«من چیز جدیدی ندارم که به دنیا یاد بدهم. حقیقت و ضدخشونت بودن همسن کوهها هستند». این سخن گاندی، رهبر انقلاب هند است که توانست با استفاده از شیوه ضدخشونت نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بازپس گیرد و آن را از استعمار برهاند. فلسفه بیخشونتی گاندی که خود نام ساتیاگراها (در سانسکریت به معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت؛ روی بسیاری از جنبشهای مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان و تا امروز تأثیر گذارده است. فارغ از اینکه بسیاری او را بهعنوان یکی از بزرگترین رهبران تاریخ تلقی میکنند، مردم هند از او با عنوان «باپو» به معنای «پدر ملت» یاد میکنند.
گاندی میگفت که اصول او ساده هستند و از باورهای سنتی هندو به نامهای ساتیا (حقیقت) و آهیمسا (ضدخشونت) گرفته شدهاند. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سانسوکی و نلسون ماندلا تأثیر بسزایی گذاشته است. گرچه همه این رهبران نتوانستند تمام و کمال به این اصل ضدخشونت وفادار بمانند و آن را تا انتها ادامه دهند.
دوران کودکی تا جوانی
«مهانداس کارامچاند گاندی» در سال ۱۸۶۹ در یک خانواده هندو در گجرات هند متولد شد. او از همان سنین کودکی به موجودات و حیوانات احترام میگذاشت و کوچکترین آزاری به آنها نمیرساند. او به گیاهخواری و روزهداری برای خودسازی و خالص کردن خویش و زندگی توأم با گذشت کوشش ورزید. در ماه می۱۸۸۳ درحالیکه ۱۳سال داشت با دختری همسن خود ازدواج کرد؛ والدینش هر دو آنها را اداره میکردند؛ همسرش «کاستوربا» نام داشت که او را «با» صدا میزدند. گاندی در آن زمان در لندن پایتخت انگلیس زندگی سختی را میگذراند. او برای درس خواندن به لندن آمده بود و برای راضی کردن مادرش مبنیبر اجازه ادامهتحصیل و رفتن به لندن، سوگند خورده بود که از خوردن گوشت، الکل و لاقیدی جنسی احتراز کند.
او به انجمن خامخواران پیوست و یک مقر محلی نیز برای آن انجمن دایر کرد. برخی از دوستان گیاهخوار و خامخوار او همچنین عضو انجمن فلاسفه الهیات بودند که در سال ۱۸۷۵ تأسیس شده بود و هدف ترویج برادری جهانی را دنبال میکرد و به مطالعه بوداگرایی و ادبیات هندو برهمنی میپرداخت.
بعد از مدتی، گاندی به هند بازگشت و شروع به وکالت کرد اما به خاطر عدم موفقیت در این حرفه، به شغل پارهوقت تدریس در یک دبیرستان روی آورد. پس از مدتی به راجکوت بازگشت و به عریضهنویسی برای شاکیان مشغول شد ولی مجوز این کار را به او ندادند و مجبور شد کارش را تعطیل کند.
استقلال هند
گاندی برای وحدت میان مسلمانان و هندوهای کشورش یک ماه روزه گرفت و در رژه نمک از ۱۲ مارس تا ۶ آوریل ۱۹۳۰ به همراه چند صدهزار نفر هندی ۴۰۰ کیلومتر از احمدآباد تا ساحل داندی راه پیمود تا از آب دریا نمک بگیرد و با این عمل قانون مالیات نمک را بیاعتبار کرد. این آغازی بود برای مبارزه در راه استقلال هند.
او با دعوت هندیها برای تحریم کالاهای انگلیسی به مبارزاتش ادامه داد که بازتاب جهانی پیدا کرد و نهایتا انگلیسیها را مجبور به مذاکره کرد. بعد از تلاشهای پی در پی و هزینههای بسیاری که در راه آزادی و استقلال هند متحمل شد، درنهایت هندیها به رهبری او در سال ۱۹۴۷ توانستند استقلال کشورشان را به دست آورند.
