| محمد مجتهد شبستری|
بسمالله الرحمن الرحیم
در این چند دقیقهای که بنده وقت دارم میخواهم درباره 10 اصل صحبت کنم که این 10 اصل در سلسله نشستهایی که چندسال پیش بنا به دعوت یکی از دانشگاههای اتریش از چند نفر انجام شده بود و بنده هم یکی از آنها بودم و همه آنها از استادان دانشگاه و متخصصان حقوق، اقتصاد، الهیدانان مسلمانان و مسیحیان بودند و این جلسات چندینبار تکرار شد نهایتا به جمعبندی رسید و موضوع آن جلسات این بود که برای تحقق صلح پایدار جهانی توجه به چه اصولی در سطح داخلی کشورها و بینالملل ضروری است که بدون آنها صلح جهانی امکانپذیر نیست. قطعنامهای آنجا صادر شد به 2 زبان انگلیسی و آلمانی که در آنجا به 10اصل تأکید شده و من همان 10 اصل را به صورت مختصر اینجا خدمتتان توضیح میدهم و هرکدام از آنها را کمی شرح میدهم.
اصل اول: این است که صلح پایدار جهانی بدون عدالت و عدالت بدون صلح پایدار جهانی قابل تحقق نیست. در این اصل تأکید شد روی این مسأله که نمیشود عدالت را از صلح تفکیک کرد. نمیشود از گروهی یا جامعهای یا ملتی خواست صلح را مراعات کند بدون آنکه در حق آنها عدالت مراعات شود. همچنین نمیشود درخواست کرد از جماعتی و گروهی عدالت را رعایت کنند بدون عرضه صلح به آنها آن روزها بهخصوص به مثالی که خیلی رویش تکیه میشد جریان فلسطینیها بود که مرتب از آنها صلح و پایبندی به صلح خواسته میشود بدون اینکه عدالت در حق آنها مراعات شود. پس بدون عدالت صلح محقق نمیشود و بدون صلح عدالت محقق نمیشود.
اصل دوم: صلح پایدار جهانی در جهانی که نابرابریهای اجتماعی و فقر و گرسنگی در آن وجود دارد، محقق نمیشود. نمیشود نابرابریهای فراوان در زمینههای مالی، اقتصادی و سایر زمینهها وجود داشته باشد. در عین حال در یک جامعهای بگوییم که شما با هم با صلح زندگی کنید و با آرامش زندگی کنید این امکانپذیر نیست و همچنین ممکن نیست در صحنه بینالمللی دولتها و ملتهایی بسیار ثروتمند و در سطح بالایی از رفاه باشند و دولتها و ملتهایی فقیر، در عین حال باز از آنها خواسته شود شما با هم در کمال صلح و آرامش زندگی کنید این محققشدنی نیست. باید نابرابریهای اجتماعی و فقر و گرسنگی در حد امکان از میان برداشته شوند تا زمینههای نزدیک شدن انسانها با هم و زمینه همکاری بینالمللی برای تحقق از میان برداشتن فاصلهها محقق شود.
وقتی کسی یا ملتی در رفاه چشمگیر و با قدرت بسیار با فاصله از قدرت دیگران به سر میبرد و ملتی دیگر یا کسان دیگری در فقر، فقرا یک حساسیت منفی خواهناخواه به آن ثروتمندان و قدرتمندان خواهند داشت. این مشکل با پند اخلاقی حل نمیشود که بگویند خداوند یکی را فقیر آفریده یکی را غنی، سرنوشت او این بوده، سرنوشت تو این بوده. نه! این حساسیت منفی درست خواهد شد و وقتی این حساسیت منفی درست شد امکان در صلح زیستن بین فقیر و غنی وجود نخواهد داشت.
