شماره ۳۹۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۷ مهر
صفحه را ببند
گفت‌وگو با اسماعیل درویش، آتش‌نشان باسابقه
آتش‌نشانی، قمارِ عاشقانه

|  طرح نو|  اگر نبودند، اثر شعله‌های آتش بیشتر می‌ماند. اگر نبودند، صدای شیون اهل خانه بلند‌تر می‌شد و اگر نبودند، ترس باعث می‌شد زن و مرد گیر افتاده در حریق از ترس، جان بدهند. آتش زبانه می‌کشید، پرده‌ها و ملحفه‌ها را اسیر خود می‌کرد و در ادامه برای گرفتن جان کودکان، خفتگان و اسیرانش دندان تیز می‌کرد.  امروز آنها با لباس‌ها و خودرو‌های قرمزشان هستند و همه ما را به حضورشان در لحظات سخت و وحشتناک دلگرم می‌کنند. 7 مهرماه (روز آتش‌نشانی و ایمنی) بهانه‌ای است برای نشستن پای سخنان پر امید آتش‌نشانانی که جان خود را در دست می‌گیرند و با شجاعتی مثال‌زدنی به جان شعله‌های آتش می‌افتند. اسماعیل درویش، از آتش‌نشانان با تجربه کشورمان با ما است تا از زیباترین لحظات زندگی یک قرمزپوش صحبت کند:

