| پوریا یادآوران |
از زمان کودکی و نوجوانی همیشه این سؤال برایم مطرح بود که برخی کاسبهای محل در عین حال که خودشان تقریباً همیشه در مغازه و محل کارشان حاضر و ناظر هستند و همه میتوانند شخص شخیص خودشان را ببینند چرا عکسشان را قاب میکنند و به دیوار مغازه میآویزند.
آنروزها عکسها هنوز سیاه و سفید بود، اما برخی عکاسها همان عکسهای سیاه و سفید را بهصورت دستی بهصورت رنگی درمیآوردند که صاحبان عکس کلی با آن حال میکردند. عکس رنگی علی آقا دوچرخهساز در مغازه ایشان یک توجیه منطقی داشت و آن اینکه علی آقا طاسطاس بود، اما عکس ایشان بر خلاف صاحب عکس مزین به یک خرمن موی مشکی بریانتین زده، مجعد و آلاگارسن بود. میشد اینطور توجیه کرد که حسرت مو علی آقا را بر آن داشته تا سیسال پیش از ظهور رایانه خانگی و پدیدهای به نام فتوشاپ کلی پول خرج کند تا عکاسی «هما» با تروکاژهای عکاسی موهای عکس یک هنرپیشه خارجی را به کله بیموی علی آقا مونتاژ کند.
پسرخاله خودم یک عکس رنگی به قیمتهای آنروز بسیار گران داشت که عکاسی «فرد» آنرا بهعنوان نمایش کارهای نمونه خود در ویترین عکاسخانه گذاشته بود. این پسرخاله عزیز یقه پالتو ماهوت خود را تا زیر گلو بالا کشیده دست چپ خود را برای نمایش ساعت «وستاندواچ» و انگشتر عقیق زیر چانه نهاده بود. به این هیبت یک جفت لپ گل انداخته، یک ست کامل سبیل دسته موتوری و کلاه شاپو هم اضافه کنید تقریباً میتوانید کل عکس مشارالیه را در ذهن خود مجسم نمایید. مدتها فکر میکردم که پسرخاله چرا در فصل تابستان پالتو زمستانی خود را به آتلیه عکاسی برده، زیر نور و گرمای پروژکتورهای قوی یقه پالتو را تا زیر چانه بالا زده، کلی عرق ریخته و با آن عکس گرفته است، مگر عکس با کت و شلوار چه عیبی داشت. بعدها که پایم به سینما باز شد، تازه فهمیدم که آلکاپون چنین میکرده است و چنین کنند بزرگان!
اینها همه توجیه بود اما هنوز برایم کاملاً قانعکننده نبود، تا عکسی که حاج محمدرضا، یکی از معروفترین سوهانپزهای قم در اوایل دهه چهل شمسی در مغازه خود نصب کرد؛ گشاینده این راز شد. تفاوت این عکس با عبای نایینی و پیراهن سفید و چهره نورانی حاج محمدرضا، با عکسهای دیگر در آن بود که زیر آن به خط خوش شعری نوشته بود که دقیقاً به سؤالی که مدتها ذهن کودکانه و نوجوانانه مرا به خود مشغول کرده بود پاسخ میداد:
غرض نقشی است کز ما باز ماند
که هستی را نمیبینم بقایی
حالا حدوداً پنجاه سال از آن روزگار گذشته و علیآقا دوچرخهساز و حاج محمدرضا هر دو به رحمت خدا رفتهاند، خدا هر دو آنها را در این ماه مبارک رمضان، ماه رحمت واسعه الهی غریق رحمت و مشمول عنایات خاصه خود فرماید، اما هنوز خاطره عکس علیآقا دوچرخهساز در کوچه پسکوچههای خاطرههای کودکی و نوجوانی حقیر باقی مانده که هیچ فکر میکنم اصل عکس حاج محمدرضا با همان شعر به خط خوش در زیر آن در مغازه سوهانفروشی که امروز پسران و نوادههای حاجی آنرا اداره میکنند وجود داشته باشد. تا پارسال که به قم رفتم بود، این لحظه و الآن را نمیدانم. پس نتیجه میگیریم که گرفتن عکس در فیگورهای مختلف و در صورت داشتن وقت و حوصله راست و ریس کردن یک آلبوم درست و حسابی به صورت هارد پیپر یا الکترونیکی کار بسیار پسندیده و خوبی است و کمک میکند که چون هستی بقایی ندارد از انسان یک نقشی برای آیندگان باقی بماند. شاید یکی در آینده پیدا شد و در ماه مبارک رمضانی یادی کرد و طلب مغفرتی... مثل همین حالا که دیدید اتفاق افتاد.
