شماره ۱۰۲۴ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۷ دي
صفحه را ببند
احمد محمود همیشه بزرگ در هشتادوپنجمین سالروز میلادش
بزرگ و ماندنی تا همیشه تاریخ...

امین فرج‌پور| همیشه وقتی سخن از ادبیات ایران به میان آمده، این نیز گفته شده که جبر جغرافیایی و زبانی مانع جهانی‌شدن ادبیات این سرزمین شده است. سخنی به واقع راست که بیشترین آسیب را به‌خصوص به نویسندگان بالقوه جهانی ادبیات داستانی ایران ازجمله احمد محمود، محمود دولت آبادی و نیز کسانی چون هوشنگ گلشیری زده. کسانی که اگر کتاب‌های‌شان در دسترس کتابخوانان غربی بود، قطعا بسیار زودتر و بسیار بیشتر از اورهان پاموک‌ها، اسماعیل کاداره‌ها، طاهر بن جلون‌ها و نایپل‌ها نامی و جایگاهی ستبر در دنیای ادبیات شریف به دست می‌آوردند. اما به هر دلیلی این اتفاق رخ نداده و بی‌هیچ شک و شبهه‌ای این محصور ماندگان در حصار تنگ مرزهای زبانی و جغرافیایی تا ابدالاباد حسرت مخاطبانی وسیع، در حد برخی از نویسندگان به مراتب ضعیف‌تر را به دل خواهند داشت...
بزرگان ادبیات داستانی این مرز و بوم، همه، اسارت در مرزهای زبان و جغرافیا را با گوشت و پوست لمس کرده‌اند. در این میان، اما بزرگی چون احمد محمود بدشانس‌تر بوده؛ نه دل به تدریس و شاگردپروری داده، تا شاگردانش در همه‌جا منادیان نام و اعتبارش شوند، نه روابط نزدیک و خوبی با رسانه‌ها و منتقدان داشته، تا از قبل چنین روابطی همیشه در جلد نشریات و صفحات روزنامه‌ها حاضر باشد و نه تن به بازی‌های پشت پرده سپرده، تا حامیان قدرتمندی برای خودش دست و پا کند. برای من، ارزش اصلی او نیز در همین بوده و هست. در این‌که وقتی قرار می‌شود جایزه بیست‌سال ادبیات داستانی به آخرین رمانش اهدا شود، دستور می‌رسد نام او از میان برندگان حذف شود و می‌شود. این یعنی که احمد محمود نویسنده بود، نویسنده زیست و نویسنده مرد؛ بی‌کم‌وکاست و بی که دمی از این نویسنده بودن دور شود یا تن به بازی‌هایی بدهد دور از شأن و شخصیت هنرمند و نویسنده‌ای آفرینشگر...
امسال چهارم دی‌ماه که از راه برسد، دوستداران احمد محمود هشتادوپنجمین سالروز تولد این استاد بزرگ را به جشن خواهند نشست. گیرم این هواخواهان زیاد هم پرتعداد نباشند؛ چه باک؛ مگر در روزهای زندگی این یگانه، پرتعداد طرفدارانش چه گلی به سرش زدند که حالا انتظار داشته باشیم بعد از گذشت چهارده‌سال از مرگش همان گل را بزنند. او به‌عنوان یکی از پرخواننده‌ترین نویسندگان این دیار، با پشتوانه نیم قرن نوشتن و خواندن و داستان گفتن، دم مرگ هیچ نداشت جز چند داستان همیشه ماندنی، حضور در قلب و روح دلدادگان فرهنگ و اندیشه و البته سابقه‌ای پر و پیمان از مشاغلی به غایت دشوار و همه بی‌ارتباط با نویسندگی که فقط‌وفقط برای گذران زندگی مجبور به انجام‌شان شده بود. بله، این بود زندگی مردی که با هر متر و معیاری، بی‌شک و شبهه‌ای، تا همیشه تاریخ یکی از چند بزرگ ادبیات داستانی این سرزمین خواهد ماند...

احمد محمود از نگاه عبدالعلی دستغیب

داستان یک آشنایی دیرین...

