فراوان بود و زحمتم میداد. آن زمان مردها زلف داشتند من هم یک مدت مثل همه زلف میگذاشتم، عاقبت از دست زحمت زلفها بنا گذاشتم که موی سرم را بشکلی که حالا معمول است و همه دارند درآورم. روزی در کوچهای میرفتم و بچهها مهرهبازی میکردند، ملتفت نشدم و پایم بیکی از مهرهها برخورد، و مهرهها را جابجا کرد. طفلی که مهره متعلق باو بود البته خللی در بازیش پیدا شد. من که گذشتم و آن طفل جابجا شدن مهره را دید شنیدم که پشت سر من میگفت، قربان آقای وزیرمختار! و البته مقصودش وزیرمختار فرنگی بود و حال آنکه از فرنگیمآبی غیر از همان موی سر چیزی نداشتم». فروغی در ادامه روایت جذاباش چنین میافزاید «تصور نفرمایید که این قصهها خارج از موضوع است، اینها تاریخ است و تاریخ مفید همین است. البته میدانید که امروز در تعلیم تاریخ بیشتر نظر دارند بچگونگی احوال و اخلاق و آداب و رسوم مردم و تفاوتهائی که بمرور زمان میکند، و بجنگ و بصلح و شرح زندگانی رجال کمتر اهمیت میدهند».
2- روایت رخدادهایی که به زندگی روزمره و شیوه گذران روزگار مردمان در دورههای گذشته بازمیگردد، اما چه جذابیتی میتواند داشته باشد که کسی چون فروغی را وامیدارد بر اهمیت آن در روایت و ثبت تاریخ تاکید ورزد. آگاهی از این مسایل اساسا چه گرههایی از تاریخ و زندگی امروز ما میتواند بگشاید؟ آیا اصلا پرداختن به اینگونه مسایل، وظیفه تاریخ و تاریخپژوه است؟ شاید گفته آید که اینگونه موضوعات در حوزه پژوهشهای تاریخی جای نمیگیرد، از همینرو تاریخپژوهان و محققان نباید به مقولههایی اینچنین بپردازند و باید بر تحقیقات «مهم» و «جدی» تاریخی متمرکز شوند. بررسی شیوه زندگی انسانها در دورههای گذشته و مطالعه به آنها در جزییترین بخشها و زاویهها اما دقیقا وظیفه تاریخنگار و تاریخپژوه است. تاریخ، تنها سرگذشت پادشاهان و حکمرانان، جنگها، مبادلات بازرگانی و اساسا «اوضاع سیاسی، نظامی و اقتصادی» یک کشور نیست؛ البته که این است اما همه تاریخ، آن نیست. سالها حتی دههها است که دیگر به تاریخ، آنگونه که تاریخنگاری رسمی (سیاسی) تلقی میشده، نگریسته نمیشود. تاریخنگاری امروز، بر زندگی اجتماعی مردم در هر دوره استوار است. این که «بیماریها»ی مردمان در فلان دوره تاریخی چگونه بوده، مردم چگونه «لباس» میپوشیدند، چه «غذا»یی و چگونه میخوردند، «آیین»ها و «مناسبات» اجتماعیشان بر چه اساس شکل میگرفت و دگرگون میشد، بررسی همه اینها نکتههایی را به تاریخپژوه وامیگذارد که بر اساس آن یافتهها، میتواند تداوم یا انقطاع فرهنگی و اجتماعی یک جامعه و تمدن را به درستی تصویر کند. موضوعاتی اینچنین، اساس تاریخنگاری اجتماعی را شکل میدهند. رمضانعلی شاکری، کاری کرده است که بسیاری برایش همتی ندارند.
