| آتوسا اسکویی | روزنامه نگار |
خستهاى. خیلى هم خستهاى. یک هفته را بکوب دویدهاى و حالا عصر چهارشنبه است و مىخواهى به خانه برسى، بیفتى روی کاناپه و به هیچ کدام از مشکلات هفتهای که پشت سر گذاشتی فکر نکنى. گرسنهای و در این لحظه تنها آرزویت فقط یک بشقاب چلوخورشت فسنجان است. دل توی دلت نیست که وارد خانه شوی و از همان چهارچوب در، با بو کشیدن حدس بزنی برای شام چه چیزی انتظارت را میکشد.
چراغ قرمز است. از آن طولانىهاش. چارهاى ندارى و همینطور بیکار پشت فرمان نشستهاى. دست بر قضا شارژ موبایلت هم تمام شده و نمىتوانى بازى کنى. ثانیهها به کندى مىگذرند. وقتى بالاخره چراغ سبز میشود، آن هم براى زمانى کمتر از یک دقیقه، چند ردیف ماشینهایى که مقابلت هستند، حرکت نمىکنند. چرا؟ چون تک سرنشینند و کسی همراهشان نیست تا سبز شدن چراغ را گوشزد کرده و بگوید «سبز شد، برو!»
دستت را میگذارى روى بوق و رانندههایی که تا آن لحظه مشغول بازی، تماشای عکسهای سِلفی، خواندن و نوشتن اساماس یا چک کردن صورتحسابهای بانکی بودند لحظهای به خود آمده و حرکت میکنند اما تو باز باید صبر کنى. لعنت مىفرستى به هرچه موبایل و... است. اما فردا که خودت شارژ کافی دارى باعث مىشوی ماشینهای عقبی یک یا چند چراغ بیشتر در حسرت چلوخورشت فسنجان و کاناپه بمانند.
راستش را بخواهید براى پرهیز از هرگونه تصادف و خون و خونریزى ترجیح دادم لوکیشن حدوث وقایع را به پشت یک چراغ قرمز محدود کنم، اما هم شما و هم من مىدانیم و دیدهایم در بزرگراههای شهرمان چه مىکند این موبایل. کافی است نگاهی کوتاه به صفحه حوادث روزنامهها و آمار مرگ و میرهای ناشی از تصادفات رانندگی بیندازیم. میخواهید بدانید در چند درصد این سوانح پای موبایل در میان است؟ اما چه فایده؛ وقتی پند نمیگیریم.