صادق رضازاده| وقتی 4 سالش بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و سرپرستی آلن را به خانواده دیگری واگذار کردند. خانهشان روبهروی یک زندان بود و آلن با بچههای نگهبان زندان همبازی بود. هرروز ماشینهای زندان را میدید که چند زندانی از آنها پیاده میشدند، با دستی بسته و پاهایی قفل شده و لباسهای یک رنگ و یک دست. زندگی در آن خانه برای آلن روزهای خوبی را رقم میزد. اما شاید سرنوشت برای آلن زندگی خانوادگی را جور دیگری تعبیر کرده بود. روزهای خوبِ آلن در همان خانهای که روبهروی زندان بود خیلی زود تمام شد، پس از چند سال پدر و مادر خواندهاش بر اثر حادثهای کشته شدند و او دوباره تحت سرپرستی مادرش که با یک قصاب محلی ازدواج کرده بود، قرار گرفت. دوباره پیش مادرش ادیت، اما بدون پدرش، فابیان. آلن از مدرسه هم خاطرات خوبی نداشت. از آنجایی که پسر شلوغی بود چند بار از مدرسه اخراج شد و در ۱۵ سالگی هم دیگر قیدِ درس و تحصیل را زد. ناپدریاش او را به ناچار به مغازه قصابی برد تا به او قصابی و گوشت ساطور کردن و استخوان شکستن یاد بدهد، اما آلن که پسری خوشپوش بود و موهایی بلند و پرپشت داشت تمام فکر و ذهنش پیش رویا و سرگرمیِ دوران کودکیاش بود؛ سینما. او هیچ علاقهای به حرفه ناپدریاش نداشت. آلن که دیگر تحمل آن وضعیت برایش غیرقابل تحمل بود خانه را ترک کرد و به ارتش رفت. تنها جایی که تا آن روز آلن را خوشحال میکرد، ارتش بود. اشتیاق او روز به روز بیشتر میشد. او چترباز یگانِ تفنگداران دریایی در ارتش شده بود. بعد از خدمتش در ارتش به عنوان باربر و سپس به عنوان پیشخدمت در کافههای مختلف پاریس کار کرد. آلن درآمد ثابتی نداشت و مستقل از خانوادهاش زندگی میکرد، شاید برای او سخت بود اما آرامش بیشتری داشت. کافهای که او کار میکرد پاتوق بازیگران معروفی بود که او روزی آرزوی دیدنشان را داشت. یکی از آن بازیگران ژان کلود بریالی بود. این دو تصمیم گرفتند با هم به جشنواره فیلم کن بروند. او به آرزوهایِ کودکیاش نزدیک و نزدیکتر میشد. آنشب با یک دست لباس کرایهای به جشنواره رفت اما پیش از بازگشت از جشنواره به یک سوپر استار تبدیل شده بود. چهره فوقالعاده جذاب و شیکپوش بودنش، دیگران را در آن مجلس مقهور آلن کرده بود. در همانجا بود که کارگردانان مختلف به سراغ او آمدند و به او اولین پیشنهاد بازیگری شد و این یعنی تحقق یک آرزو برای آلن.
8 نوامبر (1935)؛ سالروز تولد آلن دلون، بازیگر مشهور فرانسوی