شماره ۳۹۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۷ مهر
صفحه را ببند
ماجرای کمدی

سوشیانس شجاعی‌فرد طنزنویس

[email protected]

حتما در حین گشتزنی در فضای مجازی، ماجرای عجیب و باورنکردنی و طنزآلود را درباره انتساب اختراع بستنی به یک ایرانی به نام کریم باستانی خوانده‌اید و چه بسا لایک و بازنشر هم کرده باشید! داستانسرا گفته است که در بحبوحه انقلاب مشروطه، فردی به نام کریم باستانی، مخلوطی خوشمزه از شیره و شیر و یخ درست می‌کرده و آن را می‌فروخته است.  کم‌کم کارش می‌گیرد و بعد از مدتی یک مغازه روبه‌روی سفارت انگلیس می‌زند به نام karim bastani و بعد از مدتی دیگر انگلیسی‌ها که عاشق این معجون شیره و شیر و یخ شده بودند با استفاده از نام کریم، اسم آیس کریم را برای این خوردنی اختراع می‌کنند و قس علی هذا!
گفتیم حالا که آن‌را خوانده‌اید و کیف هم کرده‌اید و چه بسا لایک و بازنشر هم کرده‌اید، پس حکایت ما را هم بخوانید:
در تاریخ هرودوت آمده است که بعد از حمله اسکندر به ایران، افسردگی ناشی از متلاشی شدن فرهنگ و تمدن دوهزار و پانصد ساله ایران (که البته به پول آن موقع، حدودا دویست و پنجاه‌سال می‌شد) توسط اقوام بی‌فرهنگ یونانی، سراسر ایران را گرفته بود و سال‌ها بود که ایرانی‌ها نخندیده بودند.  گویا آن زمان هنوز ایرانی‌ها خندیدن به بدبختی‌هایشان را اختراع نکرده بودند! روزی در خانه یکی از اهالی پارس، آرتمیس زن آریو، تصمیم می‌گیرد که سفارش ساخت یک کمد بدهد، ولی به دلیل نبودن شوهرش آریو که کارمند واحدی به نام وای‌بر بود و مسئولیت بردن خبرهای بد به اقصی نقاط کشور ایران را داشت، مجبور شد که خودش به نجاری برود. نجاری هوشنگ درست روبه‌روی بیمارستان گاتا در شیراز (نمازی فعلی)بود.  آرتمیس از هوشنگ خواست که یک کمد چوبی برایش درست کند. بعد از یک هفته، کمد درست شد و نجار آن‌را به خانه آرتمیس و آریو آورد.  اما یکی، دو روز که گذشت آرتمیس نزد نجار رفت و شکایت کرد که وقتی اسب‌های سپاه سلوکی از جلوی خانه رد می‌شوند، کمد می‌لرزد! هوشنگ به خانه می‌آید و میخ‌های کمد را سفت می‌کند و می‌رود.  بعد از دو روز دوباره آرتمیس نزد هوشنگ نجار می‌رود و می‌گوید:  هوشنگ خان، آخه برادر من این چه کمدیه ساختی؟ تا یک ارابه یونانی رد میشه این شروع می‌کنه به لرزیدن، من که گفتم که فرض کن کمد رو برای خوار مادر خودت می‌سازی! هوشنگ نجار جواب می‌دهد:  آخه حاج خانوم، یه چیزی، بگو که بگنجه، چطور میشه که کمد با رد شدن ارابه بلرزه، من میخ‌هاشو محکم کوبیدم، شما مطمئنی؟! آرتمیس میگه:  وا هوشنگ خان، دروغ که هنوز اختراع نشده که بگم، شما خودت بیا ببین کمد می‌لرزه یا نمی‌لرزه! هوشنگ نجار به خانه آرتمیس و آریو می‌رود، مدتی داخل کمد می‌نشیند، می‌بیند لرزشی نیست، می‌گوید من که لرزشی احساس نکردم، حالا می‌خواید به همسایه‌تون هم بگید بیاد چک کنه.  آرتمیس به آرش‌خان که با دوستش مشغول گفت‌وگو بود می‌گوید بیایند و لرزیدن یا نلرزیدن کمد را ببینند، خلاصه هوشنگ‌خان و آرش‌خان و آقا کسری داخل کمد می‌روند و منتظر لرزیدن کمد می‌شوند که ناگهان آریو، شوهر آرتمیس که از ماموریت وای‌بری برگشته بود، وارد خانه می‌شود و می‌گوید درود بر همسر عزیزم، آرتمیس بانو، به به، این کمد رو جدید خریدی؟! چه خوبه، چه خوشرنگه...(در کمد را باز می‌کند) اوه، چقدر هم جا داره! آقایون، توی کمد خونه من چیکار می‌کنید؟! هوشنگ‌خان گفت:  اگه بگم منتظر رد شدن ارابه هستیم باور میکنی؟! ناگهان همگی زدند زیر خنده! آریو گفت چون ما ایرانی‌ها هنوز خیانت رو اختراع نکردیم، آره که باور می‌کنم! کسری گفت یادم باشه توی زندگی بعدیم اینو برای دوستام تعریف کنم! آرش گفت، اصلا آقا آریو توی ماموریت بعدی وای‌بریت اینو برای همه تعریف کن، خود ماها بعد از چند‌سال خندیدیم، شاید همه مردم بخندند! اینگونه شد که با پخش شدن ماجرای کمد، ملت ایران شاد شدند و از آن پس به بعد به هر داستان خنده‌داری گفتند جریان اون کمدی، چند‌سال بعد سرداران و مورخان یونانی این ماجرا را به یونان بردند و یونانی‌ها هم بنا به عادتشان برای آن فلسفه درست کردند و تئوری بافتند و درنهایت آن‌را به‌عنوان کمدی به جهانیان عرضه کردند!
* این مطلب، تمسخر تاریخ و پیشینه نیست، طعنه‌ای است به نسل امروز که تاریخ و پیشینه‌اش را نه در کتاب‌های مستند و معتبر که در روایت‌های گاه سرکاری اینترنتی جست‌وجو می‌کند و به آن تعصب هم می‌ورزد!


تعداد بازدید :  243