حیدر عید استاد دانشگاه الاقصی
حیدر عید، استاد دانشگاه الاقصی در غزه با زبانی شیوا به شرح لحظات تلخ مردم غزه در ساعاتی از روزهای 28 و 29 تیرماه میپردازد. توصیفات عینی او از جنگ خانمانسوزی که در غزه در جریان است شاید بهتر از هر تصویری ما را از اتفاقات این چند روز در غزه آگاه کند. در جای جای این متن با زندگی و زمانه مردم غزه آشنا میشویم و بهراستی که این چه آشنایی تلخ و دردناکیاست. روز گذشته بخش نخست این نوشتار در همین ستون به چاپ رسید. امروز بخش دوم آن را پیش رو دارید:
نیمهشب شنبه، 19 جولای: یک شب تیره و تاریک تابستانی. آب و برق قطع شده است. بوی دود و ترس و وحشت در آسمان شب موج میزند. صدای بیوقفه گلولههای اسرايیلی: تق، تق، تق. این اوضاع تمام شب ادامه دارد. انفجاری عظیم در شجاعیه در شرق غزه. تنها گناه مردم آنجا این است که درست دیوار به دیوار اسراییل زندگی میکنند و مذهبشان باب میل اسرايیلیها نیست! پس آنها باید چندین انفجار را در طول شب تحمل کنند. آمبولانسها اجازه ورود ندارند. صلیبسرخ هم پایش را آنجا نمیگذارد، چون زیادی خطرناک است. پس تکلیف مردم آنجا چیست؟ زخمهاشان را تحمل کنند و بمیرند؟ صدای انفجارهای ادامهدار ما را دیوانه و عصبی میکند و ترس و ناامیدی را به جانمان میاندازد. چند نفر دارند میمیرند؟ پس باقی جهان کجاست؟ به آنها گفتهاند از آنجا خارج شوند، چون قصد حمله دارند. اما اگر در غزه باشید، به کجا میتوانید پناه ببرید؟ مرزها بسته است. خود اسرايیلیها مرزها را بستهاند و خودشان هم میگویند: «خارج شوید»!
2 صبح یکشنبه، بیستم جولای: تابستان در غزه. الان باید مشغول قدم زدن در سواحل زیبای مدیترانه بودیم و از نسیم خنک بعد از نیمهشب لذت میبردیم. جوانترها هم باید از فوتبال شبانه لذت میبردند، با طرفداران برزیل در جامجهانی همدردی میکردند، به مرور تکتک لحظههای مهم بازیهای کلمبیا میپرداختند، برای طرفداران آلمان کُری میخواندند و برای اسپانیا جوک درست میکردند. جوانترها باید مشغول رقص دبکه بودند و برای مراسم عید فطر برنامهریزی میکردند. اما غزه زیر بمباران اسراییل است و مردم غزه باید خویشاوندان جوانشان را محکم در آغوش خود نگه دارند و همزمان چشمشان به زمین و آسمان باشد. گاهی باید مادر، مادربزرگ یا نوزادی را بردارند و به سرعت بدوند، پیش از آنکه در دیدرس هواپیماهای بدون سرنشین قرار بگیرند. پیش از آنکه یک اسراییلی پر از نفرت ماشه را بچکاند، پیش از آنکه یک موشک آمریکایی ما را به هوا بفرستد و به بخشی از شعلههای بزرگ و زردرنگی تبدیل کند که آسمان شب تابستانی تاریک غزه را روشن میکند.
4 صبح یکشنبه، بیستم جولای: یک شب بیداری دیگر! اسرايیلیها اجازه نمیدهند صلیبسرخ وارد شجاعیه شود و بمباران ادامه دارد. کسی نیست که جنازهها را از خیابانها بردارد، هیچکس نیست که به زخمیها کمک کند. هزاران خانواده از شمال و شرق وارد شهر غزه میشوند تا از ارتش اسراییل که پشت سر آنها پیشروی میکند، فاصله بگیرند. 1948 است یا 1967؟ فلسطینیها از برابر اسرايیلیهایی که سلاحهای مرگباری در دست دارند، میگریزند. اسرايیلیهایی که آمادهاند بکُشند و بیست متر دیگر از زمینهای ما را اشغال کنند. صد نفر، دویست نفر، هزار نفر. به نظر اسرائیلیها، این بهای اندکی است برای بهدست آوردن بیست متر دیگر از زمینهای گرانبهای فلسطین. آنها عاشق زمینهای ما هستند، ولی از خودمان نفرت دارند. پس چرا آمدند اینجا؟ چرا در قلب تمدن غرب که این همه برایشان ارزشمند است، نماندند؟ چرا به سرزمین عربها و به سرزمین کشاورزان زیتون آمدند؟
10 صبح یکشنبه، بیستم جولای: پرسشی از طرف رسانهها برای فلسطینیها: اسراییل میگوید نیروی دفاعیاش تلاش میکند به شهروندان آسیبی نرساند، و شهروندان غزه را پیش از آنکه هرگونه اقدام نظامی در منطقه آنها انجام بدهد، با خبر میکند. پاسخی از سوی ما: اینجا محله پایینشهر منهتن یا لندن نیست که قطار و اتوبوس و هواپیما داشته باشد که بتواند ما را از اینجا به هر جایی که بخواهیم ببرد! ما تحت محاصره هستیم، از سال 2006 تحت محاصره بودهایم. محاصرهای با پشتیبانی آمریکا، انگلیس، سازمان ملل عقیم و دولت سوسیالیست فرانسه که نمیگذارند شهروندانش در حمایت از فلسطینیان زیر بمبهای اسراییل تظاهرات برگزار کنند. پزشکان اجازه ورود به غزه را ندارند، پزشکانی از مالزی، انگلیس، ترکیه و بسیاری کشورهای دیگر. انسانهایی که با ما همدردی میکنند، میخواهند خونریزی متوقف شود، درد ما را تسکین بدهند و زخمهای بدن ما را بخیه بزنند.