در توضیح نابرابریهای اجتماعی این مسأله عنوان شد که این نابرابریها تنها در مسأله مالی نیست. نابرابریهای سیاسی هم همینطور هست. انسان در طبع خودش نسبت به کسی یا گروهی که بهطور چشمگیری قدرت سیاسی در دست آنها متمرکز است و سرنوشت این افراد بنا به اراده آنها واگذار شده حساسیت منفی پیدا میکند. این طبیعت انسان است مسأله اینکه حق من چیست؟ حق تو چیست؟ حساسیت منفی پیدا میکند. من چندی پیش کتابی میخواندم درباره دموکراسی که تمام ایدهها و نظریههایی را که در لزوم دموکراسی که چرا باید حکومت دموکراتیک باشد در آنجا آورده از آغاز تاریخ تا حالا. نظر یکی از فیلسوفان بسیار قدیمی آنجا این بود: انسان به طبع حسود است. نمیتواند ببیند سرنوشت سیاسی او دست دیگری است او از انواع و اقسام قدرتها بهرهمند است و مرتب قدرتش را به چشم میکشد و به نمایش میگذارد و از این قدرت انواع استفادهها را میکند و این هم در کناری بنشیند با او در صلح و صفا زندگی کند. آن فیلسوف نوشته بود که من میگویم: دموکراسی حکومت مردم بر مردم از این جهت میگویم که اگر این نباشد حسدها انسانها را در مقابل همدیگر قرار خواهد داد. این نکته خیلی برایم جالب بود که گفته بود انسان به طبع اینطور است هر آنچه در دیگران هست میخواهد قسمتی از آن را او هم داشته باشد. قدرت هم همینطور است فکر نکنید که قدرت از این مسأله مستثنی است.
اصل سوم: صلح پایدار جهانی بدون رد مطلق خشونت قابل تحقق نیست. مطلق خشونت، نه خشونت مجاز و خشونت غیرمجاز!
در تعریف خشونت گفتهاند: خشونت اجرای مقاصد سیاسی با تمسک به زور است در جایی که رسیدن به آن مقاصد سیاسی از غیر راه زور هم ممکن است. مطلق خشونت منافات دارد با تحقق صلح در میان انسانها، بدترین خشونتها آن خشونتی است که به نام دین اعمال میشود. به نام خدا اعمال شود. نفی خشونت مطلقا، البته اجرای قانون و اجرای مجازات، محکوم شدن افراد مجرم به زندان و احتمال اینها این خشونت نیست، در اصلاح حقوقی و سیاسی همانطور که عرض کردم آن اجرای قانون است. خشونت در تعریفش این است که برای رسیدن به مقاصد سیاسی گروهی به زور متوسل شود بدون اینکه ضروری باشد در آنجا به زور متوسل شدن. و مقاصد سیاسی را از راه غیرخشونت باید تعقیب کرد.
اصل چهارم: صلح پایدار جهانی بدون به رسمیت شناختن حرمت درونی و ذاتی همه اعضای خانواده بشری و بدون وجود یک سیستم حقوقی بهعنوان تضمین کننده حقوق بشر تحقق پیدا نمیکند. حرمت درونی و ذاتی هر انسان را باید به رسمیت شناخت از آن بابت که انسان است بدون هیچ قیدی؛ آن قید، قید دینی باشد یا قیدنژادی. کانت کسی است که این را بسیار زیبا فرموله کرده؛ انسان محترم است از آن نظر که انسان است و تحلیل و استدلالش این است که برای اینکه انسان تنها موجودی است- تا آنجا که ما میدانیم- امکان دسترسی به حقیقت را دارد. حرمت انسان، هر انسانی، از این جهت است که انسان امکان یافتن حقیقت را دارد. حرمت انسان از حرمت حقیقت نشأت میگیرد، هر انسانی این را دارد. از نظر کانت نمیشود اینطور فکر کرد که فقط کسانی از انسانها هستند که ممکن است به حقیقت دست یابند. کانت عقیدهاش این است که هر فرد این استعداد را دارد که حقیقت را پیدا کند و این موجب حرمت ذاتی و درونی هر انسانی است. این نکتهای است که کمتر بدان توجه میشود و دعواها و تقابلها از آنجا شروع میشود که بنده فکر میکنم من به دلایلی امکان دست یافتن به حقیقت را که محترم است دارم ولی فلان شخص ندارد، این ملت دارد ولی ملت دیگر ندارد. این چیزهایی که در ذهنهای ما رسوب کرده این رسوبات مانع تحقق نزدیک شدن انسانها به یکدیگر و صلح پایدار جهانی است.
اصل پنجم: صلح پایدار جهانی به وجود نمیآید مگر اینکه بنیادهای کثرتگرایی اجتماعی بهرسمیت شناخته شود.
