شماره ۱۰۰۵ | ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۴ آذر
صفحه را ببند
گزارشی از پایگاه امداد جاده‌ای - دریایی گمیچی در اسکو
مصاف تن به تن با حادثه

امیر هاتفی‌نیا| کوه، دریا، جاده، ...؛ فرقی نمی‌کند حادثه از کدام سمت خبر کرده باشد. «یعقوب»، «توحید» و «احمد» کم نمی‌آورند. آنها حوالی «گمیچی»، یکی از روستاهای آذربایجان‌شرقی مستقر شده‌اند. این روستا در دهستان جزیره بخش ایلخچی شهرستان اسکو قرار دارد. «گمیچی» از نظر وسعت بزرگترین روستای جزیره شاهی یا اسلامی است. پایگاه امداد جاده‌ای «گمیچی» در 90کیلومتری تبریز و 35کیلومتری ارومیه قرار دارد.
اسمش «یعقوب» است
«یعقوب» از ‌سال 92 به پایگاه «گمیچی» آمده؛ البته 10سالی می‌شود که وارد هلال شده است. «یعقوب» مسئول کشیک «گمیچی» است؛ 24ساعت را در پایگاه می‌گذراند و 48ساعت را بیرون از آن. به گفته «یعقوب»، 5سالی می‌شود که «گمیچی» افتتاح شده؛ قبلا هم به صورت یک کانکس در جاده فعال بوده است. «یعقوب» از تبریز به «گمیچی» می‌آید؛ یعنی همه 90کیلومتر را سپری می‌کند تا برسد اینجا. نجاتگران از اسکو، تبریز، سرای، ارومیه و دیگر شهرها برای کشیک به «گمیچی» می‌آیند. «یعقوب» متاهل است و دو پسر هم دارد.
«توحید»؛ شکارچی رتیل‌ها
«توحید» نام دیگر عضو «گمیچی» است. او رتیل‌هایی را که در پایگاه شکار می‌کند، داخل یک شیشه الکل نگه می‌دارد. تعداد رتیل‌ها تا به حال به عدد سه رسیده است. «توحید»، شکارچی رتیل‌ها، از ‌سال 92 هلال‌احمری شده است. او کامپیوتر خوانده و 20سال دارد. «هشدار برای کبری 11» یکی از فیلم‌های موردعلاقه «توحید» است.
«احمد»، نجاتگر دیگر «گمیچی» هم از روستای سرای که 15کیلومتر با پایگاه فاصله دارد، آمده است. 6 سالی می‌شود که «احمد» نجاتگر «گمیچی» است. او کاردانی امداد و سوانح دارد. او دوره‌های مختلف امدادونجات را طی کرده و در ماه، 7 تا 20 روز به پایگاه می‌آید.
5 روز تنهایی؛ با 2 پای شکسته
داستان یک‌سال پیش است. نجاتگران «گمیچی» با خودرو‌های‌شان برای کشیک کنار جاده می‌روند. خانمی هراسان می‌آید و می‌گوید که از کوه صدای «کمک، کمک» می‌شنود. نجاتگران هم فورا به جایی می‌روند که برای آخرین بار صدا از آن شنیده شده است. آنها در مسیر شروع می‌کنند به فریادزدن؛ به امید آن‌که فردی که کمک می‌خواسته، بشنود. بعد از چند دقیقه، یکی از نجاتگران، آدمی را می‌بیند که پارچه سفیدی را می‌چرخاند و بر زمین می‌افتد. آنها با‌ هزار مصیبت خودشان را به فرد آسیب‌دیده می‌رسانند. «یعقوب» می‌گوید: «هر 2 تا پاهاش شکسته بود. پنج روز مونده بود اونجا. از صخره افتاده بود و نمی‌تونس حرکت کنه. داشت از حال می‌رفت. ماهیچه‌هاش تحلیل رفته بود. پاش حسابی ورم کرده بود. توی این مدت فقط یه خرده آب گل‌آلود خورده بود.» فرد آسیب‌دیده خودش را چوپانی معرفی می‌کند که برای جست‌وجو آمده اما در ادامه «یعقوب» و یارانش پی می‌برند او یک سرباز است که  به دل کوه زده: «برامون مهم نبود راست می‌گه یا دروغ. مهم این بود نجاتش بدیم. فورا بهش سرم وصل کردیم. به سختی می‌تونست هضمش کنه؛ آب هم فقط جرعه‌جرعه. بالاخره با بسکت آوردیمش پایین کوه. اگه چند ساعت دیگه اونجوری می‌موند از دنیا رفته بود. الان که فک می‌کنم نجاتش مثه یه معجزه بود.»
هم «کوه»، هم «دریا»، هم «جاده»
در «گمیچی» همه‌جور حادثه‌ای تجربه می‌شود؛ چه در کوه، چه در دریا و چه در جاده. مثلا نجاتگران به «کوه» می‌زنند تا چوپانی که مسموم‌شده و در کوه مانده را نجات دهند. توحید و احمد حرف می‌زنند: «سنگین بود. بیشتر از صد کیلو داشت. ما بسکت هم نداشتیم. از صخره‌ها آوردیمش پایین. ماه رمضون بود. بعدش خونواده‌ش هی برامون زولبیا بامیه میاوردن.»