همان‌طور که می‌دانید، وارد شدن به حرفه آتش‌نشانی به‌عنوان یکی از پرمخاطره‌ترین و پراسترس‌ترین شغل‌های شهری، انگیزه‌های خاصی می‌خواهد. شما چطور وارد این حرفه شدید؟
من حدود 31‌سال پیش آتش‌نشان شدم. در آن سال‌ها وضع انتخاب شغل در مقایسه با امروز بهتر بود، یعنی برای انتخاب شغل دستمان باز بود. یکی از علت‌های اصلی که باعث شد من آتش‌نشانی را انتخاب کنم، علاقه‌ای بود که در دوران کودکی به همنوعان و هموطنانم داشتم. ضمنا دوستان دیگری داشتم که پیش از من وارد این حرفه شده بودند و ارتباطی که با هریک از آنها داشتم، در ورودم به حرفه آتش‌نشانی تأثیر گذاشت. من به ایستگاه‌های آتش‌نشانی می‌رفتم و از نزدیک با این شغل آشنا شدم و در ادامه ترغیب و وارد کار شدم.
در طول تمام این سال‌ها در زندگی حرفه‌ای برایتان پیش آمد که در دل آرزویی داشته باشید و به آن نرسید یا آرزویی در دلتان باشد که شما را در آغوش بگیرد و به آن رسیده باشید؟
می‌دانم که دنیای ایده‌آل با آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد، تفاوت دارد اما آتش‌نشانی مرا به آن چیزهایی که قرار بود به آنها برسم، رساند. هم به لحاظ مادی برایم شغل مناسبی بود و هم از منظر معنوی مرا ارضا کرد.
اگر بنا باشد خاطراتی را که بیش از سایرین در ذهنتان برجای مانده برایمان تعریف کنید از کدام‌یک از آنها صحبت می‌کنید؟
به‌عنوان یک آتش‌نشان حتی در لحظاتی که در ماموریت هم نبودم از آتش‌نشان بودن، لحظه‌لحظه خاطره دارم. روزهایی که مشغول کار و در ساعت کاری بودم، خاطرات تلخ و شیرینی داشتم. زمانی که به استخدام آتش‌نشانی درآمدم، شهر پر بود از صحنه ترورها، بمباران‌ها و لحظات تلخ جنگ. کار فشرده بود و لحظه‌های سختی را می‌گذراندم. در این بین نجات همشهریان و هموطنان لحظه‌های تلخ را از یادمان می‌برد و کام‌مان شیرین می‌شد. اصلی‌ترین خاطرات تلخ من بیشتر مربوط به مواقعی بود که یک کودک دست خودش را داخل چرخ گوشت می‌برد و یکی از اعضایش را از دست می‌داد. در میان تمام سوانح و اتفاقات تلخ، گاز گرفتگی، گیر افتادن در آوار و خودکشی انسان‌ها خصوصا با خودسوزی هرگز از خاطرم نمی‌رود. وقتی به محل حادثه می‌رسیدیم، اگر می‌توانستیم خطر را رفع کنیم و نجات انسان‌ها در کار بود، شادی غیرقابل وصفی درون خود احساس می‌کردیم.  این موفقیت برای ما شارژ روحی فراوانی در پی داشت و به رضایت نسبی از خود می‌رسیدیم. حدود 15‌سال در ایستگاه حسن‌آباد که آتش‌نشانی مرکزی بود، فعالیت کردم. این ایستگاه خیابان‌های پر ترافیک و بازارها را پوشش می‌داد. بافتی که شعبه ما در آن قرار داشت، پر تراکم بود بنابراین حوادث زیادی را با چشم‌هایم دیدم. یکی از قشنگ‌ترین خاطراتم به ماموریتی مربوط می‌شود که من و همکارانم برای انجامش به محل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اعزام شدیم.
کانون در خیابان حجاب قرار داشت. نمایشگاهی به منظور ارایه صنایع‌دستی مربوط به شهرها، روستاها و نقاط مختلف کشور برگزار شده بود و بازدیدکنندگان برای بازدید به محل کانون می‌آمدند. یک روز بعدازظهر اعلام حریق شد و ما به آنجا اعزام شدیم. من فرمانده شیفت بودم. به واسطه شدت آتش و دودی که در محل جمع شده بود، دید کافی نداشتیم. دستگاه تنفسی را به صورت‌هایمان زدیم و برای اطفای‌حریق وارد محدوده موردنظر شدیم. از بالای دری که برای مهار حریق واردش می‌شدیم، تعدادی عروسک کوچک آویزان کرده بودند. من در آن لحظه چون دید خوبی نداشتم، احساس کردم تعدادی کودک در آنجا هستند. با علامت دست به عروسک‌ها اشاره می‌کردم که خارج شوید. بعد از آن‌که موفق شدیم آتش را خاموش کنیم و روشنایی بیشتر شد، تازه آدمک‌ها را تشخیص دادم. دلم آرام گرفت و خوشحال شدم.  
باتوجه به این‌که بازنشسته شده‌اید و حجم ماموریت‌هایتان کاهش پیدا کرده، دلتان برای روزهای پرکاری که در طول 30 ‌سال خدمت‌تان در آتش‌نشانی داشته‌اید هم تنگ می‌شود؟
دقیقا. هیچ‌وقت آن روزها را فراموش نمی‌کنم. هنوز هم که هنوز است هفته‌ای دو تا سه بار خواب آتش‌سوزی و نجات و کمک به مردم را می‌بینم. همین دیشب خواب دیدم در یک عملیات شرکت کرده‌ام و درحال نجات هستم.  
اگر قرار بود یک‌بار دیگر به مرحله جوانی بازگردید و شغلی انتخاب کنید، باز هم آتش‌نشان می‌شدید؟
صددرصد. حتی الان هم کاری که انجام می‌دهم در ارتباط با آتش‌نشانی است. به کارم علاقه زیادی داشتم و دارم. کاملا از یک آتش‌نشان بودن خوشحالم. ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که آتش‌نشان بودن و کار در این حوزه را ادامه‌دادن نیازمند آمادگی‌های بدنی و ذهنی است. سال‌ها فعالیت در این عرصه باعث شده در این سال‌ها که دوران میانسالی را می‌گذرانم در مقایسه با بسیاری از همسن و سالانم که شغل‌های دیگری داشته‌اند، توانایی روحی و بدنی بالاتری داشته باشم. درحالی‌که شغل خیلی از آنها در مقایسه با آتش‌نشانی استرس و اضطراب نسبتا کمتری داشت.  
در طول سال‌های فعالیت به‌عنوان یک آتش‌نشان، بعد از خاموش کردن آتش یا برطرف کردن یک حادثه چه حسی به شما دست می‌داد؟
برای ما آتش‌نشان‌ها شغل، دین، طبقه اجتماعی و امکانات فردی که قرار است نجاتش دهیم یا به او کمک کنیم، کوچکترین اهمیتی ندارد. هدف فقط نجات است. همکاران ما با جان و دل می‌روند تا کمک کنند. می‌رویم تا مال و جان مردم را نجات دهیم. حسی که بعد از خاموش کردن آتش به من دست می‌داد از شیرین‌ترین لحظات تمام سال‌های زندگی‌ام است که نمی‌توانم درقالب کلمات از عهده بیانشان برآیم.  
مردمی که منتظر شما بودند بعد از نجاتشان چه حسی داشتند؟
ما را مثل فرشته‌هایی می‌دانستند که از راه رسیده‌ایم تا آنها را نجات دهیم. به همین خاطر با ما صمیمی می‌شدند. 


تعداد بازدید :  129