کثرتگرایی در تفکر، کثرتگرایی در وجدانها و آزادی دینی، هر نوع تکثر که در عالم انسان پیدا میشود و از خاصیت انسان بودن، یکی از خواص انسان بودن تکثر است. انسان یک چنین موجودی است. هر کسی یک فکری پیدا میکند، هر کسی یک اعتقادی پیدا میکند. هر کسی دینی پیدا میکند. مگر آنهایی که مثلا تابع یک دینی میشوند تحقیق میکند تا تابع یک دینی شوند؟ علل و عوامل و دلایل گوناگونی دست به دست دادهاند که این مسلمان است و آن مسیحی است آن یهودی آن زرتشتی است.
واقعیت این است: تاریخ بشر را که نگاه کنیم اینجوری است و وقتی که کثرتگرایی در همه زمینهها در زمینههای دینی، در داشتن دین، این خاصیت انسانیت است. کثرتگرایی در همه زمینهها باید به رسمیت شناخته شود. در تفکر سیاسی، در اعتقادات دینی در عادات، در آداب، در رسوم، در فرهنگها و هیچکس از این موضع حرکت نکند که میخواهم آن را تغییر دهم یا ردش کنم. فقط آنچه را که خودم درست میپندارم میخواهم آن تحقق پیدا کند. اینها وجود نداشته باشد. در آن جلسهها بهخصوص روی این تأکید شد بروی به رسمیت شناختن کثرتگرایی دینی از آنجاییکه بیشتر کسانی که آنجا بودند بههرحال با یک انگیزه مذهبی جمع شده بودند. همه آن حقوقدانها، اقتصاددانها و الهیدانها چه مسیحی و چه مسلمان، اینها خودشان هم انسانهای معتقدی بودند، روی این مسأله خیلی تکیه شد: کثرتگرایی دینی باید به رسمیت شناخته شود.
یک سوءفهم اتفاق میافتد در کثرتگرایی دینی. معمولا اینجور تصور میشود که کثرتگرایی دینی معنایش این است که تو آزادی دین خودت را داشته باشی منم آزادم دین خودم را داشته باشم. آن شخص سوم هم آزاد است دین خودش را داشته باشد آزادی دینی این نیست. آزادی دینی این است که من و شما به هر کسی حق مشارکت سیاسی بدهیم در عین حفظ دین خودش. بگوییم تو دین خودت را داشته باش و سرنوشت تکلیف سیاسی تو را من باید معین کنم اینکه آزادی دینی نیست.
آزادی دینی اینست معنایش: تو مسلمان، تو یهودی، تو مسیحی، تو که هر دین دیگری داری دین خودت را داشته باش در عین حال من و تو و آن سومی در تعیین سرنوشت سیاسی جامعه با هم حقوق مساوی داریم. اگر این اتفاق افتاد آزادی دینی هست اما اگر این اتفاق نیفتاد بگویند مدیریت جامعه دست من مسلمان، تو هم کلیسایت را برو، تو هم کنیسهات را برو عباداتت را انجام بده، تو هم عقد و نکاحت را بر سبیل دینت انجام بده، این آزادی
دینی نیست.
این یک سوء تفاهمی است که ما به آن کم توجه میکنیم. نه اینکه تنها دیگران را مجبور به تغییر دین نکنیم بلکه بگوییم ما تو را همانطور که هستی با همان دین که داری به رسمیت میشناسیم بهعنوان یک انسان و تو هم مثل ما در سرنوشت اجتماعی و تعیین سرنوشت اجتماعی سهیم هستی.
اصل ششم: گفت وگو، ضرورت گفتوگو.
گفتوگو به این منظور که مسئولیتهای اطراف گفتوگو و شرکتکنندگان در گفتوگو معین بشودو بدانند که چه مسئولیتهایی دارند برای حل مشکلات بشریت و چگونه آنها قابل برطرف شدن است. گفتوگو برای مشخص شدن مسئولیتها و برای پیدا کردن راهحلهایی به منظور رفع مشکلاتی که مبتلا به همه است چه داخل کشورها و چه در صحنه بینالمللی این گفتوگو.
