| برنا مسروری | روزنامه نگار |
از چندسال پیش تاکنون مهر برایم یادآور خاطرهای تلخ است. شاید پنج، ششسال پیش بود که به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم. در جمع حاضر، پسربچهای 12،13ساله هم بود که با توجه به نزدیکی مهرماه یکی از بزرگترها حال و احوال پسر را پرسید و این میان اشارهای هم به بازگشایی مدارس و فرارسیدن اول مهر کرد، که ای کاش نمیکرد. در پی این اشاره ناگهان چشمان درشت پسرک از خوشحالی برق زد و گفت: «عمو نمیدونی چقدر منتظرم اولین روز مدرسه بشه!» من که چند سالی بود از حال و هوای درس و مشق و مدرسه فاصله گرفته بودم در پی مشاهده این اشتیاق گوش تیز کردم تا دلیل این میزان از شور و شوق را بدانم، که ای کاش نمیدانستم! «مطمئنم کفش من از همه گرونتره. میخوام حال اون دوتا بچه پولدار پروی کلاسو ببینم وقتی که کفش منو میبینن. میخوام ببینم چه شکلی میشن!» واقعا چیزی که شنیدم را باور نمیکردم. شاید از همان اول هم نباید گوش میدادم، اصلاً به من چه که بچه مردم برای چه مشتاق باز شدن مدرسه است! آن زمان این رفتار را نفهمیدم و باور نکردم. هنوز هم با اینکه چنین طرز فکری را در هر سن و سال و قشری میبینم باز هم هضمش برایم دشوار است. قبول دارم آن میزان اشتیاق برای رفتن به مدرسه مشکوک بود، اما هرگز گمان نمیبردم چنین دلیل قاطع و قانعکنندهای پشتش باشد! قصد انتقاد از پدر و مادر آن پسربچه را ندارم، هرچند بدونشک در بروز چنین رفتاری تأثیر زیادی داشتهاند. حتی قصد انتقاد از پسرک را هم ندارم چون واضح است که کودکان اگر از تربیت درستی برخوردار نباشند، احتمال گم کردن راه صواب از ناصوابشان بسیار زیاد است. غرض اصلی از نوشتن این سطور شاید انتقاد از یک نوع جهانبینی باشد که در شرق و غرب عالم به شدت فراگیر شده و با اینکه در ابتدا کمپانیها و شرکتهای تولیدکننده معروف عامل انتشارش بودند اما در ادامه تکتک ما نیز بر شعلهور شدنش دامن زدیم. میل به بِرندبازی، تفاخر به مارک کفش و لباس و حتی کمربند آن هم به قیمت گذشتن از برخی هزینههای جاری و لازم زندگی، تنها برای اینکه اشتیاق مفرط به تکبودن و بهترین و گرانترینها را داشتن در خود ارضا کنیم. شما را نمیدانم اما شخصا نمیفهمم چطور میتوانیم به این جور مسائل فکر کنیم وقتی در دوقدمی محل زندگیمان پسربچهای با لباسهای کثیف و پاره، در سطل زباله به دنبال غذا میگردد. واقعاً چطور؟