3- فرانتس التهایم، تاریخدان آلمانی در کتاب «آسیا در کشمش با اروپا» مینویسد «قالب روحی هیچ ملتی را ساخته و پرداخته در گهواره او نمیگذارند. برای تحصیل آن باید جنگید و جان کند». بخشی از «جنگیدن» و «جانکندنی» که التهایم اشاره میکند، از دریچه همین کوششهایی بروز مییابد که روایتگران تاریخ زندگی مردم، برای شناخت تاریخ زندگی روزمره مردمان این سرزمین انجام دادهاند. این کوششها در «ایران»ی که مردماناش به روایت تاریخ، «شفاهی»اند، جذابیت و اهمیتی بیشتر مییابد. ایرانیان اساسا به تاریخ شفاهی بسیار علاقهمندند؛ این نتیجهگیری، وجه مشترک بسیاری از سفرنامههای جهانگردانی تاریخی به شمار میآید که در دورههای گوناگون به این سرزمین پای گذاردهاند. این گزاره را میتوان به گونهای دیگر نیز تفسیر و تعبیر کرد؛ ایرانیان به تاریخ مکتوب و نیز به نوشتار در زندگی اجتماعی خویش بیمیلاند. جستوجو در منابع سفرنامهای، تصویرهایی روشن از این ویژگی اجتماعی ایرانیان در دورههای گوناگون به ما نشان میدهد. ادوارد براون، خاورشناس انگلیسی که در دوره قاجار به ایران سفر کرد، در کتاب «یک سال در میان ایرانیان» درباره یک شیوه ویژه آگاهییابی در جامعه ایران سخن میراند که میتواند به شیفتگی تاریخی ایرانیان در زمینه دستیابی به آگاهی بازگردد «در ایران شایعات خیلی سریع منتشر میشوند، برای اینکه در این کشور روزنامه زیاد وجود ندارد که مردم اخبار و حوادث را از مطالعه جراید به دست آورند و یگانه وسیله کسب خبر، و انتشار وقایع، شایعه است و چون ایرانیها و مخصوصا سکنه تهران و اصفهان و شیراز و غیره خوشمشرب و اجتماعی هستند و صحبت و معاشرت را دوست میدارند، لذا شایعات به سرعت منتشر میگردند». براون در جایی دیگر، شاید برای نشان دادن درستیِ نظرش درباره علاقه ایرانیان به سنت شفاهی که در قالب شایعهپسندی بروز یافته است، قرینهای میآورد «شماره کتابفروشیها در شیراز زیاد نیست و از دو تا سه تجاوز نمینماید و تمام کتابهایی هم که در آنجا فروخته میشد از تهران میآمد، زیرا شیراز چاپخانه و وسایل طبع کتاب را ندارد و اگر اشتباه نکنم در ایران جز تهران و اصفهان و تبریز در جای دیگر چاپخانه نیست». تمایل به سنت شفاهی در میان ایرانیان، به اندازهای توجه جهانگردان تاریخی را به خود کشانده است که آنان را از حوزه کتاب و کتابخوانی برون آورده، به جستوجوی نشانههایی از این علاقه، در دیگر بخشهای زندگی ایرانیان نیز برانگیخته است. کارلا سرنا، بانوی ایتالیایی که در زمان ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمده است، در سفرنامهاش، نخست تاکید میورزد «در ایران سند کتبی ارزش زیادی ندارد». اشاره او به رفتار منشی وزیر خارجه ایران درباره یک شکایتنامه است که وزیر بدون اعتنا به نوشته متن، آن را به گوشهای پرتاب کرده است «منشی که عمل رییس خود را میبیند و کاغذ را بیهوده میپندارد، برای جلوگیری از بادی که از شیشه شکسته میوزید، آن را به پنجره میچسباند». او بدینترتیب نتیجه میگیرد «ایرانیان قرارها و معاملات شفاهی را ترجیح میدهند، زیرا از این که زیر قول خود بزنند غمی ندارند و ترجیح میدهند که مضمون ضربالمثلی را به کار بندند که میگوید: «نوشتهها میمانند و گفتهها پر میگیرند»». برخی جهانگردان با بررسی ویژگیهای مردمان جامعه ایران و رسیدن به نتیجههایی همچون آنچه پیشتر از سفرنامهها خواندیم، برآن میشوند شیفتگی تاریخی ایرانیان به گفتن و شنیدن رخدادهای تاریخی و باستانی گذشته از زبان خود و دیگران، از آنان در گذر زمان، یک ملت شفاهی ساخته است. روایت روشن آرتور دوگوبینو، فیلسوف فرانسوی در این زمینه میتواند بیانگر این نگاه باشد. کاردار و وزیرمختار فرانسه در ایران عصر قاجار، ایرانیان را مردمانی میداند که در هر شرایط به گفتن و شنیدن تاریخ بسیار شیفتگی دارند «در ایران هرگز کسی را ندیدم که در پستترین شرایط اجتماعی باشد و کلیات تاریخی را که با آفرینش جهان شروع میشود و به سلطنت پادشاه فعلی خاتمه مییابد، نداند». او البته تصریح میکند همین علاقه به تاریخ شفاهی، موجب شده است آنها بسیاری از مطالب را با هم مخلوط کنند «برایشان جمشید شکوه و فریبندگی خاصی دارد، رستم قهرمان ملی است، و شاه عباس کبیر- اگر حرف چاروادارها را باور کنیم- تقریبا کلیه کاروانسراهای ایرانی را ساخته است. این سئوال را از این جهت مطرح نمیکنم که برای اطلاع از تاریخ ایران، نباید به مردم عامی این کشور مراجعه کرد، بلکه فقط متذکر میشوم که حتی برای این اشخاص تاریخ گذشته ملت موضوعی جالب به شمار میرود و اوقات فراغت خود را با لذت به شنیدن داستانهای تاریخی میپردازند و یا این که به سخنان افراد تحصیلکرده گوش میدهند که به شنوندگان خود آنچه را که نمیدانند میآموزند».
4- ثبت و روایت تاریخ اجتماعی ایران در این میانه اهمیتی فراوان دارد. تصویری که از زندگی مردمان این سرزمین در گذشته داریم، به دلیل همان ویژگیهای بازگفته از روحیات شفاهی ایرانیان، اندک است. همان اندکها نیز چنانچه امروز پژوهش و بررسی نشوند، لابهلای روایتهای رسمی و سیاسی از تاریخ گم خواهند شد.