یک سوءتفاهم هم در این هست و آن ایناست که غالبا تصور میشود گفتوگو برای این است که گفتوگو بکنیم تا حقیقت را پیدا کنیم این اشتباه است، این چنین نیست بهخصوص در صحنههای سیاسی در آنچه که در ارتباط با صلح پیدا میکند معنای گفتوگو کاملا چیز دیگری است و هدف گفتوگو کاملا چیز دیگری است. ما یک مشت انسان هستیم داریم با هم زندگی میکنیم در یک کشور یا در صحنه بینالمللی و انواع و اقسام مشکلات و مسائل و اختلافات را داریم و هیچگاه هم زندگی انسانی از مسائل و مشکلات خالی نیست و مدینه آرمانی و شهر آرمانی هم قابل تحقق نیست. و دنبال آن دویدن هم دنبال سراب دویدن است تا زندگی انسانی هست همین مشکلات هم کم یا زیاد هست. نتیجه این است که همه ما سعی کنیم از طریق گفتوگو، از طریق تشخیص مسئولیتها از طریق ارایه راهحلها این مشکلات و مسائل دسته جمعی را حل کنیم. گفتوگو به این نه گفتوگو برای اینکه به
حقیقت برسیم.
پس اصل ششم عبارت است از ترویج گفتوگو نه تحکم یک طرفه، نه یک صدایی، نه تک صدایی، نه مونولوگ تنها از یک موضع بالایی حرفزدن و تکلیف معین کردن و دستور معین کردن.
اصل هفتم: هیچ صلح پایداری بدون آمادگی برای حل مسالمتآمیز نزاعها و جلوگیری از نزاعهای آتی محقق نمیشود مقصود از حل نزاع این است، كسانی كه در كنار هم برای حل مشكلات مینشینند آمادگی این را داشته باشند كه به صورت صلحآمیز و بهگونهای كه نفع همه در آن باشد، مشكل را حل كنند، نه آنكه ببینند زور چه كسی بیشتر است.
اصل هشتم: صلح پایدار جهانی به وجود نمیآید مگر اینکه تعلیم و تربیت براساس ارزشهای عالی انسانی و دینی شکل گرفته باشد. نه براساس تقلید و سنت.
بچههایمان را چه جور تربیت میکنیم، برای چی؟ با چه پیشبینی؟ با چه هدفی؟
در جامعههای ماها بهخصوص فکر میکنیم که بچهها فقط تربیتشان این است که ریشه سنت را در آنها محکم کنیم. ریشه اعتقادات را در آنها محکم کنیم، ریشه تقلید از اوتوریتهها را در آنها محکم کنیم. سنت را تزریق کنیم به آنها و آنها متناسب با سنت و ارزشهای سنتی بار بیایند درست اینگونه تربیت کردن یک بعدی، بنیان صلح را در هم میریزد که اختلافها را بالا میبرد. تربیت کودک برای آینده است. آینده به گونهای دیگر است. کودکان را باید تربیت کرد برای اینکه با آینده بتوانند خودشان را سازگار کنند در آینده مشکلات و مسائلشان را حل کنند نه اینکه فقط از گذشته تبعیت کنند. در فلسفه تعلیم و تربیت این نکته بسیار مهمی است که ما با چه هدفی بچهها را تربیت میکنیم. در آن جلسات تأکید شد که اگر قرار باشد انسانها با صلح با هم زندگی کنند در یک جامعه یا در صحنه بینالمللی باید تربیت فرزندان به این منظور باشد که در آینده بتوانند خودشان روی پای خودشان مسائل و مشکلات خودشان را حل کنند و با انسانهای دیگر در آینده کنار بیایند.
اصل نهم: صلح پایدار جهانی تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه زنان در همه ساحتهای زندگی انسانی حقوق مساوی با مردان داشته باشند. این تبعیضی که هست بهطورکلی در عالم انسانیت میان زن و مرد، هنوز مردسالاری از بین نرفته است. مردسالاری به شکلهای مختلف بعضیها کمتر و بعضی جاها بیشتر هنوز در دینی حکمفرماست. این مردسالاری باعث نزاعها و کشمکشها حساسیتهای این دو جنس نسبت به همدیگر است. در همه ساحتهای زندگی تعبیری که دقیقا در آنجا بهکار برده شد این بود که در همه ساحتهای زندگی انسانی حقوق مساوی با مردان داشته باشد آنجا توصیه شد که حالا باید دید در هر دین و در هر آیینی چه فتواهایی، چه حکمهایی، چه امرهایی و چه نهیهایی این اصل را منهدم میکند و مانع تحقق این اصل میشود و آنها را باید از پیشپا برداشت. حالا روش از پیش پا برداشتن آنها چیست. آن به لحاظ فقهی و حقوقی یا هر راه دیگری آن مسأله دیگری است ولی باید اتفاق بیفتد در اینها. مردسالاری باید هر چه از آن باقی مانده برود.
