جعفر پاکزاد| صداي نفسهايش امواج اميد را به قلبت ميرساند و نميخواهي باور كني كه او ديگر چشمانش را باز نخواهد كرد. مرد و زن سياهپوش بالاي سر كودك 9سالهشان ايستادهاند و تمام لحظههاي زندگي را مرور ميكنند.
زمان ميگذرد و پدر بايد تصميم بگيرد، پدر بايد بگويد كه اعضاي علی 9ساله را به كودكان ديگر ميبخشد يا آن كه نميتواند به اين باور برسد.
چشمان پر از اشك را از چشمان بسته پسرك برميدارد. نمیتواند تصمیم بگیرد. پسرك روي تخت افتاده است. چشمانش بسته شده و آخرين عكسبرداريها و آزمايشها حكايت از خبري ناگوار دارد. ديگر كسي صداي خندههاي او را نخواهد شنيد. ديگر با پدر نميتواند قايمباشك بازي كند. ديگر خودش را در آغوش مادر نخواهد انداخت.
چندسال پیش بود که پسرشان راهی بیمارستان شد. پزشکان پسر 3 ماههشان را تحت عمل جراحی قرار دادند. این بار خطر از بیخ گوششان گذشت. خدا دوباره تنها فرزندشان را به آنها بازگرداند اما زوج جوان نمیدانستند فرزندشان قرار است فقط چندسال زنده بماند تا سفیر زندگی بخشی برای چند بیمار نیازمند باشد. پسر کوچک وقتی به 9سالگی رسید به دلیل بیماریای که از بچگی با آن دست به گریبان بود، دچار مرگ مغزی شد. حالا قرار است با اهدای اعضای بدنش، به بیمارانی که در لیست پیوند اعضا چشمانتظار یک عضو هستند زندگی دوباره دهد.
9سال پیش بود علی جلالی به دنیا آمد اما 3 ماه بیشتر طول نکشید که پزشکان اعلام کردند علی دچار بیماری هیدروسفالی شده است.
هادی پدر پسرک درحاليكه از يادآوري آن لحظه تلخ به سختي اشك ميريزد، میگوید: وقتی پسرم 3ماهه شد مدام بیقرار بود و گریه میکرد. وقتی او را پیش پزشک بردیم، تحت معاینات تخصصی قرار گرفت. او دچار یک بیماری به نام هیدروسفالی شده بود. یعنی بهطور عامیانه، سرش آب آورده بود. پزشکان گفتند باید هرچه سریعتر علی تحت عمل قرار بگیرد ما هم فقط به سلامتی فرزندمان فکر میکردیم قبول کردیم تا عمل شود.
علی 3ماهه زیر تیغ جراحی رفت و با تلاش پزشکان عمل با موفقیت تمام شد. او به زندگی بازگشت اما ماجرا به همین جا ختم نشد.
هادی میگوید: مدت کوتاهی از عمل جراحی پسرم گذشت و خوشبختانه دیگر در سرش هیچ آبی جمع نشد اما سردردهای علی همچنان ادامه داشت. وقتی او را نزد پزشک بردیم به ما گفتند سردردهایش به خاطر وسیلهای به نام شفت است که در سرش گذاشتهاند تا مانع جمع شدن آب در مغزش شود.
9 بهار از زندگی علی گذشت و او در این سالها با سردردهایش کنار آمد و روزگار را سپری کرد. پدر علی میگوید: پسرم مثل همه همسن و سالانش وقتی 7ساله شد به مدرسه رفت. او عاشق درس خواندن بود و همیشه دوست داشت جزو شاگردان ممتاز باشد و همینطور هم بود. او آنقدر درسش خوب بود که همیشه اسمش درلیست دانشآموزان مدرسه شکوفای پیروزی شهر آباده بود.
دور جدید بیماری
هادی جلالی به «شهروند» میگوید: پسرم 9ساله شده بود و از اینکه بزرگ شدنش را میدیدم خوشحال بودم اما متاسفانه سردردهایش روز به روز بیشتر میشد و از دست ما هم کاری برنمیآمد. این سردردها ادامه داشت تا اینکه اول مهرماه سال جاری این سردردها آنقدر زیاد شد که تصمیم گرفتیم علی را به تهران بیاوریم تا یک متخصص او را معاینه کند. احتمال میدادیم شفتی که در سر اوست باعث این سردردها شده و اگر شفت جدیدی را در سرش بگذاریم حالش بهتر میشود. به همین خاطر همسرم از آباده به همراه علی به سمت تهران حرکت کردند اما 50کیلومتری قم فرزندمان بیهوش شد و کارش به بیمارستان کشید.
