شماره ۳۹۴ | ۱۳۹۳ چهارشنبه ۹ مهر
صفحه را ببند
پارک‌کردن ممنوع!

|  فروغ عزیزی  |   داستان‌نویس|

مردی که سر کوچه ایستاده بود و به ماشین جلویی فرمان می‎داد تا دور بزند، با دست اشاره کرد که جای پارک توی کوچه نیست.  سرم را از شیشه دادم بیرون و توی کوچه را دید زدم. از سر کوچه نمی‎شد درست دید که وضع چطور است. مرد با صدای بلند گفت:  «خانم گفتم بهتون که جای پارک نیست؛ چرا می‎پیچی تو» سعی کردم نگاهش نکنم و باز با دقت بیشتری سرک کشیدم توی کوچه. مرد فرمان‌دادنش که تمام شد، پیچید توی کوچه. داشتم با خودم کلنجار می‎رفتم که آخر نرفتن من توی کوچه چه ربطی به آن آقا داشت و حتما جای پارک توی کوچه نبوده و بهتر است خودم را اسیر دور زدن در این کوچه‎ تنگ نکنم که پراید سفید از کنارم پیچید توی کوچه. فکر کردم وقتی برای آن دو جا هست چرا برای من جا نباشد؟ پایم را محکم روی کلاچ گذاشتم، دنده را عوض کردم و پیچیدم توی کوچه. تا وسط‎های کوچه ماشین‎ها کیپ تا کیپ پارک کرده بودند اما جای خالی کمی بین دو ماشین به من پیغام می‎داد کار سختی در پیش‌رو دارم. ماشین اولی، پارک شده بود و مردها پیاده شده بودند. مرد اولی یک نگاهی به من انداخت که با احتیاط کنار ماشین ایستاده‌ام و دارم برای دنده‌عقب آماده می‌شوم. «خانم می‌خوای من پارک کنم واست؟» نگاهش کردم و گفتم: «نه آقا پارک می‌کنم خودم» سرش را با تردید تکان داد و گفت: «زحمتی نیستا؛ سخته واست. پیاده‌شو من یه‌دقه واست پارک می‌کنم.» سعی کردم تمرکز کنم و به‌حرف‌های مرد توجهی نکنم. دنده‌عقب گرفتم. مرد شروع کرد به فرمان دادن به من. «بیا بیا بیا؛ بسه بچرخون فرمون‌رو» هول کرده بودم. انگار مرد مامور راهنمایی و رانندگی باشد و من در آزمون رانندگی بعد از دوبار رد شدن، برای سومین‌بار دارم امتحان می‌شوم. فرمانم خراب شد. مرد سرش را داد توی ماشین و گفت:  «خانم من گفتم که پیاده‌شو من واست پارک کنم.» یک لحظه مستاصل شدم اما سعی کردم تمرکز کنم. راننده پراید سفید که قبل از من پیچیده بود توی کوچه، از ماشینش پیاده شد و پوزخندی به من زد و رد شد. ماشین را دوباره برگرداندم سر جای اول؛ صدای موزیک را بلندتر کردم؛ دنده‌عقب گرفتم و فرمان را چرخاندم. وقتی از ماشین پیاده شدم، مرد رفته بود.


تعداد بازدید :  265