اصل دهم: صلح پایدار جهانی به وجود نمیآید مگر اینکه به نحو مناسب و شایسته حقوق اقلیتها به رسمیت شناخته شود بهخصوص اقلیتهای دینی.
در آن جلسات توضیح داده شد که بهخصوص در این مورد هر یک سوء فهم بزرگ وجود دارد که آن باید برطرف شود. آن اینست که معمولا تصور میشود حفظ حقوق اقلیتها این است که به آنها گفته شود شما هم حق حیات دارید. با ارزشهایی که دارید. با آداب و رسومی که دارید. توضیح داده شد این نیست معنای صحیح حفظ حقوق اقلیتها. حفظ حقوق اقلیتها اجازه دادن به تکامل فرهنگی اقلیتهاست. اجازه دادن به اینکه خودشان را تکامل ببخشند. شکوفاتر شوند. اگر به لحاظ سیاسی کم اثر هستند هر یک جامعهای و میخواهند پر اثر باشند. میخواهند حزب، تشکیلات سیاسی درست کنند تاثیرگذاری سیاسی بیشتری داشته باشند میدان داشته باشند.
تکامل فرهنگی بتوانند بکنند. این است حفظ حقوق اقلیتها نه اینکه اختیارات همه دستها، شما هم حق حیات دارید. نتیجهای که میتوانم از عرایضم بگیرم این است که فکر میکنم اگر ما توجه کنیم به این نتیجه میرسیم که توجه به این اصول دهگانه - البته اینها اصول دهگانهای بود که آنجا پس از گفت و گوهای زیاد و مشاورههای زیاد به این شکل فرموله شد چه بسا اصول دیگری را بشود به اینها اضافه کرد یا چه بسا به نظر بیاید پارهای تکرارها در این اصول است مثلا این را بشود در 5 اصل خلاصه کرد ولی در هر حال آنجا نظر بر این بود که هر کدام از افرادی که آنجا شرکت کرده بودند موظف بودند وقتی برگردند به کشور خودشان در راه ترویج و توسعه و بیان این اصول کوشا باشند. حال اینکه ما در جامعه ایران چقدر واقعا این اصول برایمان در صحنه زندگی اجتماعی و عمومی مورد توجه است و ما چگونه فکر میکنیم و مسئولان چگونه فکر میکنند و چه مقدار روی آنها توجه است دیگر قضاوت در این موارد را به خود شما واگذار میکنم.
اصل اول: صلح پایدار جهانی بدون عدالت و عدالت بدون صلح پایدار جهانی قابل تحقق نیست.
اصل دوم: صلح پایدار جهانی در جهانی که نابرابریهای اجتماعی و فقر و گرسنگی در آن وجود دارد، محقق نمیشود.
اصل سوم: صلح پایدار جهانی بدون رد مطلق خشونت قابل تحقق نیست. مطلق خشونت، نه خشونت مجاز و خشونت غیرمجاز!
اصل چهارم: صلح پایدار جهانی بدون به رسمیت شناختن حرمت درونی و ذاتی همه اعضای خانواده بشری و بدون وجود یک سیستم حقوقی بهعنوان تضمینکننده حقوق بشر تحقق پیدا نمیکند.
اصل پنجم: صلح پایدار جهانی به وجود نمیآید مگر اینکه بنیادهای کثرتگرایی اجتماعی بهرسمیت شناخته شود.
اصل ششم: گفت وگو، ضرورت گفتوگو.
اصل هفتم: هیچ صلح پایداری بدون آمادگی برای حل مسالمتآمیز نزاعها و جلوگیری از نزاعهای آتی محقق نمیشود.
اصل هشتم: صلح پایدار جهانی به وجود نمیآید مگر اینکه تعلیم و تربیت براساس ارزشهای عالی انسانی و دینی شکل گرفته باشد. نه براساس تقلید و سنت.
اصل نهم: صلح پایدار جهانی تحقق پیدا نمیکند مگر اینکه زنان در همه ساحتهای زندگی انسانی حقوق مساوی با مردان داشته باشند.
اصل دهم: صلح پایدار جهانی به وجود نمیآید مگر اینکه به نحو مناسب و شایسته حقوق اقلیتها به رسمیت شناخته شود بهخصوص اقلیتهای دینی.