بعد از گرفتن دیپلم به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمدم. اولین خاطرهام به آشنایی با آقایان حسین علیزاده، داریوش طلایی و حمید متبسم بازمیگردد. آن موقع در پایه چهارم، پنجم و ششم ابتدایی سرود و موسیقی تدریس میشد. من هم در 3،2 سال اول، سرود و موسیقی درس میدادم. در همان سالها تلویزیون هم راهاندازی شد. هر شب رأس ساعت 8 از فرهنگ و هنر برنامههای زنده میگذاشتند. صبحها که میرفتم دبستان درس بدهم، بچهها میگفتند: آقا ما دیشب شما را در تلویزیون دیدیم! در آن دوره، امکان ضبط برنامهها وجود نداشت و تنها میشد برنامهها را به صورت زنده تماشا کرد. در همان سالها برای تدریس به دبستان حافظ رفتم. آقای حسین علیزاده در آن دبستان شاگردم بود. آمد به من گفت: آقا من موسیقی را دوست دارم و میخواهم بیایم یاد بگیرم. به او گفتم: به هنرستان بیا. در آن دوره آقای داریوش طلایی و آقای علیزاده با هم میآمدند کلاس. استعداد خوبی داشتند. هنرستان، کلاسهای شب هم داشت که آقای متبسم حدود 4سال در آن کلاسها حضور داشت.
در ادامه باید به یکی از بهترین دوران زندگیام اشاره کنم که به همکاری با استاد فرامرز پایور در گروه پایور مربوط میشود. خدا رحمت کند آقای پایور را! ایشان دیسیپلین خاص خود را داشتند. وقتی در فرهنگ و هنر تمرین داشتیم همه رأس ساعت 9 باید سازشان را کوک میکردند تا کار را شروع کنیم. وقتی کسی حتی در حد یکی 2 دقیقه دیر میآمد، آقای پایور به ساعتش نگاه میکرد و میگفت: شما دیر آمدهاید. نوازندهای که با این وضع مواجه شده بود، شرمنده میشد و عذر خواهی میکرد. گاهی اوقات به خانه آقای پایور میرفتیم و غذا میخوردیم یا بیرون میرفتیم و تا ساعت یک نیمهشب با هم بودیم. بعد کمکم همه میرفتند؛ چون باز هم فردا تمرین رأس ساعت 9 صبح شروع میشد. اگر کسی 2 دقیقه دیر میآمد دیگر رویش نمیشد بگوید آقا دیشب تا نیمه شب میهمان شما بودیم. آقای پایور نمونه کامل یک انسان منضبط بود. هر جا کنسرت داشتیم این مسأله مشهود بود. یکدفعه در میانه کنسرتمان در تالار وحدت آقای پایور رو به بچههای گروه کرد و گفت: ساز نزنید! همه تعجب کردند. استاد گفت: ساز نزنید؛ بچهها نزنید تا آقایی که صحبت میکنند، صحبتشان تمام شود. بعد از سکوت دوباره شروع کردیم. ما همه دنیا را با گروه پایور گشتیم. شوخی ما این بود که من میگفتم: تنها دو کشور را ندیدیم، زامبیا و گامبیا. حتی در آن سالهایی که کسی نمیتوانست شوروی برود، ما آنجا رفتیم! با گروه پایور دوران خوبی داشتیم. چه از نظر احترام، چه کار و چه مسافرت! بعد از آنکه آقای پایور مقداری کسالت پیدا کردند، مدیریت کارهای گروه را به من سپردند. بعد از آن هرکدام از دوستان پراکنده شدند. آقای ناهید رفتند به شیراز. من هم رفتم وین کنار فرزندانم. به این ترتیب دوران خوبی که داشتیم، تمام شد.