عبدالعلی دستغیب درباره آشنایی خود با احمد محمود گفته:     من نقدی بر آثار احمد محمود نوشته‌ام که انتشارات معین آن را چاپ کرده است. او دوست ۴۰ساله من بود و بین همه نویسندگان من به او و شادروان ابراهیم یونسی نزدیک‌تر بودم. آشنایی من با احمد محمود به قبل از دیدن او برمی‌گردد؛ زمانی که آثار او در مجله امید ایران چاپ می‌‌شد. آن‌جا من با اسم احمد محمود آشنا شدم اما نمی‌دانستم این اسم مستعار او است. درواقع فامیلی او اعطا بود و محمود اسم پدرش بود که او این اسم را به‌عنوان اسم مستعار برای خودش انتخاب کرده بود. بعد از آن من مأمور بهداشت شدم. چون معلم بودم، به دلیل مسائل سیاسی از تدریس منفصل شدم و با خودرو اداره برای انجام کاری به بندرلنگه رفتم و آن‌جا او را همراه با حسن اربابی و چند نفر دیگر دیدم که به بندرلنگه تبعید شده بودند. محمود به من کتاب رنج و امید را داد که بخوانم. من بعد از بندرلنگه مأموریت داشتم که به جزیره کیش بروم و ۲۰روز در این جزیره بودم و آن‌جا کتاب او را خواندم و قرار شد کتاب را در شیراز چاپ کنیم اما به دلیل آن‌که نتوانستیم هزینه چاپ را بپردازیم این امکان فراهم نشد. بعد دوران تبعید او تمام شد و به اهواز رفت و سپس به تهران آمد.‌ سال ۴۶ که من هم به تهران آمدم احمد محمود را دیدم. در آن موقع او دو کتاب داستانی در اهواز چاپ کرده بود اما با تیراژ پایین، حروف‌چینی بی‌کیفیت و کاغذ نازل. تهران محیط وسیع‌تری برای او بود، اما محمود امتناع می‌کرد با مطبوعات ارتباط برقرار کند. من هماهنگی‌هایی انجام دادم و آثار او در مجلاتی چون فردوسی‌ و تهران مصور منتشر شد. بعد ناشری را هم راضی کردیم که مجموعه داستان او را با نام «زائری زیر باران» چاپ کند. استقبال خوبی از این کتاب شد و ناشر حق تألیف هم به او پرداخت. بعدا او معروف شد و آثارش را انتشاراتی‌هایی چون بابک و گوتنبرگ چاپ کردند. پیش‌نویس رمان «همسایه‌ها» را به من و مرحوم یونسی داد و ما پیشنهادهایی به او دادیم که به آنها ترتیب اثر داد و این کتاب او با پادرمیانی محمد قاضی در نشر امیرکبیر چاپ شد، اما چون مسائل سیاسی در این رمان مطرح بود بعد از یک چاپ متوقف شد و به صورت زیرزمینی چاپ می‌شد و غالبا حق‌ تألیفی به او پرداخت نمی‌شد...

شعری از احمد محمود

... یاران دستم را بگیرید

درد نسلم بر دوشم نشسته است
و، درد تمام تاریخ
یاران دستم را بگیرید
که نامردمی مردمان سفله
به ریشخندم گرفته است
من تمام تاریخ هستم
من تمام رنج تاریخ هستم
من درد مناره سرها را در جانم چشیده‌ام
مناره‌هایی که شاهان در یک هوس تلخ بر پا داشتند.
من اینک در میان انبوه چشمانی
که یک شب بزم محمد قاجار را

بر سفره تدارک دیده است
چشم زنی را جست‌وجو می‌کنم
که دوستش داشتم.
یاران دستم را بگیرید...

احمد محمود از زبان احمد محمود

همیشه درگیر بوده‌ام...