وی میگوید: اول علی را به بیمارستان علی ابن ابیطالب(ع) بردند اما متاسفانه پزشکان نتوانستند برای او کاری کنند. همان موقع بود که همسرم با من تماس گرفت و ماجرا را برایم تعریف کرد. وقتی در جریان ماجرا قرار گرفتم شوکه شدم. خیلی سریع از تهران حرکت کردم. وقتی به قم رسیدم، پسرم را به بیمارستان حضرت معصومه منتقل کرده بودند. پزشکان بیمارستان حضرت معصومه علی را تحت معاینه قرار دادند و گفتند پسرم به خاطر فشاری که مغزش وارد شده به کما رفته و به احتمال زیاد مرگ مغزی شده است. شنیدن این خبر برایمان خیلی شوکآور بود. نمیتوانستیم باور کنیم که به همین راحتی پسرمان از دست رفته است به همین خاطر او را به بیمارستان شهید بهشتی قم منتقل کردیم تا پزشکان متخصص این بیمارستان علی را تحت معاینات دقیقتری قرار دهند.
او در ادامه گفت: پزشکان بیمارستان شهید بهشتی تشخیص پزشکان بیمارستان حضرت معصومه را تأیید کردند. وقتی این حرف را از پزشکان متخصص شنیدیم انگار تمام درهای دنیا به رویمان بسته شده بود. علی را دوباره به بیمارستان حضرت معصومه منتقل کردند چراکه در قم این بیمارستان فقط مخصوص اطفال بود. متاسفانه این بیمارستان از امکانات خیلی کمی برخورددار بود و ما فکر کردیم بهخاطر اینکه این بیمارستان تجهیزات زیادی ندارد بهتر است علی را به یک بیمارستان مجهز در تهران منتقل کنیم.
پسر 9ساله با آمبولانس به بیمارستان مفید تهران منتقل شد اما وقتی پزشکان این بیمارستان هم مرگ مغزی علی را تأیید کردند، امیدهای آخر خانواده او نیز برای بهبودی وی از بین رفت.
هادی در ادامه میگوید: تا وقتی به تهران نیامده بودیم فکر میکردیم علی خوب میشود اما آن چیزی که ما خواستیم نشد چرا که پزشکان تهرانی هم مرگ مغزی فرزندم را اعلام کردند.
با تأیید مرگ مغزی علی، تیم شناسایی و واحد فراهمآوری پیوند اعضای مسیح دانشوری در جریان ماجرا قرار گرفتند. دکتر جمالی یکی از اعضای واحد فراهمآوری پیوند اعضای بیمارستان مسیح دانشوری درباره پرونده رضایتگیری از خانواده علی به «شهروند» میگوید: وقتی درجریان ماجرای علی قرار گرفتیم بلافاصله دستبهکار شدیم. ابتدا تیمی از پزشکان دوباره آزمایشات جدیدی را انجام داده و پس از بررسیهای مجدد مرگ مغزی را اعلام کردند. با تأیید این مرگ مغزی با خانواده علی تماس برقرار کردیم، آنها را در جریان ماجرا قرار دادیم و پیشنهاد دادیم حالا که فرزندشان دیگر به زندگی بازنمیگردد بهتر است با اهدای اعضای بدن فرزندشان به چند بیمار نیازمند عمر تازهای ببخشند. ابتدا مادر علی با این ماجرا موافق نبود اما سرانجام متقاعد شد و با رضایت خانواده، کارهای اقداماتی برای انجام پیوند انجام شد.
پدر علی در ادامه اینطور میگوید: وقتی پزشکان آب پاکی را روی دستمان ریختند و دکتر جمالی از ما خواست تا اعضای بدن فرزندمان را اهدا کنیم، دلم شکست. از خدا خواستم یک بار دیگر او را به ما بدهد اما واقعیت چیز دیگری بود. ما همین یک فرزند را داریم و برایش آرزوها داشتیم. وقتی برای آخرین بار علی را دیدم صورتش را بوسیدم و به چهره معصومش خیره شدم. حسی در وجودم میگفت او هم از اینکه چند بیمار دیگر زندگی تازهای پیدا کنند خوشحال است و مطمئن هستم روح فرزندم در آرامش کامل است.
مرد در برابر تختي ايستاده كه همسرش كنار آن زانو زده است. نگاهش به خطهاي روي دستگاه ميافتد: «چطور بايد تصميم بگيرم. چطور ميتوانم به اهداي اعضاي تنها پسرم رضايت دهم درحاليكه نفس ميكشد، درحاليكه اينجا روبهروي من روي تخت خوابيده است. كاش چشمانش را باز ميكرد. كاش صدايم ميكرد. مرد نگاهي به برگه رضايت ميكند. دستهايش ميلرزد.» اشكهايش تاب ماندن ندارد. مرد برگه را امضا ميكند و دست بر شانههاي شكسته همسر ميگذارد كه آخرين نجواهاي مادرانه را با جگرگوشهاش ميكند.
با رضایت خانواده جلالی علی 9ساله از بیمارستان مفید به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل شد و تحت نظر قرارگرفت. سرانجام پزشکان طی یک عملیات چندساعته کبد و کلیههای این کودک 9ساله را به چند بیمار نیازمند پیوند زدند.