گاندی معتقد بود که وظایف شخص نسبت به خود، به خانواده، به وطن و به جهان از یکدیگر جدا و مستقل نیستند. نمیتوان با زیان رساندن به خود یا خانواده خود به وطن خویش خدمت کرد. به همین قرار نمیتوان با زیان رساندن به جهان نیز به وطن خود خدمت کرد. گاندی زندگی خویش را وقف آشکار ساختن«ساتیا» یا «حقیقت» کرد. او اعلام کرد که مهمترین نبرد او تلاشی بود که برای شکست شیاطین درونی، ترسها و احساس ناامنیهای خود به عمل آورده است.
راه حق و عشق همواره پیروز است
مفهوم عدم خشونت (آهیمسا) در تفکر مذهبی هندی، تاریخی کهن دارد و در مضامین مذهبی هندو بودائیت، جین، یهود و مسیحی به کرات دیده میشود. گاندی در شرح فلسفه و شیوه زندگی خود در اتوبیوگرافیاش جملات تأملبرانگیزی نوشته است:
«وقتی ناامید میشوم بهخاطر میآورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده است. حکمرانان و قاتلان در برههای شکستناپذیر جلوه میکنند ولی درنهایت همه آنها سقوط کردهاند، همیشه به این واقعیت فکر کنید»؛
«چه فرقی میکند که مرگ و بیخانمانی و بیسرپرستی، ریشه در حکومتهای استبدادی داشته باشد یا با نام مقدس آزادی و دموکراسی ایجاد شود؟»
«ضربه در برابر ضربه و چشم در برابر چشم دنیا را کور میسازد»؛ «من بنا به دلایل زیادی آماده مردن شدهام و نه برای کشتن.»
او به هممیهنان خود میگفت: «در راه راستی مبارزه کنید، ولی هرگز به اعمال زور و تشدد نپردازید تا موفق شوید.»
گاندی در اجرای اصول مورد نظر خود هرگز از مسیر منطق خارج نشد. در سال ۱۹۴۰ که حمله آلمان نازی به جزایر بریتانیایی اجتنابناپذیر به نظر میرسید گاندی خطاب به مردم بریتانیا در پیامی تحت عنوان عدم خشونت در جنگ و صلح چنین گفت: «دوست دارم سلاحها را زمین بگذارید چراکه آن، کمکی برای حفظ جان و انسانیت شما نمیکند.
با سلاح برداشتن و وارد جنگ شدن هیتلر و موسولینیها را دعوت میکنید تا وارد کشور شما شوند و داشتههایتان را به یغما ببرند. اگر این آقایان محترم تصمیم بگیرند کشورتان را اشغال کنند آنها را پس میزنید. اگر شما را در بیطرفی خود رها نکردند آنگاه زن و مرد و کودک از خاک خود دفاع خواهید کرد و اجازه نخواهید داد به اهداف خود برسند.»
گاهی خشونت لازم است!
گاندی خشونت را بهطور تام، نفی نمیکرد. او میدانست که عدم توسل به خشونت مستلزم اعتقادی راسخ و شهامتی باورنکردنی بود که البته در همگان وجود نداشت. لذا سعی میکرد به همه تفهیم کند که لازم نیست همه دست از خشونت بردارند بهویژه اگر خشونت در مقابل ترس باشد. گاندی نمیخواست ایجاد ترس از سلاح برداشتن یا ترس از احساس ناتوانی مقابله و مقاومت را در جنبش ساتیاگراها مشاهده کند. به همین منظور بود که در یادداشتهایش نوشته بود: «قویا معتقدم هرجا بین خشونت و ترس گرفتار شدیم باید خشونت را بپذیریم.»
همچنین در جای دیگری اینطور مینویسد: «در هر جلسهای تأکید میکنم که تا راه بدون خشونت سبب تسلیم افراد صاحب قدرت در مقابل قدرتمندتر از خود نشود باید این راه را برگزید؛ اما اگر با خشونت بتوانند مقابل این وضع بایستند و تنها راه احقاق حق خشونت باشد، بیهیچ تأملی باید سلاح برداشت؛ من هرگز نمیپسندم که افراد شجاع بهخاطر رعایت اصل عدم خشونت، تسلیم شوند و از این بترسند که مبادا خشونت ایجاد شود. شجاعت فقط در خوب تیراندازی کردن خلاصه نمیشود؛ بلکه جلوگیری از مرگ و سینه سپر کردن در برابر گلوله دشمن، هر دو از ابعاد شجاعت هستند.