محمود نویسنده‌ای نبود که زیاد تن به گفت‌وگو بدهد. از یک عمر فعالیت پربار و خلاقانه گفت‌وگوهای مطبوعاتی زیادی در دست نیست. تنها جایی که این نویسنده از خود گفته، یکی کتابی است به نام «حکایت حال» که شامل گفت‌وگوی بلندی از لیلی گلستان و احمد محمود است و دیگری کتابی به نام «دیدار با احمد محمود» که فرزندانش سارک، بابک و سیامک محمود دستنوشته‌ها و خاطرات او را گردآوری کرده‌اند. هر دو این کتاب‌ها را انتشارات معین چاپ کرده است. در دیدار با احمد محمود از زبان این نویسنده می‌خوانیم:    
احمد محمود نام مستعار من است. نام واقعی من احمد اعطاست. چهارم دی‌ماه 1310 (25 دسامبر 1930) در اهواز متولد شده‌ام. اهواز شهری است مهاجرپذیر که بخشی از صنایع نفت و فولاد در آن فعالیت دارد. فرزند بزرگ یک خانواده پراولاد (10برادر و خواهر) زحمتکش هستم که به برکت همین زحمت و کار، زندگی متوسطی داشته‌ایم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در اهواز گذراندم. پایان دوره متوسطه مصادف بود با دوران ملی‌شدن صنایع نفت که تب مبارزه با شرکت نفت ایران و انگلیس سرتاسر مملکت را فراگرفته بود. فعالیت تند سیاسی و سازمانی موجب شد گرفتار زندان شوم و از ادامه ‌تحصیل دانشگاهی باز مانم. پس از آزادی از زندان برای گذراندن دوره خدمت سربازی به دانشکده افسری احتیاط رفتم که دارندگان دیپلم پس از 6 ماه آموزش با درجه ستوان سومی به خدمت نظام (جمعا 18ماه) اعزام می‌شدند. در پایان دوره آموزش افسری، به علت ادامه مبارزات سیاسی همراه افسران آزادیخواه که بسیاری از آنها اعدام شدند، بازداشت شدم. مجموع دوران زندان و تبعیدم بیش از پنج‌سال طول کشید. آزاد که شدم دیدم فرصت‌هایی را از دست داده‌ام. باید کار می‌کردم تا هزینه زندگی تأمین شود. در تمام زندگی همیشه بیقرار بوده‌ام. هیچ کاری را (جز نوشتن) به‌طور مرتب ادامه نداده‌ام. علتش نداشتن صلاحیت اجتماعی از نظر حاکمیت بود که مانع استخدام اداری می‌شد. پس به کار آزاد پرداختم: از مشاغل ساده مثل بارنویسی کشتی در بنادر، منشی تجارتخانه در بازار، بزازی و نانوایی تا مشاغل با مسئولیت‌های سنگین را مثل سرپرست حوزه عمرانی استان (پس از اعاده حیثیت اجتماعی) یا قائم‌مقام مدیرعامل 6 کارخانه تولیدی که لباس کار صنایع بزرگی مثل ذوب‌آهن، راه‌آهن و کارخانه‌های دیگر را تولید می‌کرد، تجربه کرده‌ام. مشاغل متعدد، تجارب فراوانی برایم به بار آورد. انقلاب که شد با اصرار خودم از موسسه تولید لباس بازخرید شدم تا کل وقتم را صرف خواندن و نوشتن کنم. دیگر خسته شده بودم که هر روز پس از 10ساعت کار اداری شب‌ها از خواب و استراحتم بزنم و صرف مطالعه و نوشتن کنم. بعد از انقلاب به‌عنوان نویسنده حرفه‌ای کار کرده‌ام و هزینه زندگی‌ام از طریق حق‌التالیف تأمین شده است.
تاکنون همه آثارم تقریبا به چاپ چندم رسیده است. رمان «همسایه‌ها» 1983 ترجمه و چاپ روسی شده است، اخیرا به آلمانی ترجمه ولی هنوز چاپ نشده. تعدادی از داستان‌های کوتاه به زبان‌های مختلف ترجمه شده است. برای جواز انتشار آثارم همیشه با دستگاه سانسور دولتی درگیری داشته‌ام. این درگیری گاه موجب شده که سال‌ها هیچ اثری از من چاپ نشود...


تعداد بازدید :  893