در «گمیچی» همه‌جور حادثه‌ای تجربه می‌شود؛ چه در کوه، چه در دریا و چه در جاده. مثلا نجاتگران اواخر ماه رمضان پارسال متوجه می‌شوند که دو نفر در «دریا» غرق شده‌اند: «یه دختر 20ساله و یه پسر 24ساله رفته‌بودن شنا کنن. هوا طوفانی شده بود و آب اونارو با خودش برده بود. ما که رفتیم هیچی ندیدیم و فک کردیم آب هر 2 تا شونو سمت عجب‌شیر برده. خونواده‌شون باهامون درگیر شدن. کم مونده بود ما رو بزنن. زنگ زدیم بالگرد بیاد. هوا خیلی طوفانی بود. قایق نجات هم خبر کردیم. بعد از 40دقیقه تلاش مداوم نجاتشون دادیم. خونواده‌شون یکباره عوض‌شدن و شروع‌کردن به عذرخواهی و تشکر. می‌گفتن شرمنده، ما در حالت عادی نبودیم. باهاشون دوست شدیم و عکس هم انداختیم.»
در «گمیچی» همه‌جور حادثه‌ای تجربه می‌شود؛ چه در کوه، چه در دریا و چه در جاده. مثلا نجاتگران، یک روز ساعت 4 صبح آماده می‌شوند که سر صحنه تصادف اسکانیا با پراید در «جاده» حاضر شوند: «رفتیم و دیدیم چارتاشون مرده‌ن. اصلا نتونستیم سرشونو پیدا کنیم. پودر شده‌بودن. خیلی از آدما می‌ترسیدن بیان جلو. من و یکی از بچه‌ها جمع‌شون کردیم و گذاشتیم توی کیسه جسد. کبد و قلب‌شون بیرون افتاده بود و با دست از روی آسفالت برداشتیم و داخل کیسه گذاشتیم.»
«توحید» با این‌که فقط 20سال دارد، دلش پر جرأت است:   «اولین‌بار که با یه جسد برخورد کردم، به وقتی برمی‌گرده که چار، پنج روز می‌شد اومده بودم پایگاه. 8 صبح بود. پژو و پراید با هم تصادف کرده بودن. سرنشین‌ها تازه نامزد کرده بودن. فرمون به چانه یکیشون چسبیده بود. یکی از خانم‌ها را رهاسازی کردیم و به بیمارستان رساندیم. بعد از تحویل به بیمارستان سه روز به کما رفته بود. وقتی سلامتیشون رو به دست آوردن ما رو پیدا و ازمون تشکر کردن. یکی از نجاتگرا بعد از این حادثه دیگه پایگاه نیومد. آدم بعد از دیدن صحنه تصادف از حالت عادی خارج می‌شه. توی این جاده هم که تصادف نمیشه، وقتی هم که میشه حتما کشته داره.» راست می‌گوید توحید؛ جاده پیچ‌درپیچ است و تک بانده. اگر این جاده تا روستای سرای دوبانده شود، از میزان تصادفات کمتر خواهد شد.
سلام به مهمانان ناخوانده
سرگرمی نجاتگران «گمیچی» فوتبال است و والیبال؛ گاهی اوقات هم تماشای فیلم. آنها در تابستان‌ها با رتیل و مار سروکار دارند. مارهای بزرگی که به وسیله نیش‌زدن، آدم را تضعیف می‌کنند. اهالی همین روستای «گمیچی» بارها نیش این نوع مارها را چشیده‌اند. نجاتگران برخوردهای زیادی با مارها و رتیل‌ها داشته‌اند. «احمد» می‌گوید: «خیلیاشونو ما خودمون شکار کردیم. همین چند وقت پیش داخل یکی از اتاقا یه رتیل دیدم. حتی شده وقتی پتو رو کنار زدم که بخوابم، با یه رتیل روبه‌رو شدم.» نجاتگران «گمیچی» خواب را از یاد برده‌اند. این منطقه نزدیک دریاچه است و برای همین مهمانان ناخوانده زیادی دارد!
حال‌دادن به دوچرخه‌سوار هلندی
نجاتگران خاطره امدادرسانی به دوچرخه‌سوار و توریست هلندی را هم به‌خاطر می‌آورند: «عازم ترکیه بود که به خاطر سرما و یخبندان نتونست راهشو ادامه بده. ما هم سراغش رفتیم و توی پایگاه ازش پذیرایی کردیم. از هلند رفته بود تایلند و از اونجا اومده بود ایران و از ایران می‌خواست بره ترکیه. شب همین جا موند و کلی با هم حرف زدیم.» این توریست هلندی موقع خداحافظی از نجاتگران، در دفتر یادمان «گمیچی» می‌نویسد:   «مهمان‌نوازی تیم شما خیلی خوب و لذتبخش بود. به‌خاطر این کار خوب از شما ممنونم.»


تعداد بازدید :  361