سکوت، نخریسی، سادهزیستی
گاندی صراحتا براین باور بود که فردی که به جامعه خدمت میکند باید زندگی سادهای داشته باشد. او با رد زندگی به شیوه غربی، روند ساده زیستی را درپیش گرفت. او در سراسر هند به وسیله قطار درجه 3 مسافرت میکرد، تا با زندگی و روحیه مردم در نواحی مختلف کشورش آشنا شود و دریابد که چگونه زندگی میکنند و به چه چیزهایی محتاج هستند.
گاندی در هر هفته یک روز را در روزه سکوت سپری میکرد. چراکه امتناع از حرف زدن را مایه آرامش درونی میدانست. او در روزهایی که روزه سکوت میگرفت، با نوشتن روی کاغذ با دیگران ارتباط برقرار میکرد. گاندی به آرامش درونی توجه بسیاری میکرد و به همین جهت بود که در ۳۷ سالگی به مدت 3سال و نیم از خواندن روزنامهها خودداری کرد چراکه معتقد بود وضع نابسامان جهان و امور مردم، آرامش درونی او را از بین میبرد. او در بازگشت به هند از پوشش غربی دست برداشت و لباسی برتن کرد که فقیرترین افراد هند بر تن میکردند. آن لباس، پارچه تولید داخل بود که او و پیروانش این لباسها را، از نخی که خود میرشتند تهیه و دیگران را نیز به این کار تشویق میکردند. همه اینها در شرایطی بود که اکثر مردم، لباسهایشان را از تولیدیهایی میخریدند که تحت تملک انگلیسیها بود.
گاندی معتقد بود اگر هندیها لباسهای خود را با چرخ نخریسی بدوزند بهتر از آن است که لباسهای دوخته شده از پارچه فاستونی انگلیسی بر تن کنند. او با این کار ضربه اقتصادی سنگینی بر پیکره استعمارگران انگلیسی در هند وارد آورد و علامت چرخ نخریسی روی پرچم کنگره ملی هند نقش بست.
من یک هندو، یک مسیحی، یک مسلمان، یک یهودی و یک بودایی هستم!
گاندی معتقد بود که اساس و شالوده هر دین را حقیقت و عشق تشکیل میدهد (محبت، عدمخشونت یا همان ترکیب حکم طلایی) او هرگونه تعصب کور و گم بودن رفتارهای نادرست در هر آیینی را زیرسوال میبرد و به طرز خستگیناپذیری در پی اصلاح اجتماعی برمیآمد. گاندی برخلاف بسیاری از مردم که معتقد بودند ادیان با یکدیگر در تضادند، دستورهای ادیان را همسو و یکسان میدانست. زمانی که از او در مورد هندو بودنش سوال شد، اینگونه پاسخ داد:
«آری من یک هندو هستم. همچنین یک مسیحی، یک مسلمان و یک بودایی و یهودی هستم.»
همچنین سخن او در باب اخلاق دینی جالب توجه است:
«به محض اینکه از مسیر اخلاق منحرف شویم دیگر شخصیت دینی نخواهیم داشت. در دین چیزی وجود ندارد که از چارچوب اخلاق خارج باشد. مثلا انسان نمیتواند دروغگو و بیرحم باشد و درعین حال مدعی شود خدا را در درون خویش احساس میکند.»
پرواز روح بزرگ
گاندی چندین بار هدف سوء قصد قرار گرفت. روز 29 ژانویه 1948 یک بمب دستی به طرف اتاقی که گاندی در آن نشسته بود، پرتاب شد ولی به وی اصابت نکرد اما روز بعد، یعنی در 30 ژانویه، (۹بهمن ۱۳۲۶) ساعت 9 و نیم صبح، هنگامی که از عبادتگاه «بیرلاهاوس» خارج میشد تا برای اجرای فریضه دینی به خانقاه برود، یک هندوی متعصب به نام « ناتورام قادسی» که از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود و معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده است، به او نزدیک شد و درحالیکه تظاهر به ادای احترام میکرد به وسیله تپانچه کوچک خود، 3 تیر به سمت قلب گاندی شلیک کرد. گاندی بر زمین افتاد و پس از ادای کلمه «هه رام» (خداوندا) درگذشت.