طفلک علی آقا دوچرخهساز پیش از ظهور پدیده جهانیشدن دار دنیا را وداع گفت و عکس وی هیچ کمکی به جهانیشدن آن مرحوم نکرد. آن مرحوم همچون مثل سایر همعصرهای خود اصولاً از پدیده جهانی شدن که قرار بود چهار پنج دهه بعد ظهور کند هیچ خبری نداشت، طبیعتاً در این خصوص هیچ داعیهای هم نداشت. فرزندانش هم شغل او را ادامه ندادند که هنوز در مغازه بشود عکسش را دید. اصولاً چون کارشان شغل آزاد بود و عزل و نصب نداشت. همان یک عکس هم برای تمامی عمر کاری ایشان کفایت میکرد. حالا فرض کنیم چون «هستی را نمیبینم بقایی» یک صاحبمنصب امروزی بخواهد کاری کند که اولاً نقشی از او باز ماند و ثانیاً در عصر جهانیشدن دوستداران عکس او را شیر، توییت سند و... کنند و در اینستاگرام، فیسبوک، توییتر و... در مرآ و منظر جهانیان قرار دهند. اینجا دیگر هنر «عکاسی فرد» و «عکاسخانه هما» کارساز نیست. صاحب منصب مربوطه به یک تیم عکاسی یا حداقل به یک عکاس حرفهای نیاز خواهد داشت که لحظه او را تنها نگذارند و هیچ لحظهای را بدون شکار رها نكنند. از آنجا که در این وضع خاص نهتنها هستی را بقایی نیست بلکه مناصب هم بنا به طبیعت خود موقتی هستند و بقایی ندارند و وقتی دو تا «بیبقایی» با هم ضرب شوند، خیلی بیبقا و بیوفا میشوند. دیگر مثل موارد پسرخاله حقیر و علیآقای دوچرخهساز یادشده را یک عکس با یک فیگور کفایت نمیکند. تعداد عکسها در این خصوص بسیار مهم و کارساز، بلکه بسیار ضروری اند.
همه اینها که گفته شد تئوری بود. برای اینکه اصل مطلب دستتان بیاید و بهطور اتم و اکمل به منظور واقعی صاحب این قلم پی ببرید و ایضاً صاحب این قلم هم توانسته باشد بهطور اتم و اکمل نظر خود را کما هو حقه منتقل نماید، خواهشمند است زحمت کشیده و آخرین شماره (فروردین و اردیبهشت 93) نشریه «مرکز ملی مطالعات جهانیشدن» بهنام «جهان آینده» را یک تورقی بفرمایید. تنها همین یک شماره مزین به بیست فقره عکس رئیس مرکز ملی جهانی شدن است. البته خدا پدرشان را بیامرزد عکسها یکنواخت نیست که چشم را بیازارد و در اماکن، لوکیشنها و با فیگورهای متفاوت گرفتهشده است. ماکه چشممان شور نیست الحق دکتر معیری با آنکه اخیرا کمی اضافه وزن پیدا کردهاند، آدم خوشتیپی است. در این ماه عزیز دست نیاز به سوی بینیاز دراز میکنیم که نهتنها خدمات ایشان به نقش کشور عزیزمان در دنیای جهانیشده آتی کمک نماید بلکه عکسهای معظمله به جهانیشده خود ایشان نیز کمک کند و چون هستی و منصب را بقایی نیست نهتنها نقشی بلکه به کمک عکاس ساعی، کوشا و فعال مرکز مطالعات جهانیشدن، نقشهای پرشماری از ایشان باقی بماند که تا قرنها بعد مثل حالا که من از علیآقا، پسرخاله و حاج محمدرضا یادی کردم از ایشان هم یادی بشود.